در فرصتی که میسر شد موفق شدیم آقای سرکاری را در شهر دامغان ملاقات کنیم و با او به گفتگوی صمیمی بنشینیم.
مرادی : آقای قربانعلی سرکاری با سلام و احترام بسیار خوشحالم که بعد از مدتها شرایط این دیدار فراهم شد ،ظاهرا شما اهل شاهرود هستید و برای این دیدار از کار و مسئولیت خود مایه گذاشتید و مرخصی ساعتی گرفته اید و بابت این زحمتی که متحمل شده اید کمال تشکر و قدردانی را دارم و زیاد وقت تلف نمیکنم مایلم خودتان شروع کنید و با معرفی کامل خود بخشی از سرگذشت خود را به اختصار توضیح دهید.
قربانعلی سرکاری : با سلام و عرض ادب خدمت شما دوست عزیز و همه مخاطبین این گفتگو برای همه آرزوی سلامتی و تندرستی دارم.
من درجه دار کادر ارتش بودم که زمان جنگ در منطقه فکه خدمت میکردم و در یک عملیات که توسط نیرو های مجاهدین علیه مواضع ما صورت گرفت به اسارت آنها درامدم . توسط نیرو های سازمان به کردستان عراق شهر کرکوک منتقل شدیم و ما را به کمپی بنام قرارگاه سردار بردند دقیقا بیاد ندارم اردوگاه دبس بود یا سردار .در این محل مدت تقریبا 9 ماه نگهداری شدیم که در خلال این دوران بطور مستمر ما را شستشوی مغزی میدادند و گاهی نیز از اهرم تهدید و یا تطمیع استفاده میکردند.
در حین بازجویی ها اگر از طرف ما مقاومتی میدیدند و یا دفاع از تمامیت ارضی کشور و تعصب ملی نشان میدادیم ما را زیر فشار های شدید میبردند. مثلا از نظر بهداشتی و تغذیه ما را در مضیقه قرار میدادند و یا اجازه هواخوری نداشتیم. مدام تهدید می کردند که شما را به ابوغریب تحویل خواهیم داد تا آنجا قدر عافیت را بدانید و طوری در وصف ابوغریب صحبت می کردند که از ترس واقعا قالب تهی میکردیم. همیشه ما را سرکوب میکردند که شما درجه دار کادر ارتش بودید و در نوار مرزی با ما میجنگیدید و رزمندگان ما را به شهادت میرساندید. شما چرا در ارتش سربازان وظیفه را اذیت میکردید؟ و از این بهانه هایی که ما را حسابی بترسانند و ما را به خدمت خودشان در بیاورند. و میگفتند شما را به جایی میفرستیم که تمام عمر و جوانی خود را در زندان بگذرانید.
در مقابل اگر نرمش نشان میدادیم میگفتند لباس ارتش آزادیبخش ملی ایران را بپوشید و در نبرد با حکومت ایران به ما کمک کنید تا هرچه زودتر به آزادی برسیم و در حکومت آینده شما مسئولیت های مهمی خواهید گرفت.
در خلال این بازجویی ها شغل و تخصص ما را کشف کرده بودند و نهایتا ما را برای اعزام اجباری به مرصاد آماده کردند و هیچ راه انتخابی برای ما باقی نگذاشتند.
من چون راننده بودم یک خودرو آیفا به من تحویل دادند تا برای انتقال آذوقه و حمل نیرو در جبهه از آن استفاده کنم.
در روز آخر عملیات مرصاد به پشت جبهه آمدم اما به لطف خدا اینها از نیرو های مسلح ایران شکست سختی متحمل شدند که ناگزیر به عقب نشینی شدند و بعد از بازگشت به پشت جبهه ما اسرا را به کمپ های اسرا انتقال دادند و دیری نگذشت ما را رها کردند و به ایران آمدم .
مرادی : آقای سرکاری ممنون از توضیحاتتون واقعا با هرکدام از قربانیان فرقه جنایتکار رجوی صحبت میکنیم هرکدام داستانی دارند شنیدنی و آسیب هایی دیده اند و زخم هایی بر روح و روانشان هنوز پیداست که رهایی از آن به آسانی میسر نیست.
آقای سرکاری آیا شما هم فکر میکنید علاوه بر آن مدت زمان اسارت هنوز آثار مخرب آن دوران در زندگی شما خود را نشان میدهد یا کاملا فراموش نموده اید ؟
غلامرضا سرکاری : حقیقتا بدون ذره ای اغراق و گزافه گویی باید اعلام و اعتراف کنم که هنوز هم دارم تاوان آن دوران را با جان و روح و روان، مشکلات معیشتی، تبعات اجتماعی و حتی سیاسی آن دوران را پس میدهم .
من به زعم خودم درجه دار ارتش بودم و با افتخار اینکه برای دفاع از میهن و تمامیت ارضی کشورم در جنگ شرکت کرده ام یا باید شهید یا مجروح میشدم که در هردو صورت برای خودم و خانواده ام مایه افتخار بود. اما خب گرفتار سازمان بد نام مجاهدین شدم و سرنوشتم جور دیگری رقم خوردمن به لحاظ روحی آسیب های زیادی دیده ام که آثار آنرا در زندگی خود میبینم .
مرادی : آقای سرکاری همچنانکه میدانید در این ایام دادگاه سران سازمان مجاهدین خلق در تهران جریان دارد و خانواده های شهدا و قربانیان همه از سران سازمان شاکی شده اند و دستگاه قضایی کشور بطور جدی پیگیر موضوع است ، نظر و موضع شما در این خصوص چیست؟
غلامرضا سرکاری: من فکر میکنم این کار میبایست در سالیان گذشته انجام میشد و خیلی با تاخیر این کار صورت گرفته اما من هم برای دفاع از شهروندان کشورم و هم از جانب خودم به عنوان یک قربانی با کمال میل حاضر و آماده هستم تا در هر محکمه ای شرکت کنم و در خصوص جنایات صورت گرفته توسط سازمان مجاهدین هرچه دیده ام و میدانم گواهی بدهم و از روند دادگاه نیز حمایت خود را اعلام مینمایم.
مرادی: ممنونم از اینکه وقتتان را در اختیار ما گذاشتید.