حسن سلام
حال شما خوب است؟ خیلی وقت است که از شما خبری ندارم. قبلا گاه گاهی تماسی می گرفتی اما تماس را با خانواده ات قطع کردی. زمانی که شما در عراق بودی من به عراق سفر کردم و دلم به حال شما می سوخت و می خواستم شما را از زندان آزاد کنم. همان زمان تماس با خانواده ات گرفتی و گفتی چرا حسین به عراق می آید و ….. . من خودم تصمیم می گرفتم به عراق سفر کنم. حال اگر از من ناراحتی چرا به مادرت زنگ نمی زنی و احوال او را جویا شوی؟ مادرت به گردنت حق دارد. مادرمان خیلی برای من و شما زحمت کشید. زحمات او را تا اندازه ای با یک تماس جبران کن. برادرم حسن در کمپ بسته راهی به جایی نمی بری. من نمی گویم ایران بیا برو کشورهای اروپایی آزاد زندگی کن. من خیر شما را می خواهم. من برادرت هستم و نه دشمنت. من چند بار به عراق سفر کردم که فقط از نزدیک ببینمت. امیدوارم صحیح و سالم باشی .
برادر حسین – محلات