واژه محدودیت واژه عمیق و ژرفی است. تا به حال دوستان در رابطه با محدودیت، متنها و مقالات زیادی نوشته و منتشر کردهاند. همانطور که همه میدانید محدودیتهای درون تشکیلات سازمان مجاهدین خلق بر هیچکس پوشیده نیست. برای مثال میتوانم فاکتهای آن را اشاره کنم، چرا که سالیان سال با همان محدودیتها زندگی کردم.
مثلاً اگر کسی درخواست بدهد که میخواهم با دوستانم برای خرید به شهر تیرانا بروم، تشکیلات رجوی دو نفر همراه این افراد میگمارند تا اینکه مبادا این افراد به بهانه خرید اقدام به فرار بکنند. بنابراین هر تیم و یا افرادی که میخواهند به شهر بروند دو نفر از مسئولین باید همراه اینها باشند تا اینکه این افراد خرید را انجام بدهند و به کمپ برگردند. ناگفته نماند که همین تردد به شهر باید ابتدا از ۲۴ ساعت قبل و با طرح مشخص داده شود. این که این تردد به چه منظوری است، ساعت خروج ، ساعت برگشت، مسئول اکیپ و مسئول حفاظت چه کسانی هستند، این نفرات همراه تیم چه کسانی هستند، آیا صلاحیت بیرون رفتن و تردد به شهر را دارند یا خیر. خلاصه در یک کلام باید گفت برای خریدن یک پیراهن و یا یک شلوار یک روز قبل باید طرح تردد نوشت .
فرمانده اکیپ باید نظر بدهد که رنگ این پیراهن مناسب تشکیلات درون سازمان هست یا خیر و اگر فرمانده اکیپ رنگ را مناسب ندید خرید را منتفی میکند. همچنین میزان پول اون فرد خیلی مهم است آیا قدرت خرید یک پیراهن را دارد یا خیر. چون همانطور که میدانید رجوی به هر کدام از اعضا مقدار خیلی کمی پول تو جیبی میدهد این مقدار حدود ۸ دلار در ماه میباشد.
همه ما میدانیم که محدودیتهای رجوی و تشکیلاتش تنها به یک فاکتور، دو فاکتور هزاران فاکت منتهی نمیشود.
ذهن همه نفرات در طی روز درگیر نشست ها است و برای آماده شدن به نشست ابتدا فرد باید فاکتهای کم کاری و نکردههای خودش طی روز را بنویسد سپس انتقادات دیگران و دوستانش را هم به دروغ تولید کند و با قول تشکیلات رجوی برای ورود به نشست دست فرد پر باشد و نه اینکه با دست خالی وارد نشست شود. آدم همیشه احساس میکند که یک گناهی کرده است و همیشه بدهکار مسعود رجوی و مریم رجوی هست.
من به نوبه خودم در مدت زمانی که در تشکیلات بودهام هیچگاه احساس سرشاری و خوشحالی در تشکیلات را نداشتم و همیشه احساس سرخوردگی و تحقیر شدن داشتم.
هیچگاه در تشکیلات ایام خوش را به چشم ندیدم و همیشه در خود بودم و ضرب المثل معروف با سیلی صورت خود را سرخ نگه داشتن، مصداق احوالات من بود.
ابراهیم مرادی