نمونه هایی از سرکوب نیروهای خواهان جدایی در فرقه رجوی

در اواخر شهریور 1372 برای نشست به قرارگاه باقرزاده رفتیم. بعد از آن که همه نیروها به این قرارگاه آمده و مستقر شدند، برای شرکت در نشست رجوی، به سمت سالن نشست حرکت کردیم. قبل از ورود به سالن فرمانده قسمت همه را جمع کرد و از قول رجوی پیامی را با این مضمون خواند: “قرار است در این نشست مطالب مهمی بیان شود. اگر کسی قصد دارد از سازمان جدا شود قبل از نشست اعلام کند. در غیر این صورت بعد از شروع نشست به کسی اجازه جدا شدن داده نمی شود.”

رجوی در این نشست معرفی مریم رجوی به عنوان رئیس جمهور شورا را اعلام کرد. مدتی بعد هم وی را به فرانسه فرستاد. از این مرحله به بعد گفتار رجوی نسبت به جدایی از مجاهدین خلق و جداشدگان، کیفاً تغییر کرد و بسیار بدتر از قبل شد. پیامی هم که قبل از شروع نشست معرفی مریم به همه داده بود مبنی بر اینکه اگر کسی میخواهد جدا شود، قبل از ورود به نشست بگوید و در غیر این صورت بعد از نشست دیگر پذیرفته نمی شود نیز به این دلیل بود که در برخورد با اعضای خواهان جدایی و اعمال فشار برای جلوگیری از جداشدن آنها دست بازتری داشته باشد. حالا دیگر رجوی بیش از قبل به فضاسازی علیه جداشدگان می پرداخت و مستمراً برخی از آنها را متهم می کرد که در خدمت وزارت اطلاعات ایران هستند تا به این ترتیب ماندن در تشکیلات یا جداشدن از مجاهدین را انتخابی بین سازمان و جمهوری اسلامی قلمداد نموده و برای سرکوب و ممانعت از خروج بهانه داشته باشد. رجوی بارها در نشست هایی که در آن دوران برگزار می کرد به تهدید نیروها می پرداخت و می گفت به خاطر حضور مریم در فرانسه نمی تواند کوچکترین خللی را از مجاهدین تحمل نماید چون هر ضربه ای قبل از همه به مریم آسیب خواهد زد. به این ترتیب رجوی آخرین گام ها را برای انجام حرکت نهایی جهت ممنوع کردن خروج از سازمان بر می داشت.

بر اثر این موضع گیری ها و خطوطی که بی شک رجوی به فرماندهان بالاتر برای برخورد شدید با اعضای خواهان جدایی می داد، روز به روز رفتار مسئولین با اعضای خواهان جدایی وحشیانه تر و توهین آمیز تر می شد. در این رابطه به دو نمونه که شاهد آن بودم اشاره می کنم.

مدتی بود که یکی از نفرات به نام علی را به محور ما آورده بودند. از آنجا که وی در تاسیسات بود با او رابطه زیادی نداشتم. روزی در مراجعه به تاسیسات از صحبت های او فهمیدم که به شدت با تشکیلات زاویه دارد. به نظر می رسید به همین دلیل هم وی را در قسمتی سازماندهی کرده بودند که با بقیه نفرات کمترین ارتباط را داشته باشد. دو هفته بعد در یک شب بارانی بعد از ساعت خاموشی به همراه یکی از نفرات به نام قاسم (گشت داخل محور بودیم. چند ماهی بود که رجوی ها برای آن که نگهبانان فرار نکنند، دستور دادند تا نگهبانی و گشت حداقل دو نفره باشد). از آنجایی که سالن غذاخوری محور با فاصله از آسایشگاه قرار داشت، گشت ها بعد از ساعت خاموشی باید وارد آن شده و آنجا را چک می کردند، بنابراین وقتی به سالن رسیدیم وارد آن شدیم و در کمال تعجب دیدیم که سپیده ابراهیمی که یکی از مسئولین مرکز ما بود در سالن حضور دارد و چند نفر از مردانی که سطح تشکیلاتی آنها بالا بود را جمع کرده و در حال صحبت با آنهاست. او ما را هم صدا زد و به صحبتش ادامه داد و گفت: “علی مدتی است درخواست رفتن را داده بود که هنوز به او جواب ندادیم ولی امشب فرار کرده است. همه جا را بگردید و هرجا او را پیدا کردید ابتدا حسابی او را گوش مالی داده و بزنید و بعد به سالن و پیش من بیاورید.” من از این حرف سپیده خیلی یکه خوردم چون تا آن زمان به این صراحت ندیده بودم که خواهان کتک زدن اعضای خواستار جدایی باشند.

نفرات پخش شدند و ما هم به نگهبانی ادامه دادیم تا اینکه به انباری که در قسمت دیگر مقر بود رسیدیم. از داخل انبار سر و صدا زیادی می آمد که شامل صداهایی می شد که فحش می دادند و مزدور و بریده می گفتند و همینطور ناله ها و فریادهایی که می گفت: نزنید. زمانی که وارد انبار شدیم، دیدیم چند نفر از کسانی که سپیده آنها را توجیه کرده بود علی را که در این سالن پنهانی خوابیده بود پیدا نموده و مشغول کتک زدن او هستند. آنها بعد از آن که ما وارد شدیم علی را با خود به نزد سپیده بردند. روز بعد یک گزارش درباره نحوه برخورد با علی نوشتم و از اینکه چنین برخوردی با علی شد انتقاد کردم. چند روز بعد مسئولم مرا صدا زد و گفت: “علی مرز سرخ را رد کرده بود. کسی که در داخل مناسبات سازمان چنین می کند، اگر بیرون برود حتماً به کشتار مجاهدین دست می زند! آنچه با او شد حداقل چیزی بود که لیاقت داشت و حق او بدتر از اینهاست.”

نمونه بعدی مربوط به فردی به نام حسین از اهالی گیلان بود. یک شب ما را در سالن غذاخوری محور جمع کردند و گفتند که با معصومه ملک محمدی که بالاترین فرمانده قسمت ما بود نشست داریم. معصومه ملک محمدی نشست را شروع کرد و خیلی زود مشخص شد که قصدش از برگزاری نشست برخورد با حسین است. معصومه او را متهم به کم کاری می کرد و از حسین می خواست که علت را توضیح دهد. در ابتدا حسین از خودش دفاع می کرد اما تعدادی از چاپلوسان پشت میکروفون رفته و بر علیه حسین صحبت می کردند و او را متهم به کم کاری و بریدگی کردند. بریده یک اتهام خیلی بزرگ در مجاهدین خلق بود که بر اساس آن فرد متهم لایق هر نوع برخوردی بود.

به نظر می رسید که حسین نمی خواهد در تشکیلات مجاهدین خلق بماند اما در هراس از جمعیتی که در سالن بودند می ترسید حرفش را بزند. در حالی که هدف معصومه ملک محمدی از نشست این بود که حسین را وادار به عذرخواهی و اظهار پشیمانی کند، تا هم حسین مشکلی برای ستاد او نباشد و هم دیگرانی که نمی خواهند در تشکیلات بمانند، حساب کار دست شان بیاید. ناگهان حسین گفت که “بله من نمی کشم و می خواهم بروم.” با این حرف فضای سالن به هم ریخت و معصومه ملک محمدی که نمی خواست اعلام بریدگی مشروعیت پیدا کند، شروع به تحریک جمع نمود تا علیه حسین موضع بگیرند. تعدادی چاپلوس یا افراد تحریک شده، به سمت حسین یورش بردند تا او را بزنند. بعد از چند دقیقه حمله و فشار وحشتناکی که روی حسین بود، او به وحشت افتاد و شروع به گریه کرد. معصومه ملک محمدی دستور داد تا همه ساکت شوند و حسین صحبت کند. حسین در اثر فشارها مجبور شد حرفش را تغییر داده و پذیرفت که اشتباه کرده است. معصومه ملک محمدی احساس کرد به هدف شیطانی خود رسیده است و برای آن که این مطلب بیشتر کش پیدا نکند به حسین گفت برو و گزارش بنویس و نشست را تعطیل کرد. البته در نهایت حسین مدتی بعد از مجاهدین خلق جد شد اما خبری از او ندارم.

ایرج صالحی

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا