صدای رگبار مسلسل ها در نقاط مختلف تهران بگوش می رسید، رادیوهای خارجی خبر تظاهرات مسلحانه مجاهدین در تهران را با آب و تاب انتشار می دادند که تعجب بسیاری را برانگیخته بود. مسعود رجوی هزاران جوان و نوجوان میلیشیا را با کلت و کلاش به خیابان ها گسیل کرده بود تا با تعطیل کردن مدارس و ایجاد رعب و وحشت در خیابان ها، مردم را به حرکت وادارد و به زعم خویش، انقلاب دیگری را در ایران برپا کند. اما حتی مردمی که تا یکی دو سال قبل با مجاهدین ابراز همدردی می کردند و خود را به آنها نزدیک احساس می کردند، اینبار با آنها همراه نشدند. نتیجه این حرکت نابخردانه چیزی جز کشته شدن هزاران میلیشیای مجاهد که قربانی قدرت طلبی مسعود رجوی بودند، نبود. از آن سو نیز تعداد زیادی از جوانان ایرانی که عاشق انقلاب و رهبری آن بودند و می بایست سدی در برابر دشمن خارجی باشند تا از وطن خود دفاع کنند، در خون خود درغلطیدند و به شهادت رسیدند. همه این خون ها زمانی بر زمین ریخته شد که بانی این کشت و کشتارها در کشور امن فرانسه نشسته بود و برای خود مشروعیت و وجهه سیاسی می خرید.
***
کمتر از 2.5 سال از انقلاب مردم ایران در 22 بهمن می گذشت که مسعود رجوی بزرگترین اشتباه راهبردی خود را مرتکب شد و با اعلام ورود به فاز مسلحانه و اقدامات تروریستی، کشور را به آشوب و برادرکشی کشید. خیانت وی زمانی برجسته تر می شود که بدانیم در آن زمان ایران درگیر جنگ داخلی (با تجزیه طلبان) و جنگ خارجی (با صدام) بود و هزاران جوان ایرانی از همه سو رهسپار جبهه های جنگ بودند و کمتر روزی یافت می شد که مردم به تشییع پیکر شهدای جنگ مشغول نباشند.
پیش از آغاز تجاوز صدام به ایران (که با حمایت قدرت های غربی-شرقی و شیوخ عرب همراه بود)، از یکطرف تجزیه طلبان وابسته به بیگانه در کردستان، ترکمن صحرا و خوزستان به آشوب مسلحانه دست زده بودند تا ایران را تکه پاره کنند، و از سوی دیگر گروهک منحرف فرقان اقدامات تروریستی خود در شهرهای مرکزی را کلید زده بود تا مهره های کلیدی انقلاب ایران را هدف بگیرد و نظام را از بالا تضعیف کند که می توان به ترور استاد مرتضی مطهری، مفتح، قرنی و نمونه های دیگر اشاره داشت.
در چنین شرایط بغرنجی، مسعود رجوی نیز در 30 خرداد سال 1360 عملیات های تروریستی را بصورت گسترده آغاز کرد. اقدامی نابخردانه و ضدانسانی که در آن هزاران نوجوان و جوان محصل، بجای مدرسه، رهسپار کوچه و خیابان های شهر شدند و بجای دفتر و قلم، نارنجک و قمه بدست گرفتند تا ورق را برگردانند و بسیاری را به جرم دگراندیشی و حمایت از آیت الله خمینی ترور کنند. اینگونه بود که نام مسعود در صدر خطرناکترین تروریست ها در تاریخ ثبت شد. هدف وی، سرنگونی جمهوری اسلامی و تکیه زدن بر مسند ولایت فقیه بود، امری که آن زمان بدنه سازمان از آن خبر نداشت، چون هنوز بسیاری از مجاهدین آیت الله خمینی را دوست داشتند و مسعود هنوز طینت خود را آشکار نکرده بود. البته آیت الله خمینی بخوبی مسعود را شناخته بود و می دانست که وی سودای رهبری در سر دارد و به همین خاطر از وی به عنوان “جوانکی که خود را رهبر می داند” یاد کردند.
توهم مسعود برای سرنگونی 6 ماهه، بسیاری از شخصیت های سیاسی آن زمان را به اشتباه محاسبه کشاند و باعث شد که در مرداد همان سال، با تشکیل “شورای ملی مقاومت” با اهداف و سیاست های مسعود همسو شوند و در انتظار بدست گرفتن قدرت در زمستان 1360 بمانند. اما راهبرد اشتباه مسعود رجوی خیلی زود به شکست انجامید. ترور سران جمهوری اسلامی (بویژه با انفجار حزب جمهوری و دفتر نخست وزیری و شهادت کسانی چون آیت الله بهشتی و شهید رجایی و باهنر) و بدنبال آن برگزار تظاهرات بزرگ مسلحانه در تهران در 5 مهر همان سال که منجر به کشته شدن قریب به 1200 میلیشیای مجاهد و انبوهی از جوانان مدافع امنیت در تهران شد، نفرت مردم از رجوی را بیشتر کرد و اثرات معکوس در جامعه گذاشت و مردم را از مجاهدین دور و دورتر کرد. به همین خاطر، 6 ماه پس از شروع عملیات های تروریستی، بجای سرنگون شدن جمهوری اسلامی، موج ضربات سنگین نظامی بود که به کادر رهبری سازمان مجاهدین وارد می شد و کمتر از یکسال منجر به شکست فاز عملیات های شهری و نقل و انتقال فرماندهان مجاهدین به خارج کشور شد. ضرباتی که مسعود رجوی را وادار کرد دست به یک خودکشی سیاسی بزند و با دشمن مردم ایران، یعنی صدام حسین، قرارداد صلح امضا کند و راه را برای ورود خود به عراق بگشاید.
19 بهمن 1360، صدای مهیب انفجار موشک و رگبار مسلسل در منطقه زعفرانیه و سه نقطه دیگر تهران (یوسف آباد شمالی، خیابان پاسداران «بوستان» و خیابان خردمند شمالی) بگوش رسید و در آنجا درگیری های شدیدی به وقوع پیوست که طی آن 20 تن از کادرهای رهبری و فرماندهان مجاهدین از جمله موسی خیابانی و همسرش آذر رضایی و همچنین اشرف ربیعی کشته شدند. علاوه بر آنها، افرادی چون، محمد مقدم و همسرش مهشید فرزانه سا، عباسعلی جابرزاده و همسرش ثریا سنماری، تهمینه رحیم نژاد و همسرش طه میرصادقی، فاطمه نجاریان و همسرش شاهرخ شمیم، ناهید رأفتی و همسرش حسن مهدوی، محمد معینی، کاظم مرتضوی، خسرو رحیمی، مهناز کلانتری، حسن پورقاضی، سعید سعیدپور و حسین بخشافر نیز حضور داشتند که از مهمترین کادرهای حفاظتی و فرماندهی مجاهدین به حساب می آمدند. این ضربه تنها بخشی از ضربات وارده به مجاهدین پس از شروع راهبرد جدید مسعود رجوی بود. در پایگاه های دیگر مجاهدین نیز “شاهرخ شمیم، فاطمه نجاری، خسرو رحیمی، محمد حسنپور قاضیان، حسن مهدوی، ناهید رأفتی، مهناز کلانتری، سعید سعیدپور” با نیروهای امنیتی درگیر و کشته شدند.
این ضربه به حدی برای سازمان سنگین و غیرقابل جبران بود که مسعود ناچار شد بسرعت دست به نقل و انتقال بزند و مهره های کلیدی خود را از ایران به کردستان و یا اروپا منتقل کند. با اینحال وی حاضر به پذیرش شکست نبود و همچنان بر سیاست تروریستی خود در داخل اصرار می کرد و با تغییر تاکتیک “ضربه به رأس هرم” به “زدن سرپنجه های اختناق آفرین” درصدد تصحیح روش های خود برای جبران شکست بود، اما باز هم در این زمینه به جایی نرسید و ترور کور مردم در کوچه و خیابان به بهانه داشتن ریش و تسبیح، خشم مردم را برافروخته تر نمود و این شیوه هم در اردیبهشت 1361 به بن بست رسید و طی دو عملیات بزرگ، چند پایگاه دیگر مجاهدین دچار ضربه شدند و مهمترین کادرهای سازمان کشته و تشکیلات شان متلاشی گردید. ضربات پی در پی به پایگاه های کلیدی سازمان، خیلی زود منجر به اختلافات داخلی شد و مسعود را در برابر انتقادات گسترده قرار داد که برای گریز از آن، ابتدا با طارق عزیز (معاون و وزیر خارجه صدام) قرارداد صلح امضا کرد تا به مرور نیروهای خود را به خاک عراق فراری دهد و آنگاه پس از مدتی علی زرکش را خلع رده نمود و به محاکمه کشید و او را به اعدام محکوم کرد تا شکست استراتژی خود را به گردن وی بیندازد. البته این محاکمه صوری بود و زرکش در رده پایین به کارهای خدماتی مشغول شد ولی چند سال بعد مسعود او را به عملیات فروغ جاویدان فرستاد و در آنجا به طرز مشکوکی کشته شد. علاوه بر علی، همسرش مهین رضایی نیز در همین عملیات جان باخت و هرگز باز نگشت.
به این ترتیب، آتش 19 بهمن گام به گام پیکر مسعود را سوزاند و ازدواج وی با فیروزه بنی صدر و نزدیکی به صدام هم نتوانست موج انتقادات درونی را کمرنگ کند. رسوایی قرارداد با صدام و شکست پروژه سرنگونی 6 ماهه، خیلی زود اختلافات را از درون سازمان به شورای ملی مقاومت سرایت داد و منجر به جدایی بنی صدر و قاسملو از رجوی شد و به طلاق فیروزه هم انجامید. مسعود برای گریز از موج انتقادات، دست به دامان سناریوی دیگری شد که در آن می بایست مریم قجرعضدانلو از همسرش مهدی ابریشمچی طلاق بگیرد و به بهانه “انقلاب ایدئولوژیک” به عقد مسعود درآید و او را “رهبر عقیدتی” مجاهدین بخواند. با این کار، مسعود توانست “دفتر سیاسی” سازمان را منحل کند و تمامی اعضای آنرا تبدیل به «هیئت اجرائی» نماید تا تمام عیار اجرا کننده دستورات او باشند و در برنامه های مخرب او سنگ اندازی نکنند.
حامد صرافپور