تا قبل از پذیرش قطعنامه 598 از سوی ایران، رجوی همیشه می گفت صلح طناب دار جمهوری اسلامی است و ایران هیچ زمانی تن به آن نخواهد داد. اما در اواخر تیر 1367 ایران اعلام کرد که قطعنامه 598 سازمان ملل را برای اجرای آتش بس می پذیرد. این امر رجوی را در یک منگنه بزرگ قرار داده بود چرا که با تحلیل های او اصلاً جور در نمی آمد. ضمن اینکه با اجرای آتش بس استراتژی ای که رجوی روی آن سرمایه گذاری کرده بود و بخش اصلی نیروهای تشکیلاتی اش را برای انجام آن به عراق برده بود دود می شد و به هوا می رفت. علاوه بر این آشکار می گردید که آنچه او ارتش آزادیبخش می نامد زائده جنگ است و تابع نیازهای صدام است و بدون جنگ نمی تواند به حیاتش ادامه بدهد. در این شرایط رجوی که سوار ماشین جنگ شده بود و ایران را متهم به جنگ طلبی می نمود و وانمود می کرد پرچم صلح در دست دارد در حالت آچمز قرار گرفت. او برای پاسخ به وضعیت جدید یک تصمیم دیوانه وار گرفت، تصمیمی که به قیمت جان تعداد زیادی از نیروهای مجاهدین خلق تمام شد: تصمیم حمله به ایران.
عراق نیز می بایست در قبال پذیرش آتش بس از سوی ایران جواب می داد. سال ها بود که صدام خود را خواهان صلح معرفی می کرد اما حالا که ایران آتش بس را پذیرفته بود یک فکر شیطانی در سر صدام شکل گرفت، او قصد داشت از شرایط سوء استفاده نموده و ضمن وارد کردن ضربه به ایران، امتیازاتی را در آن شرایط کسب کند تا دستش در مذاکرات بعدی پر باشد. به همین دلیل از روز 30 تیر در حالی که ایران مشغول رایزنی با دبیرکل سازمان ملل بود نیروهای عراقی حملاتی را در جبهه ها شروع کردند. یکی از هدف های صدام از این حملات برابر نمودن آمار اسیران ایران با اسیران عراقی بود.
به این ترتیب نیاز رجوی با نیاز صدام روی هم افتاد و کاملاً منطبق شد. بنابراین صدام برای رجوی وقت خرید تا از مزدوری ارتش آزادیبخش حداکثر بهره برداری را بنماید. ایران روز دوشنبه 27 تیر 1367 آتش بس را پذیرفت، اگر صدام بلافاصله آتش بس را قبول می کرد دیگر نمی توانست از ارتش رجوی استفاده ببرد، رجوی نیز همه چیز را می باخت و مشخص می شد که ارتش آزادیبخش زائده جنگ بوده است. بعدها رجوی در نشست با نیروهای سازمان گفت یک هفته از صدام وقت گرفته بود. به این معنا که قرار شد صدام یک هفته دیرتر آتش بس را بپذیرد. طرح این بود که دولت عراق سه شنبه و چهارشنبه را دست نگهدارد، سپس بدلیل تعطیل بودن پنجشنبه و جمعه در ایران و تعطیل بودن دو روز بعدی یعنی شنبه و یکشنبه در نیویورک که مقر سازمان ملل است، روز دوشنبه هفته آینده جوابش را به سازمان ملل اعلام نماید و با این ترفند به رجوی یک هفته فرصت داد.
اولین اقدام رجوی این بود که بلافاصله به همه نیروها آماده باش داد و همه مشغول آماده سازی شدند. صدام مقادیر زیادی سلاح و مهمات و همچنین تعدادی تانک چرخ دار ساخت برزیل به نام “کاسکاول” که در عراق به آن “دجله” می گفتند و برای نبرد شهری بسیار مناسب بود را به مجاهدین تحویل داد. اما در آن فرصت کم نیروهایی که برای آموزش این تانک ها رفته بودند نتوانستند به آن مسلط شده و در حد روشن و خاموش کردن، رانندگی معمولی و شلیک با توپ و تیربارهای آن آموزش گرفتند و در نتیجه در صحنه جنگ با اولین مشکل خدمه آن را ترک می کردند.
اقدام دیگر رجوی این بود که برای رفع کمبود نیرو تعدادی از هواداران سازمان که در کشورهای اروپایی، آمریکا و کانادا بودند را به عراق آورد در حالی که آنها از نظر نظامی صفر بودند. اکثر این افرادِ جدید الورود که رجوی بعدها آنها را با تمسخر “دَم فروغی” (یعنی درست قبل از عملیات فروغ به عراق آمدند) می نامید، گوشت دم توپ رجوی شده و در جریان عملیات کشته شدند. ما در آن چند روز آنقدر درگیر کارهای آماده سازی بودیم که حتی نام خیلی از افراد جدید را به درستی نمی دانستیم. در افکار رجوی اعضا فرقه اش ابزاری بیش نیستند و او با دست باز هرگونه که می خواهد از آنها سوءاستفاده میکند.
اقدام دیگری که در به اصطلاح ارتش آزادیبخش صورت گرفت تغییرات سازماندهی و زیاد کردن تعداد یگان ها بود. از ترکیب یگان های قبلی و نیروهای تازه وارد، 35 یگان به نام تیپ درست شد. وقتی صحبت از تیپ یا گردان در مجاهدین می شود با تیپ و گردان کلاسیک بسیار متفاوت است. تقریبا هر 200 نفر یک تیپ را تشکیل می دادند و تعداد نفرات هر گردان تقریبا 70 نفر بود. در آن چند روز نفرات سازمان تقریباً 24 ساعته و متناسب با سازماندهی، مسئولیت و تخصص شان کار می کردند. بخشی از نیروها مشغول نصب زره روی جیپ های جدیدی که آمده بود شدند. تعدادی سلاح های جدید که داخل گریس بودند را آماده می کردند، گروهی دنبال آموزش نفرات جدید بودند، برخی مشغول آماده سازی وسایل پشتیبانی و آذوقه بودند، عده ای ماشین ها را آماده می کردند و خلاصه هر کس به کاری مشغول بود.
ادامه دارد…
ایرج صالحی