از پیوستن تا رهایی – قسمت بیستم

در قسمت قبلی به تشکیل و سازماندهی یگان مستقل اشاره کردیم. همچنین گفتیم که این یگان با نگاه تحقیرآمیز مسئولین مواجه بود و تقریبا همه کارهای نظافتی و بیگاری و ماموریت های سخت ( به لحاظ جسمانی ) را به ما می سپردند.
یگان مستقل تشکیل شده بود از افراد غیر مجاهد که به ایدئولوژی مجاهدین یعنی آنچه که خودشان توحیدی می نامیدند، اعتقاد به رهبری عقیدتی مسعود و مریم و عضویت در تشکیلات خاص مجاهدین پایبند نبود.

در این مطلب قصد ندارم در مورد اطلاعات شخصی عقاید و خصوصیات اخلاقی افراد یگان مستقل وارد جزئیات شوم زیرا شاید اظهارنظر دقیقی نباشد و دوستان راضی به اینکار از جانب من نباشند. اما در مورد خودم از آنجائی که در بدو ورود بطور رسمی اعلام کرده بودم و در نامه تحویلی به مهدی ابریشمچی قید کرده بودم: اینجانب دارای عقاید مارکسیست لنینیست و هوادار سازمان چریک های فدایی خلق هستم، از آنجائیکه 9 سال در اسارت بوده ام اخبار و اطلاعات دقیقی ندارم که با توجه به انشعابات در حال حاضر چند شاخه شده اند و کدام به واقعیات و شاخص های مورد نظر من نزدیک هستند ، جریان و گرایش خاصی به سمت آنها ندارم. اما بصورت شفاهی تقاضا کردم مرا به جریان مهدی سامع تحویل بدهند که مهدی ابریشمچی این تقاضا را نپذیرفت و گفت ما با آنها ارتباط نیرویی نداریم.

و در مجموع شاید بتوانم بگویم رسمی ترین عضو این یگان مستقل که توسط مجاهدین و شخص رجوی به رسمیت شناخته شده بود این حقیر بودم و گاها به سایرین تهمت ها و نیش و کنایه هایی میزدند و گاها میگفتند این افراد از تنبلی نمیتوانند نماز بخوانند و خود را غیر مجاهد معرفی کرده اند. در حالی که بطور یقین بودند افرادی که قبل از ورود به مجاهدین عضو برخی تشکیلات چپ کمونیست بودند و خیلی هم به لحاظ فکری پر و بامعلومات بودند.
یا فردی با اعتقادات مسیحیت که از نام و اسم و رسمش مشخص بود، فردی دارای اعتقادات اهل حق و…….
عضویت و کار و فعالیت در داخل این یگان مستقل نیز دارای محاسن و معایبی بود.
*** منظور از محاسن نسبت به وضعیت قبلی است وگرنه تلف کردن عمر در تشکیلات مجاهدین خالی از حسنات بود.

حسن یا تفاوت ها این بود که در این یگان مستقل چندان پایبندی به قواعد و قوانین سفت و سخت و خشک ایدئولوژیک نداشت و نمیتوانستند هرحرف حق و ناحق و زور و ظلمی را به نام ایدئولوژی سازمان و بقول خودشان رهبری به افراد حقنه کنند.
برای ما افراد این یگان همواره مفر و گریزگاهی در جهت عدم پذیرش شرط و شروط دیدگاه های سازمان وجود داشت.
مجبور نبودیم قوانین مضحک و مسخره به نام انقلاب ایدئولوژیک ، شواری رهبری، تبعیض مثبت، پذیرش هژمونی خواهران، نوشتن و دادن تناقضات و…… را مو به مو بپذیریم. اگرچه همواره تلاش می کردند ما را هم زیر قوانین بهره کشی و شستشوی مغزی قرار دهند اما کمتر موفق به این کار میشدند.

اما سختی ها و مشقت هایی هم داشت که گاها طاقت فرسا بود.

بهره کشی و استثمار درست مشابه برده داری و به کار گرفتن ما در کارهای بسیار سخت و طاقت فرسا که دقیقا هدفمند بود. از یک طرف میخواستند با اهرم ما یگان مستقل ما را به چماقی تبدیل کنند و همواره برسر نیرو های مجاهد بکوبند.

از طرف دیگر میخواستند ما را به کرنش وادار نمایند و خیلی تمایل داشتند ما زیر فشار کار اعلام بریدگی کنیم. و چنان وانمود شود که بدون وصل به رهبری ( مسعود و مریم ) امکان ادامه مبارزه وجود ندارد.

درگیری و اختلاف نظر با دوستان عضو همین یگان نیز از جمله مشکلات و مشقات ادامه حیات بود. این دوستان هرکدام دارای عقاید و نظرات متفاوتی بودند که به راحتی وحدت عمل بدست نمی آمد.

اگرچه ما هم نهایتا زیر نظر مستقیم فرمانده مجاهد بودیم و اسدالله مثنی از جبارترین و دیکتاتورترین فرماندهان مجاهدین بر ما حکومت میکرد و بعد از او زیر نظر یک زن دیگر به نام فروغ پاکدل بودیم که واقعا هیچ سنخیتی با نام و شهرتش نداشت و بعد از آنها ژیلا دیهیم فرمانده محور بود و ما را از لطف رایحه و عطر بد بوی مریم بی بهره نمیگذاشت که ای کاش هرگز این رایحه به مشام ما نمیرسید.

در خصوص سلاح و جنگ افزارهایی که در اختیار یگان ما بود با توجه به اینکه ما یگان توپخانه بودیم ، توپ های سنگین کششی و خودکششی، کاتیوشا و خودروهای کشنده توپ بسا بیشتر از تعداد نفرات یگان بود و اگر از ابتدای هفته تمام وقت نظافت و تا تنظیف توپ و نگهداری میکردیم هرشب با تمام کوفتگی و خستگی به آسایشگاه میرفتیم اما نکته بسیار مهم این بود که یاس و نا امیدی و بی آیندگی همواره رشته افکارمان را در هم میپیچید.

در این یگان مقداری کمتر تحت تاثیر شعارهای فریبنده و ایدئولوژیک و احساسی رجوی بودیم و بیشتر به واقعیت صحنه و میدان و مسائل سیاسی توجه میکریم بنابراین هیچ احتمال موفقیت و پیروزی برای کل مجاهدین و بقول آنموقع ارتش ازادیبخش وجود نداشت به همین خاطر نا امیدی و یاس و دلمردگی همواره بطرز آزار دهنده ای گریبانگیر مان بود .

و دریک کلام با تمام توان سعی در سپری کردن و گذران بیهوده اوقات میکردیم .

و در این شرایط آموزش های فشرده توپخانه و مانور و تمرین خسته کننده مزید بر علت بود .

ادامه دارد

علی مرادی

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا