خاطره محمد رضا گلی از حضور خانواده ها پشت درب کمپ اشرف – قسمت پنجم

در جلسه قبل از برنامه ریزی ام برای فرار گفتم. ساعت 8 شب بود که به سمت ضلع جنوب حرکت کردیم. در بین راه با مترسک هایی که جهت فریب سر راه ما گذاشته بودند روبرو شدیم و آنها را رد کردیم. خیز به خیز خودمان را به نزدیک سیاج قرارگاه رساندیم. 50 متری سیاج در پشت بوته ای متوقف شدیم تا شرایط مهیا گردد و سپس از سیاج عبور کنیم. زیرا گشت پیاده سه نفره حضور داشتند و همواره در امتداد سیاج گشت می زدند.

ضمن این که در فاصله 150 متری ما یک کیوسک نگهبانی مستقر بود که دو نفر در داخل کیوسک محیط را می پاییدند که کسی از داخل فرار نکند. مسئولین سازمان مجاهدین به صراحت در توجیهات جهت نگهبانی به ما می گفتند تهدید از بیرون سیاج وجود ندارد که به قرارگاه حمله شود بلکه تهدید از سوی داخل سیاج است. ممکن است اعضای سازمان فرار کنند.

ما کاملاً محیط را می شناختیم و اشراف داشتیم. وقتی گشت پیاده 100 متر از موقعیتی که ما مخفی شده بودیم فاصله گرفت، مثل برق و باد من و دوستم نردبان را برداشته و به سمت سیاج رفتیم. نردبان را روی سیاج گذاشتیم و به بالای آن رفتیم و از آن بالا به پشت سیاج که حدوداً سه متر ارتفاع داشت پریدیم و به بیرون قرارگاه اشرف رفتیم. خوشبختانه نگهبانها متوجه فرار ما نشدند. ما از آن محل فاصله گرفتیم و خودمان را به ایستگاهی که در آن عراقی ها جهت حفاظت قرارگاه اشرف حضور داشتند رساندیم و خودمان را معرفی کردیم. فاصله مقر عراقی ها با سیاج قرارگاه زیاد نبود! من به سرباز عراقی گفتم با فرمانده خودش تماس بگیرد و بگوید ما فرار کردیم تا بیایند ما را تحویل بگیرند.

در این فاصله ما که نزد عراقی ها بودیم سراسیمگی نگهبانها را متوجه شدیم. وقتی گشت پیاده برگشت دید یک نردبان بلند روی سیاج قرارگاه افتاده بلافاصله به ستاد مربوطه اطلاع داد و دیدیم تمام قرارگاه را بسیج کردند و دارند داخل قرارگاه را می گردند و فکر می کردند ممکن است تعدادی هنوز هم در داخل مانده باشند. اما خوشبختانه ما بیرون سیاج در مقر عراقی ها بودیم و دیگر دست آنها به ما نمی رسید. خلاصه در داخل اشرف غوغایی شده بود! نمی دانستند چه کسی فرار کرده است.

بعد از مدتی وقتی یکی از دوستانم فرار کرد و نزد من به هتلی که مستقر بودم، آمد، برایم تعریف کرد و گفت از وقتی شما فرار کردید مسئولین سازمان دستور دادند نردبان ها را در مقرها جمع آوری کنند و به درخت قفل کنند تا کسی قادر نباشد از آنها جهت فرار استفاده کند. همچنین آن شب که شما فرار کردید همه را به خط کردند تا ببینند چه کسانی نیستند و با آمارگیری فهمیدند چه کسانی حضور ندارند. او می گفت فرار شما بدجوری رجوی را سوزاند.

بعد از این که عراقی ها ما را تحویل گرفتند به بغداد آوردند و در هتل مهاجر مستقر شدیم. بعد از چند روز از کمیساریا و صلیب آمدند و برای ما پرونده تشکیل دادند و به ما گفتند آیا قصد رفتن به ایران را دارید یا قصد پناهندگی در یکی از کشورهای اروپایی را دارید؟ من از پیش قصد داشتم به اروپا بر گردم گزینه پیش رویم آلمان و انگلیس بود. نماینده سازمان ملل هم اسم ما را ثبت کرد تا منتظر جواب باشیم. ما که داخل اشرف بودیم هیچگونه ارتباطی با خانواده نداشتیم اما در هتل به ما گوشی موبایل دادند تا بتوانیم با خانواده خود ارتباط برقرار کنیم. برای اولین بار در ناباوری تمام با خانواده ام تماس گرفتم و با آنها صحبت کردم و به آنها گفتم من دیگر نزد سازمان نیستم و از سازمان جدا شده ام و اکنون در هتل مهاجر در بغداد مستقر هستم. خانواده من بسیار خوشحال شدند.

ادامه دارد

محمد رضا گلی

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا