فروپاشی تشکیلات مجاهدین در ایران!
از بهار 1361 تا بهار 1403، بیش از چهار دهه گذشت و در این مدت رخدادهای بسیار پر فراز و نشیبی برای مجاهدین اتفاق افتاد که البته بی تأثیر از رویدادهای جهانی و منطقه ای نبود. با ورود نابخردانه مجاهدین به اقدامات تروریستی که در 30 خرداد 1360 با توهّم مسعود رجوی برای نشستن به کرسی قدرت در ایران آغاز شد، حوادث خونینی در تابستان و پاییز همین سال بوقوع پیوست که اثرات مخربی در سرنوشت کشورمان داشت و سیر عدالتجویی را (با ترور انسان های وارسته، در صدرشان آیت الله بهشتی و شهید رجایی) برای ده ها سال به تأخیر انداخت. اما زمستان 1360، آغاز چرخیدن قضایا به زیان رجوی بود و اولین ضربه در 19 بهمن به کادر رهبری کننده سازمان در داخل کشور وارد شد که طی آن موسی خیابانی و همراهانش کشته شدند. این ضربه مهلک، سازمان را دچار سرگردانی در تعیین راهبرد کرد و قبل از اینکه رجوی بتواند تشکیلات را بازیابی کند، اردیبهشت 1361 فرارسید و دو ضربه شدیدتر به کادر فرماندهی مجاهدین وارد آمد و کلیدی ترین مهره های سازمان در داخل را نابود کرد. این قضیه آغازی بر پایان حضور عینی تشکیلات رجوی در داخل بود و از آن پس سیر خروج فرماندهان و کادرهای مجاهدین از ایران به سمت عراق سرعت گرفت و بر ادامه اقدامات تروریستی در ابعاد بزرگ و هدف قرار دادن رهبران جمهوری اسلامی مهر پایان زد. همین ضربات مهلک باعث شد که مسعود به فکر اتحاد با صدام بیفتد و با وی قرارداد صلح امضا کند. امری که البته هزینه سیاسی زیادی برای وی داشت و در اولین گام، باعث جدایی ابوالحسن بنی صدر و در نهایت طلاق دخترش فیروزه از مسعود شد.
پس از این ضربات، مسعود رجوی برای جلوگیری از فروپاشی کامل و حفظ روحیه افراد، فرمان انجام ترورهای کور تحت عنوان “زدن سرانگشتان اختناق آفرین رژیم” را صادر کرد و از آن پس تا خروج کامل نیروهایش از ایران به شمال عراق، ترور مردم کوچه و خیابان به جرم حمایت از جمهوری اسلامی، بخش اصلی اقدامات آنان را تشکیل می داد که نفرت زیادی در میان مردم ایجاد کرد.
گریز از فرانسه به عراق!
در بهار 1364 که مسعود رجوی نمایش”انقلاب ایدئولوژیک درونی مجاهدین” را ضمن ازدواج با مریم قجر عضدانلو اجرا نمود و تشکیلات خود را با انحلال دفتر سیاسی مبدل به “فرقه” کرد، موج جدیدی از جابجایی نیرویی و تجدید سازماندهی در تشکیلات مجاهدین رخ داد که خود بحث مفصلی است. اما بهار 1365، فعالیت سیاسی رهبری مجاهدین در فرانسه با مخالفت دولت وقت این کشور مواجه شد و مسعود وادار شد از فرانسه به عراق نقل مکان کند. وی پیش از پرواز به عراق، در یک پیام معترف شد که برای مدتی خود را در فرانسه به عنوان یک گروگان احساس می کرده و اینک بخاطر ادامه مبارزه به عراق می رود. به این ترتیب، احتمال استرداد رجوی به ایران به حدی زیاد شده بود که وی ترجیح داد به یک خودکشی سیاسی دست بزند و به اجاره نشینی صدام، به عنوان دشمن کشورش تن دهد.
ورود مسعود و مریم به عراق، موج دیگری از سازماندهی نظامی را بدنبال داشت. حضور مجاهدین در منطقه کردستان با مخالفت شدید احزاب کردی مواجه شده بود و مسعود بناچار گام به گام از مناطق مرزی و سلیمانیه به سمت کرکوک و در نهایت به استان های بغداد و دیالی عقب نشینی کرد و در 30 خرداد 1366 با اعلام تأسیس ارتش آزادیبخش، تلاش نمود قدرتِ (وابسته به ارتش صدام) خود را برای جذب بیشتر نیرو به نمایش بگذارد. از این دوران تا آتش بس ایران و عراق، دورانی به ظاهر پربار برای زوج رجوی بود و در کشورهای اروپایی نیز به صورت گسترده با برپایی تجمع و راهپیمایی، به تبلیغ می پرداخت و ایرانیان ساکن خارج را تشویق می کرد تا به پایگاه های مجاهدین در عراق بروند. اما قضیه آتش بس که ارتش آزادیبخش را آچمز کرد، همه دستاوردها و آرزوها را برباد داد و یک سلسله ریزش نیرویی را بدنبال داشت و مسعود را وادار کرد پا بر تمام اصولی بزند که تا آنزمان از آن دم می زد و صدها نفر را زندانی و شکنجه کند و یا به قتل برساند.
می توان گفت که از جنگ کویت تا سقوط صدام، دهشتناک ترین حوادث در مناسبت مجاهدین بوقوع پیوست که چند قلم آن «تأسیس چند زندان و شکنجه گاه در قرارگاه اشرف برای بازجویی از صدها عضو معترض، ده ها فقره خودکشی و قتل زنجیره ای، برگزاری ده ها جلسه دادگاه جمعی برای درهم شکستن نیروهای معترض، جداسازی کودکان از مادران و همگانی کردن طلاق های اجباری» بود.
فروپاشی تشکیلات مجاهدین در عراق و فرانسه!
در بهار 1382 که دومین جنگ آمریکا با عراق منجر به سقوط صدام شد، تشکیلات مجاهدین در قرارگاه ها نیز به مرز نابودی رسید و گام به گام تسلیم ارتش آمریکا شد. در 27 اردیبهشت همین سال، خلع سلاح مجاهدین مورد توافق با ارتش آمریکا قرار گرفت که نتیجه آن انحلال نامحسوس ارتش آزادیبخش و آغازی بر پایان حضور مجاهدین در عراق بود. این ضربه بزرگ در زمانی انجام شد که مسعود در پناهگاه ضداتمی مخفی بود و جرأت حضور در بین اعضای سازمان را نداشت. کمتر از یکماه بعد نیز مریم در پاریس بازداشت شد و تشکیلات آنها علاوه بر عراق، در فرانسه هم برای دومین بار به مرز فروپاشی رسید.
از خلع سلاح تا خروج کامل مجاهدین از عراق، باز هم حوادث خونینی در قرارگاه اشرف و کمپ لیبرتی رخ داد که طی آن صدها عضو مجاهدین قربانی حفظ جان مسعود شدند. ایجاد درگیری کاذب با پلیس و دولت قانونی عراق، نمایش های خونینی بود که بدستور مریم انجام می گرفت تا به هر قیمت، ارتش آمریکا مجوز و زمینه خروج امن مسعود از عراق را فراهم کند. تا قبل از این توافق، اعضای مجاهدین به اذن تشکیلات مجبور بودند شعار نابخردانه “اشرف حفظ شرف” و یا “چو اشرف نباشد تن من مباد” سر دهند و بر ماندن داخل عراق پافشاری کنند، اما همینکه زمینه خروج امن مسعود از عراق فراهم گشت، این شعار به فراموشی سپرده شد و راه برای انتقال بازماندگان به آلبانی هموار شد، در حالیکه صدها نفر از آنان دیگر در قید حیات نبودند و بدون آنهمه کشتار هم امکان پایان دادن به حضور در عراق وجود داشت.
فروپاشی تشکیلات مجاهدین در آلبانی!
مریم رجوی که سالیان دراز ادعا می کرد «خروج مجاهدین از عراق یک فاجعه است»، بالاخره پس از به کشتن دادن صدها عضو فرقه بویژه در روز 10 شهریور 1392، تسلیم فشارهای سازمان ملل، دولت آمریکا و عراق شد و پس از اطمینان از امنیت مسعود، به انتقال مجاهدین از عراق رضایت داد و آخرین گروه از مجاهدین در 19 شهریور 1395 به آلبانی منتقل شدند. اما دسیسه علیه بازماندگان فرقه به پایان نرسید و مریم با فریبکاری مداوم، افراد ناآگاه و مانده در باتلاق را به آرامی دچار محدودیت کرد و در نهایت هم آنان را به پادگان اشرف 3 در تیرانا منتقل نمود تا سختگیری ها را شدت دهد و از همانجا نیز دستگاه جاسوسی و ترور خود را ساماندهی کند. مریم توانست از لحظه ورود مجاهدین به آلبانی تا یکسال پیش، با اجیر کردن تعدادی پلیس، پارلمانتر، قاضی و وکیل آلبانیایی، عرصه را بر مجاهدین و بویژه جداشدگان تنگ و محدود کند و جلوی فرار بسیاری از نیروهای خود را بگیرد. در عین حال، با استفاده از انواع دستگاه های جاسوسی، به جذب جوانان ناآگاه بپردازد و اقدامات تروریستی و تخریبی در ایران را سازمان دهد، و البته در آلبانی هم، توطئه علیه جداشدگان را به اوج برساند.
در چنین شرایطی، مریم دچار توهمی عجیب شده بود و تصور می کرد کل آلبانی را هم می تواند تحت کنترل بگیرد و همان اقدامات غیرقانونی در عراق را با دست باز در این کشور دست چندم اروپایی ادامه دهد. اما درست در بهار 1402، مریم بدون سر و صدا آلبانی را ترک کرد و به فرانسه رفت تا به بهانه دیدارهای سیاسی، از بازداشت احتمالی خود بدست پلیس امنیت آلبانی جلوگیری کند. با وجود فعالیت ها و تبلیغات گسترده مجاهدین برای برگزاری بزرگترین گردهمایی در اروپا، خبرهایی در راه بود که سرنوشت مجاهدین را تحت تأثیر قرار می داد و می رفت تا فروپاشی دیگری برای تشکیلات رجوی، اینبار در آلبانی، رقم بزند. در آخرین روزهای بهاری، بناگاه صدها پلیس به پایگاه مجاهدین در تیرانا هجوم بردند و بزرگترین پایگاه جاسوسی مریم رجوی در اروپا را تحت کنترل گرفتند که در ادامه حادثه های خونین دیگری هم در آنجا رقم خورد و نشان داد که ذات رجوی جز برای خونریزی و به کشتن دادن مجاهدین کارآیی دیگری ندارد و هرکجا باشد، باید عده ای را به کشتن دهد تا راه موفقیت خودش را بگشاید. به این ترتیب، باز هم اعضای فرقه با رخدادهایی تلخ و دردناک مواجه شدند درحالی که رهبرشان از میدان گریخته و آنان را سپربلای خویش کرده بود.
پس از درگیری خونین پلیس و مجاهدین که طی آن مهمترین فرمانده جنگ های چریکی سازمان (عبدالوهاب فرجی) کشته شد، مرگ و میرهای ناشی از بحران روحی شدت گرفت و چندی بعد عذرا علوی طالقانی (جانشین سابق فرمانده کل ارتش آزادیبخش) هم دچار ایست قلبی شد و جان سپرد.
به این شکل، طی چهار دهه فراز و نشیب، سیاست های مرگبار و ضدانسانی مسعود و مریم رجوی نتیجه ای جز فروپاشی تشکیلات در کشورهای مختلف به همراه نداشت و آنان هربار در فصل سبز، از ایران و عراق تا فرانسه و آلبانی، به خزان فروپاشی تشکیلات رسیدند و این نتیجه تصمیمات اشتباهی است که زوج رجوی مدام مرتکب آن شده و هربار بسیاری را به کشتن داده اند، با اینحال، مریم همچنان مستأصلانه به دامان صهیونیست ها آویزان است تا شاید باز هم فرصتی برای بازیافت ارتش آزادیبخش دفن شده خود، و بدست گرفتن قدرت داشته باشد.
حامد صرافپور