در قسمت قبل درباره وضعیت مجاهدین خلق در قرارگاه اشرف پس از شکست در عملیات فروغ و بازگشت به قرارگاه اشرف گفتم که گَرد شکست در همه جای قرارگاه و مناسبات مجاهدین خلق پاشیده شد. از بس مجروح زیاد بود علاوه بر بیمارستان قرارگاه که مملو از مجروحین بود در تمامی مقرها یک یا چند مجموعه ساختمانی را به محل بستری شدن مجروحین اختصاص دادند. هر کس در یگان خود نفرات زیادی را می شناخت که کشته شده و دیگر حضور نداشتند. پس از آن شکست و عقب نشینی پر تلفات، مقرها نیز حالت عادی نداشتند.
سپس درباره تلاش رجوی برای پیروزی خواندن شکست با آمارهای دروغین را توضیح دادم که چگونه به آمار سازی پرداختند به صورتی که اگر افراد یک گروه در درگیری 3 نفر را شهید کرده بودند، چون مسئولینی که آمارگیری می کردند افراد را تک به تک صدا می زدند، این آمار در تعداد افراد گروه ضرب می شد. یعنی برای گروه 9 نفره تعداد آمار شهدای ایران بجای 3 به عدد 27 می رسید. این آمار بار دیگر توسط فرمانده دسته که آمار گروه هایش را می داد تکرار می شد و عدد کشته ها بزرگتر می شد و بار دیگر در آمار فرمانده گردان تعداد کشته ها بالاتر می رفت. به این ترتیب بود که رجوی جمع شهدای ایران در عملیات فروغ جاویدان را 55 هزار نفر اعلام کرد که دروغی بیش نبود و همه می دانستند که این آمار غیر واقعی است.
فرار رجوی از پاسخگویی درباره شکست با ترفند ایدئولوژیک کردن موضوع
شکست سنگین در عملیات فروغ چیزی نبود که به این راحتی بشود آن را کنار گذاشت و به فراموشی سپرد لذا رجوی مجبور بود به آن بپردازد. اما او هیچگاه جرات پذیرفتن شکست را نداشت و همواره می خواست از خود یک چهره آسمانی بسازد که هرچه می گوید بی برو برگرد درست از آب در می آید و اگر طرح یا حرفی که او زده درست از آب در نیامد مقصر او نیست بلکه کسانی که باید آن را اجرا می کردند به درستی اجرا نکرده بودند. بنابراین همانند توجیهاتی که برای شکست های دوران جنگ چریک شهری می تراشید و اعضای تیم های عملیاتی و مسئولین بخش های مربوطه را متهم به داشتن ذهنیت پلیسی کرده بود و سپس آنها را مقصر پیش نرفتن استراتژی جنگ چریک شهری معرفی کرد، این بار نیز می خواست مسئولین و اعضای سازمان را مقصر شکست معرفی کند تا به این ترتیب آنها درگیر اشتباهات و گناهانی که رجوی به آنها نسبت می داد، شده و خودش از پاسخگوی مبرا شود و به چهره ای که برای خود ساخته بود خدشه ای وارد نگردد.
مسئله دیگری که رجوی را ناگزیر از برگزاری نشست می کرد این بود که ایران و عراق آتش بس کرده بودند و راه ارتش آزادیبخش بسته شده بود. این یک بحران سیاسی و استراتژیک بزرگ برای مجاهدین خلق بود و بی شک ذهن همه را درگیر می کرد. رجوی نیز به خوبی از این امر آگاه بود. بنابراین چند ماه بعد از نشست جمعبندی یک نشست چند روزه برگزار نمود که به آن عنوان “تنگه و توحید” داده بود. باز هم اگرچه موضوع نشست به عملیات فروع ربط داشت اما قرار بر بررسی علل نظامی شکست نبود. رجوی علت شکست را به این ربط داد که مسئولین و اعضای سازمان در این عملیات تعادل قوایی عمل کرده و چون تعداد قوای طرف مقابل بیشتر بود در ذهن خود شکست را پذیرفته بودند و در نتیجه نتوانستند آن فرمان و خطی که او داده بود را به درستی اجرا کنند. او با تفسیر به رای از قرآن، خطاب به نیروهای مجاهدین خلق می گفت که همه چیزتان را برای عبور از تنگه نگذاشتید!
در پایان این نشستِ چند روزه او موفق شد با سوء استفاده از اعتماد و اعتقادات مان، ما را مغزشویی داده و ذهن بسیاری از ما را به سمت خودمان بچرخاند. او که قبلاً برای پوشاندن شکست و روحیه دادن به نیروها بعد از عملیات فروغ، مدعی حماسه آفرینی نفرات شرکت کننده در این عملیات بود، حالا لحنش عوض شده بود و در هنگام صحبت با فرماندهان از آنها می پرسید، “چرا فلان برادر یا خواهر که شهید شده تنگه را رد کرد اما تو نتونستی از تنگه عبور کنی؟ پشت چه چیزی گیر کرده بودی؟”
او برای آن که ما کاملاً درگیر خودمان بشویم در انتهای نشست گفت که در یگان ها و ستادهای خودتان این نشست ها را ادامه بدهید. در مقر هر یگان نشست ها ادامه یافت و چندین روز نیز ویدئو نشست های رجوی با گروهی از مسئولین رده بالای سازمان اعم از آنهایی که در ارتش آزادیبخش بودند مثل محمود عطایی، مهدی ابریشمچی و مهدی افتخاری یا کسانی که در خارج بودند مثل محمد سید المحدثین را برای ما پخش کردند. در این نوارها بیشتر مسئولین بر این تاکید داشتند که در زمان عملیات فروغ ذهن شان به طور کامل با رجوی و مریم نبوده است. پس از این که مسئولین از خودشان انتقاد می کردند رجوی به آنها می گفت “پشت تنگه ذهنت کجا بود؟ من ذهنت را می خواهم، حاضری اون رو بدی به من؟” سپس مریم رجوی توضیحاتی می داد و می گفت اصل مطلب این است: “سپردن قلب و ذهن و ضمیر خود به رهبری عقیدتی و تنها به او فکر کردن و به او عشق ورزیدن”.
به این ترتیب بر اثر مغزشویی هایی که توسط رجوی انجام شد، فرماندهان نیروهای مجاهدین را در نشست هایی که در ستادها و یگان هایشان برگزار می شد، به نقطه ای می رساندند که خودشان را متهم می کردند به همسر و خانواده وابستگی داشته اند که مانع از آن شد تا تمام عیار در عملیات بجنگند و خود را عامل شکست معرفی می نمودند. تحت تاثیر این مغزشویی ها بیشترمان فکر می کردیم که اگر ناخالصی های ما نبود آن عملیات پیروز شده بود و به این ترتیب در آن زمان کسی به مسئولیت رجوی در شکست عملیات فکر نمی کرد.
رجوی در حالی که در داخل مناسبات مجاهدین نیروهایش را تحقیر می کرد که بدلیل وابستگی به همسر و خانواده نتوانستند خوب بجنگند و از تنگه عبور کنند، در عین حال با شارلاتان بازی در گزارشی که به اسم ستاد فرماندهی ارتش آزادیبخش درباره عملیات فروغ منتشر نموده بود، برای سوء استفاده بیرونی، درباره رشادت های همین نیروها و نحوه جنگیدن و نارنجک کشیدن آنها مطالب زیادی نوشته بود.
او حتی با این ترفند ذهن بسیاری از ما را درباره ابهامات سیاسی و استراتژیک موقتاً بست زیرا بعد از این مغزشویی ها تصورمان این بود که ما مانع پیروزی شدیم و اگر درست عمل کرده بودیم نه تنها مسیر ارتش آزادیبخش بسته نمی شد بلکه جمهوری اسلامی را هم سرنگون می کرد. در اثر این مغزشویی ها و متهم کردن خودمان، دیگر کسی به این فکر نمی کرد که با آن کمیت و با آن تاکتیک و حرکتِ ستونی روی جاده و نداشتن طرح جایگزین چطور می خواستیم تا تهران برویم؟
در نهایت رجوی در آن مقطع این ذهنیت را در فکر بسیاری از نیروها نشاند که ما مدیون او هستیم، چرا که او یک لحظه تاریخی را تشخیص داده بود اما ما درست عمل نکردیم و فرصت از دست رفت! رجوی با تغییر جهت جمعبندی ها از موضوعات نظامی به مسائل اعتقادی و با تفسیر به رای از قرآن و سوء استفاده از اعتقادات مان، خودش را مبرا از خطا و اشتباه و دیگران را مقصر معرفی نمود. در اثر آن مغزشویی ها، بیشتر نیروها به این فکر نمی کردند که لحظه تاریخی ای در کار نبود که او آن را تشخیص بدهد، بلکه جبر شرایط و تلاش برای پوشاندن این حقیقت که ارتش آزادیبخش زائده جنگ است او را وادار به انجام آن عملیات جنون آمیز کرده بود، عملیاتی که با انجام یک محاسبه ساده ریاضی می شد به محکوم بودن آن به شکست پی برد. رجوی که به جنگ چسبیده بود و خود را با طرف متجاوز (صدام) پیوند زده بود، با به کشتن دادن نیروهایش می خواست این ننگ را بپوشاند. ننگی که البته با شکست سنگین در عملیات فروغ جاویدان پوشانده نشد و با قفل شدن ارتش آزادیبخش بدلیل آتش بس، مجاهدین خلق را بیشتر کمرشکن نمود. به مرور زمان مغزشویی رجوی رنگ باخت و او برای کنترل بر نیروهای مجاهدین خلق این تشکیلات را به یک فرقه تمام عیار بسته تبدیل نمود که منجر به خودکشی و فرار و جدایی بسیاری از اعضا شد و تا امروز هم ادامه دارد. شرایط امروز فرقه تروریستی رجوی را می توان در چند زیر جمله خلاصه کرد:
نیروهای مجاهدین خلق خلع سلاح و خلع لباس شده و هزاران کیلومتر دورتر از مرزهای ایران در یک محیط بسته زندگی می کنند و در بین مردم ایران منفور هستند . فرقه ای هستند که ازدواج در آن حرام، ارتباط با بیرون از فرقه برای اعضا ممنوع و خانواده در آن کانون فساد شناخته می شود. اعضا اجازه تماس و ملاقات با هیچ کس حتی خانواده های شان را ندارند. اکثراً اعضای باقیمانده پیر و مسن شده اند و تقریبا همه آنها بدلیل عدم دسترسی به امکانات پزشکی و درمانی با بیماری مواجه اند و بخاطر عدم رسیدگی، بیماری هایی که قابل درمان است به مرگ بسیاری از آنان منجر می شود. خود رجوی معلوم نیست زنده است یا مرده و نمی توانند این موضوع را با نشان دادن یک فیلم از او تعیین تکلیف کنند. مریم قجر نمی تواند در کنار نیروهایش باشد و گویا در آلبانی ممنوع الورود و ممنوع الخروج است و به این ترتیب امکان مغزشویی مستقیم نیروها را ندارد. بدلیل سوء استفاده هایی که سران فرقه از شرایط آلبانی نموده و قوانین آن را زیر پا گذاشتند، در این کشور ممنوع الفعالیت شده اند.
به این ترتیب اگر شکست در عملیات فروغ جاویدان مجاهدین خلق را کمرشکن کرد، فرقه ای نمودن این تشکیلات توسط رجوی ها و سقوط صدام، این فرقه را در مسیر اضمحلال و فروپاشی قرار داد. پایانی که دیر و زود دارد اما سوخت و سوز ندارد.
ایرج صالحی