داستان جداشدگان از فرقه رجوی، روایت زنان و مردانیست که اغلب پس از چند دهه عضویت در آن فرقه، زنجیرهای اسارت را پاره کردند و توانستند طعم آزادی را بچشند. این زنان و مردان ناخواسته و یا با انتخابی اشتباه، قدم در راهی گذاشته بودند که انتهایی جز پوچی و نیستی نداشت. رهبران فرقه به آنها القا کرده بودند که هر چه سختی می کشند و هر چه مرارت تحمل می کنند در جهت مبارزه ای مقدس است غافل از آنکه نه مبارزه ای در کار است و نه هدفی والا. هر چه هست قدرت طلبی محض رهبران فرقه بوده و هست.
در ذهن هر کدام از اعضایی که از تشکیلات مجاهدین خلق جدا شدند، در جایی جرقه ای خورد رو به تفکر منطقی و رو به آزاداندیشی. در نقطه ای، در جایی و در زمانی به این نتیجه رسیدند که در جایگاه درستی قرار ندارند پس دست روی زانو گذاشتند، بلند شدند و خود را از ورطه هلاکت در دستگاه رجوی نجات دادند.
مسیری که آمدند، مسیر دشواری بوده است. ابتدا می بایست قیدو بندهای فرقه را از ذهن و روح شان باز می کردند و سپس از دست و پا و جسمشان. اما همه اعضای جداشده اتفاق نظر دارند که روشنایی انتهای مسیر، ارزش تحمل دشواری راه را داشته است.
ندای فطرت و عشق به وطن و خانواده ذره ذره در وجودشان ریشه دواند. آن ها با مشاهده ظلم و ستمهایی که فرقه بر اعضای خود روا میداشت و همچنین تناقضات موجود در آموزههای فرقه با واقعیت، دچار تردید شدند. شجاعتشان در زیر سوال بردن این آموزهها و جستجوی حقیقت، دریچهای نو به سوی روشنایی گشود.
ترس از ناشناخته، رها کردن تمام داشتهها و وابستگیهای کاذب و رویارویی با سرزنشها و تهدیدات اعضای فرقه، تنها بخشی از چالشهای آن ها در مسیر رهایی بود. اما اراده پولادین شان برای رهایی از قفس اسارت و زندگی عزتمندانه آنچنان قوی بود که بر هر ترسی غلبه کردند.
تصمیم نهایی همه آن ها برای جدایی از فرقه، نقطه عطفی در زندگی شان شد. آنان با وجود تمام خطرات و سختیها، با خود عهد کردند که طعم آزادی واقعی را بچشند، حتی اگر در این مسیر جان خود را از دست بدهند.
این زنان و مردان با فرار از مقر فرقه، سفری پرماجرا را آغاز کردند چرا که دهه ها از دنیای واقعی دور بودند و قرار بود قدم در دنیای ناشناخته ها بگذارند پس خود را برای چالشهای فراوان آماده کردند.
بازخوانی خاطرات اعضای جدا شده اما، نشان می دهد که به محض خروج تمام اکاذیبی که سالها رجوی در ذهنشان فرو کرده بود و تمام ترس هایی که در ذهن شان نهادینه کرده بود، رنگ باختند.
به تجربه به آنها ثابت شد که بیرون از حصارهای فرقه رجوی، زندگی جریان دارد. خانواده، دوستان و بسیاری تجربیات شیرین انتظارشان را می کشد.
رهایی اعضا از چنگال فرقه رجوی، تنها رهایی یک فرد از چنگال فرقهای مخوف نیست، بلکه نمادی از قدرت اراده انسان در عبور از تاریکی و رسیدن به روشنایی است. داستان آنان پیامی امیدوار کننده به تمام کسانی میرساند که در بند فرقهها و تاریکیهای ذهنی گرفتار هستند و آرزوی رهایی دارند.
قهرمانان داستان رهایی از اسارت، اکنون در سرزمین مادری خود و دیگر نقاط دنیا، آزادانه زندگی میکنند. طعم واقعی آزادی را چشیده اند و مصمم هستند که با به اشتراک گذاشتن تجربیات خود، به دیگرانی که در جستجوی رهایی هستند، یاری برسانند.
این زنان و مردان یادآور این نکته اند که هیچ ظلمی پایدار نیست و همواره راهی برای رهایی از چنگال ستمگران وجود دارد. شجاعت، اراده و عشق به وطن و خانواده، سلاحهایی هستند که میتوانند تاریکی را مغلوب کرده و دروازههای آزادی را به روی انسان بگشایند.
سالاری