سواستفاده تبلیغاتی مجاهدین خلق از مرگ کودک سربازان
در میانه اظهاراتی که کودک سربازان سابق مجاهدین خلق این روزها در مستندها، مصاحبهها و گزارشها در رسانههای گوناگون و در صفحات خود در شبکههای اجتماعی ارائه میدهند، روایات آنها از کشته شدن دوستان و بستگانشان در مواجه با نیروهای عراقی بسیار تاثیرگذار و در عین حال روشن کننده زوایایی از نقض حقوق اعضا در فرقه خشونت طلب رجوی است.
پس از سقوط صدام حسین، سازمان مجاهدین خلق با از دست دادن حامی خود در عراق و خلع سلاح شدن از سوی ارتش آمریکا دچار وضعیت بیثبات و پر مخاطره ای شد. دولت جدید عراق با حضور مجاهدین خلق در خاک کشورش مخالف بود چرا که این سازمان تروریستی که به نوعی ارتش خصوصی صدام حسین بود، در کشتار شیعیان و کردهای مخالف صدام دست داشت و سالها زمینهایی از خاک عراق را اشغال کرده بود. بنابراین بستن قرارگاه اشرف برای حکومت نوپای عراق در اولویت امور قرار گرفت.
در این راستا دولت عراق در مرحله اول در مرداد ماه 1388 اقدام به استقرار پلیس در قرارگاه اشرف کرد که با اعتصاب و اعتراض و حتی حمله اعضای مجاهدین خلق به نیروهای خود مواجه شد و در مرحله بعد در فروردین 1390، پیشروی پلیس عراق به داخل قرارگاه بار دیگر به سران تشکیلات فرصت داد تا اعضای خود را که کاملا غیر مسلح بودند به مقابله با نیروهای مسلح عراقی وادار کنند. نتیجه این درگیریها کشته و زخمی شدن شماری از اعضا بود.
در سوگ هم بازیهای قدیمی
اعضای پیشین و به طور ویژه کودک سربازان پیشین این فرقه خشونت طلب در فرصتهای مختلف از دوستان و بستگانی گفتند که در این درگیریها جان باختند و تنها فایده ریختن خون آنها افزوده شدن به شمار “شهدای” مجاهدین خلق بود. در مصاحبه اخیر روزنامه لوموند با سه تن از کودک سربازان سابق، امین گل مریمی از مواجهه با پلیس عراق میگوید:
“در مواجه با پلیس عراق که به سمت ما تیراندازی میکردند، ما تنها از سنگ و مقواهای کارتونی برا حفظ جانمان استفاده میکردیم. در سال 2009 (1388) دست کم هشت نفر کشته شدند، صدها نفر مجروح شدند. حمله دیگری در سال 2011 (1390) منجر به مرگ بیش از سی مجاهد شد.”
لوموند در ادامه تاکید میکند که دیگر شاهدان نیز اظهارات امین را تایید میکنند: “امروز امین گل مریمی به مانند بسیاری دیگر از شاهدانی که لوموند با آنها مصاحبه کرد، بر این باور است که رهبرانشان به دنبال حفاظت از آنها نبودند” و به نقل از امین مینویسد: ” برعکس ما را به مقابل گلولهها فرستادند تا شمار قربانیانشان بیشتر شود.”
در پی انتشار تقریبا همزمان مقاله لوموند با پخش مستند کودکان کمپ اشرف از شبکه اس تی وی سوئد، امیر یغمایی از کودک سربازان سابق مجاهدین خلق نیز به یاد یکی از قربانیان درگیریهای عراق در حساب کاربری خود در شبکه اجتماعی ایکس عکس و مطلبی منتشر کرد. امیر که هم در مستند کودکان کمپ اشرف و هم در گزارش لوموند به عنوان شاهد حضور دارد با انتشار دو عکس از کودک سربازی به نام حنیف امامی و درمیان جمعی از دیگر کودک سربازان مجاهدین خلق یاد حنیف را گرامی داشت و فیلم را به او تقدیم کرد.
یکی از دهها حنیف قربانی مجاهدین
حنیف امامی فرزند علی امامی از اعضای مجاهدین خلق بود. او در سال 59 در گرگان از پدر و مادری مجاهد متولد شد. هنگامی که والدینش به ارتش مجاهدین خلق در عراق پیوستند، او تنها دوسال داشت و پس از هشت سال زندگی دسته جمعی در بیابان های عراق در سال 1369 به دستور مسعود رجوی از پدر و مادر خود جدا شد و به سوئد قاچاق شد. او به گفته رسانههای تشکیلات مجاهدین خلق در سال 1377 برای پیوستن به ارتش مجاهدین خلق به عراق بازگشت. حنیف 18 ساله هنگامیکه در مرداد 88 کشته شد تنها 29 سال داشت.
در ویدیوهایی که سازمان مجاهدین خلق پس از مرگ حنیف منتشر کرد، خواهر او عاصفه و پدرش علی را مشاهده میکنید که هر کدام در زمان مجزا بر سر جنازه حنیف حاضر میشوند و عزاداری تشکیلاتی میکنند. صحنههایی که در پی کشته شدن آسیه رخشانی و صبا هفت برادران نیز دیده شده است. صبا حتی هنوز نمرده است که سوژه دوربینهای مجاهدین خلق میشود.
عموهای حنیف امامی، عبدالله و نجم الدین امامی از اعضای انجمن نجات استان گلستان بودهاند. آنها برای رهایی برادرانشان حمید و علی امامی از حصارهای فرقه رجوی از ارسال نامه، امضای طومار و مصاحبه با رسانهها فروگذار نکردند اما نه تنها بازگشت برادران خود را ندیدند بلکه با خبر کشته شدن برادرزاده شان مواجه شدند.
محمدرضا ترابی از دیگر کودک سربازان پیشین مجاهدین خلق با بازنشر عکسی که امیر یغمایی به اشتراک گذاشته است، یاد حنیف را گرامی میدارد، او را پسرخاله خود معرفی میکند و از کشته شدن حنیف با “دستان خالی” برای “مصرف تبلیغاتی” سران مجاهدین خلق مینویسد.
برادرم را با دستان خالی جلوی گلوله فرستادند
در لیست قربانیان مجاهدین خلق کودک سرباز دیگری نیز وجود دارد که در خاطرات عاطفه سبدانی بارها از او یاد شده است. عاطفه سبدانی از کودکان مجاهدین خلق است که کتاب زندگینامه پر از ترومای کودکیاش را به تازگی در سوئد منتشر کرده است. او در مستند کودکان کمپ اشرف نیز حضور دارد. عاطفه در مصاحبهای که فرح شیلاندری پس از انتشار کتابش با او کرد از برادری یاد میکند که در درگیریهای کمپ اشرف در فروردین 90 کشته شد. او نیز از استفاده تبلیغاتی مجاهدین خلق از کشته شدن اعضایش میگوید:
“وقتی مجاهدین در سال ٢٠١١ برادر (خوانده ام) را با دست خالی جلو گلوله ها فرستادند و او را کُشتند و از دقایق آخر زندگی اش فیلم گرفتند و در یوتیوب گذاشتند، به اندازۀ کافی دلیل و استدلال محکم داشتم که متوجه بشم این کار مجاهدین درست نیست، و از آن به بعد این درک یا احساس را مثل یک سرنخ دائما با خودم داشتم که این سازمان یک مشکل اساسی دارد.”
همچنین در 19 فروردین سال جاری عاطفه بار دیگر در حساب کاربری فیس بوک خود از خاطره این برادر ناتنی که با او و برادرانش در سوئد در یک خانه زندگی میکردند به تلخی یاد میکند:
“دقیقا 13 سال پیش روزم را با خبر وحشتناکی شروع کردم. در سالهای اخیر بارها از خود پرسیدم که دوستی که این خبر را داد واقعاً چه فکری میکرد؟ وقتی تصمیم گرفت صبح به من زنگ بزند تا “تسلیت بگوید” بدون اینکه بداند آیا خودم از قبل خبر را میدانم یا نه، چه احساسی داشت؟ البته او یکی از اعضای فرقه بود (و هنوز هم هست). فرقهای که بر احساساتی بازی و پروپاگاندای مبتنی بر شهدا روزگار میگذراند. برادر بزرگترم چند ساعت قبل “شهید” شده بود. در دست فرقه. شاهدانی که بعداً با آنها صحبت کردم، بدون اینکه بدانند که من از این فاصله دور به چه چیزی مشکوک بودم و چه چیزهایی را تجربه کردهام، دقیقاً چیزی که فکر میکردم را تأیید کردند. این که به برادرم دستور داده شد به سمت تفنگهای ساچمهای بدود تا بمیرد. آن دیگری کیست که از یک فرد بیحفاظ، غیرمسلح و وحشتزده آخرین ثانیههایش را قبل از کشته شدن وحشیانه فیلم میگیرد و در یوتیوب قرار میدهد؟ در پروپاگاندای فرقه مجاهدین خلق هر کاری برای جلب توجه جهان خارج انجام می شود. هر کاری!”
شادی مجاهدین از کشته شدن کودک سربازان
عاطفه سبدانی به روشنی از شادمانی و رضایت مجاهدین خلق در قبال مرگ برادرش سخن میگوید. او در جای دیگری در مصاحبه با شیلاندری از این مرگ تلخ یاد میکند که برای او آسیب روانی شدید به دنبال داشت. مرگ جوانانی که کودکی نکردند و با شستشوی مغزی فرقه رجوی بدون سلاح، در مقابل گلولههای واقعی قرار گرفتند برای هر وجدان بیداری تاثر برانگیز و ناراحتکننده است اما چنان که عاطفه میگوید در فرهنگ مجاهدین خلق موجب خوشحالی و سرافرازی ست:
“مجاهدین و خانوادهای که سرپرستی ما را به عهده داشتند از مرگ او ( که آنها شهادت می گفتند) بسیار خوشحال و سرافراز بودند. اما مرگ او ضربۀ روحی شدیدی به من زد. این بود که به توصیۀ محل کارم دوباره به روانشناس مراجعه کردم. دو سال، یک هفته در میان جلسات مشاوره و روانکاوی داشتم. من حرف می زدم، و خانم روانشناس فقط گریه می کرد.”
مزدا پارسی