سلام برادر عزیزم .
سالهاست که از درد دوری تو غصه می خورم. یادت می آید زمانی که با هم بودیم زمستان که می شد در شهر ما برف می بارید و با هم بازی می کردیم. زمستان امسال در شهر ما برف بارید و خاطرات آن زمان را در ذهنم تدایی کرد و حسرت آن روزها را خوردم. ما روزهای خوبی با هم داشتیم. شکر خدا حال من خوب است ولی نمی دانم حال تو چطور است؟! متاسفانه خبری از تو ندارم.
نمی دانم واقعاً فراموش مان کرده ای و یا به دلیل فشارهای تشکیلاتی خود را به فراموشی زده ای .به هر ترتیب ما هیچ وقت تو را فراموش نکرده ایم. همیشه در خاطرمان هستی. بعضی وقتها عکس هایت را نگاه می کنم و می گویم رضا کجایی و چکار می کنی؟ راستی حال همسرت مریم چطور است حالش خوب است؟ نمی دانم دوری من از تو چه زمانی به پایان می رسد؟! امیدوارم هر چه زودتر دوری ما به پایان برسد و بعد از چندین سال دوری دیداری تازه کنیم .
همه خانواده به شما سلام می رسانند.
برادرت – محمد سلامی