من در سال 1351 در یک خانواده متوسط و پر جمعیت در شهر اهواز بدنیا آمدم. در سال 68 تحت تاثیر شعارهای جذاب و فریبنده مجاهدین خلق از جمله “برابری زن و مرد”، “حمایت از طبقه محروم” و .. قرار گرفتم و جذب آنها شدم. دیدن برنامه های مستمر تلویزیون مجاهدین خلق انگیزه پیوستن به آنها در عراق را، در من به وجود آورد تا اینکه در سال 70 از مرز هویزه وارد خاک عراق در منطقه العماره شدم.
در کشور عراق توسط پلیس امنیتی دستگیر شدم و سه ماه را در زندانهای استخبارات رژیم صدام گذراندم. بعد از سه ماه نیروهای امنیتی که از نیت من برای پیوستن به مجاهدین خلق اطلاع پیدا کرده بودند ضمن تماس با مسئولین مجاهدین خلق من را تحویل دو نفر از آنها به اسامی سعید نقاش و محمد رضا موزرمی دادند و آنها هم مرا به قرارگاه اشرف بردند.
چند ماه که از حضورم در پادگان اشرف گذشت، کم کم متوجه تفاوت اساسی بین شعارهای مجاهدین خلق با عمل آنها شدم. مثلا اولین چیزی که در تشکیلات بدجوری به ذوقم زد ممنوعیت تماس و یا حتی نامه نوشتن برای خانواده بود که من را بکلی متعجب ساخت و در قبال سئوال های مستمر من که علت این کار را می پرسیدم، هیچگاه پاسخ منطقی و واضحی نمی دادند!
مورد دیگری که برایم در تشکیلات عجیب به نظر می رسید موضوع طلاق مردان و زنان و متلاشی شدن کانون خانواده بود، مردان مجرد هم حق ازدواج نداشتند و وقتی تناقض من بیشتر شد که می دیدم رجوی خودش سه بار ازدواج کرده است. در ادامه قیاس هایی که بین شعار و عمل مجاهدین خلق در ذهن خودم داشتم، می دیدم علیرغم تمامی شعارهایی که در مورد حق انتخاب آزاد در تبلیغات خودشان می دهند، اما در درون تشکیلات اعضا حق جدایی وخروج از مناسبات تشکیلاتی را ندارند.
رجوی در پاسخ اعضایی که از وضعیت موجود خسته شده و یا نسبت به خط و خطوط و سیاست های وی مسئله دار شده و درخواست جدایی از مجاهدین خلق را داشتند پاسخ می داد هرکس که بر در خواست خروج و جدایی اصرار دارد می بایست ابتدا چند سال را در زندان های اشرف بگذراند و بعد هم به زندان ابوغریب فرستاده خواهد شد. او عملا می گفت راه خروج بسته است. شنیدن نام زندان ابوغریب با داستانهای وحشتناکی که از آن شنیده بودیم، وحشت در دل هر انسانی ایجاد می کرد. همین باعث انصراف من و بسیاری از اعضای دیگر که خواهان جدایی بودند میشد.
در تشکیلات مجاهدین خلق از پول تو جیبی خبری نبود و حقوقی به اعضا بابت سالها حضورشان در این به اصطلاح ارتش داده نمیشد. در حالیکه بعد از ورود به تیف از نفرات مطلع شنیدم که رجوی بابت تک تک اعضا ماهیانه از صدام حقوق ثابت دریافت می کرده است.
مناسبات مجاهدین خلق خیلی عقب افتاده و با قانونمندی های دنیای معاصر در تضاد بود. علیرغم اینکه در مناسبات و مراسم های بیرونی از تجدد و پایبندی به آزادی های رایج از جمله عقیده، پوشش و انتخاب صحبت می کردند، ولی در جریان عمل با آن بیگانه بودند. این شرایط خفقان آور و خارج از روال اجتماعی معمول در نهایت و بعد از سقوط صدام منجر به جدایی من از آنها شد.
بعد از جدایی به کمپ ارتش آمریکا معروف به تیف رفتم و در نهایت با انتخاب خود به ایران و آغوش گرم خانواده برگشتم. بعد از بازگشت به ایران با دیدن فامیل و دوستان سابق احساس کردم که خیلی از قافله عقب مانده ام ودر حقیقت عمر و جوانی خودم را صرف اهدافی کردم که هیچ دستاوردی برای خودم و مردم نداشت. مرور و جمع بندی گذشته من را به نقطه ای کشاند که با انگیزه هر چه بیشتر و درس عبرت گرفتن از گذشته به مسیر درست زندگی برگردم. با تشکیل خانواده و بدنیا آمدن فرزندم درهای امید، عشق و تلاش هرچه بیشتر برای آینده و فراموش کردن آن دوران سیاه گذشته حضور در تشکیلات مجاهدین به اصطلاح خلق را بر رویم گشود وچشم انداز روشنی را در مقابلم قرار داد.
جمع بندی پروسه گذشته به من آموخت که در مواجه با هر جریان فکری قبل از آن بیندیشم و از قدرت منطق و شعورم برای شناخت آن جریان استفاده کنم و نه اینکه از روی احساسات تصمیم بگیرم. باید گفت در این راه بزرگ ترین عامل برای رهایی از آن دوران سیاه در مناسبات مجاهدین خلق عشق به خانواده ام بود. خانواده کانون گدازانی بود که تمامی شیوه های فریب رجوی و افکار پوسیده ای که در طی سالها در ذهن ما القاء کرده بود را سوزاند و خاکستر کرد.
اکنون در کنار کانون گرم خانواده ام برای دیگر دوستان آرزو می کنم که آنها نیز تجربه مثبت من را از سر بگذرانند و در اولین فرصت خود را از حصارهای بنده ساز رجوی نجات دهند.
شنبه کلانتری