رجوی از انقلاب 57 تا مفقودالاثری

خاطرات ایام انقلاب را هرگز فراموش نمی کنم. بهترین ایام عمرم ایامی بود که با شور و شوق در انقلاب سال 57 در حالی که در دبیرستان سعدی ساری درس می خواندم به خیابان ها می آمدیم و به تظاهرات مردمی ملحق می شدیم و یک صدا با وحدت و یکپارچگی، همه شعار مرگ بر شاه سر می دادیم. تمامی صداها از همه جریانات از راست تا چپ حول یک شخصیت دور می زد. در واقع مسئولیت انقلاب بر دوش آیت الله خمینی بود، تا مقطع پیروزی انقلاب هیچ جریان و یا شخصیتی را نمی شناختم که رهبری آقای خمینی را قبول نکرده باشد.

بالاخره در 22 بهمن 57 پیروزی انقلاب رقم خورد و تحولی جدید در تاریخ ایران رخ داد. آن روزگار را دقیقاً به یاد می آورم، روزانه جریانات و گروه ها مانند قارچ با اسم و رسم جدید سبز می شدند. فضا غبارآلود بود و ماهیت اصلی گروه ها آشکار نبودند. شعارهای رنگارنگ و جذاب و جوان پسند نقطه اشتراک همه گروه ها بود. آن زمان شاید به نظرمان می آمد همگی واقعی باشند! امابه مرور، واقعیت ها آشکار شدند.کم کم اهداف و ماهیت اصلی گروه ها برای مردم روشنتر شد. در آن پروسه و در آن فضای بعد از انقلاب هر چه جلوتر آمدیم ماهیت ها فاش شد و از طرفی ضدیت ها هم بالا گرفت.

در این بین گروه هایی بودند که چپ روی کرده و در حالی که انقلاب تازه پا گرفته بود دست به سلاح بردند و با انقلاب نو پا مسلحانه در گیر شدند. در این زمینه می توانم از غائله ترکمن صحرا ، غائله آمل که توسط اتحادیه کمونیست ها رقم خورده بود و همچنین غائله کردستان ایران که از جانب حزب دمکرات و کومله بر پا شده بود نام ببرم.

در این وانفسا مسعود رجوی از یک سو آیت الله خمینی را امام می نامید و از سوی دیگر تا قبل از سی خرداد 60 به دنبال جمع آوری سلاح و در تدارک رویارویی با دولت نو پا بود و با تشکیل میلیشیا به عنوان بازوی مسلح هدفی را دنبال می کرد. هر چه جلوتر آمدیم ماهیت ها بیشتر برملا شد. مسعود رجوی به دنبال قدرت بود و نه کمک به خلق. به همین دلیل هم سلاح جمع کرده بود و عملیات مسلحانه راه انداخت و برایش هم مهم نبود در این میان چه تعداد از مردم جانشان را از دست بدهند و یا ناامنی ایجاد شود!

رجوی به نیروهایش در همان ایام گفته بود انقلاب اصلی در راه است.

سازمان مجاهدین در 30 خردد 60 دست به عملیات مسلحانه زدند و در همین راستا با عملیات های تروریستی قصد داشتند حکومت و انقلاب نوپای مردم ایران را سرنگون کنند اما با شکست مواجه شدند و رجوی مجبور شد برای این که جان بی مقدار خودش را در ببرد مخفیانه به همراه بنی صدر از ایران فرار کرده و به پاریس پناه ببرد.

رجوی در فرانسه با شمار دیگری از مخالفان، شورای ملی را به اصطلاح تشکیل دادند اما مدت زیادی طول نکشید که بنی صدر از شورای باسمه ای رجوی جدا شد و همچنین بسیاری از جریانات و گروه های دیگر که عضو شورا بودند از رجوی جدا شدند مانند حزب دمکرات و کومله و … رجوی در نهایت با توافق صدام حسین از فرانسه به عراق نقل مکان کرد. به قول خودش گفته بود می روم به عراق تا بر افروزم آتش ها بر کوهستانها ، و به دنبالش آرتش آزادیبخش را تشکیل داد. ارتشی که در خدمت استخبارات عراق بود و در کنار ارتش صدام به دشمنی با مردم ایران با نیروهای ایرانی که برای دفاع از خاک وطن با صدام می جنگیدند درگیر شد.

رجوی برای خوش خدمتی به صدام، اطلاعات ایران را به استخبارات عراق می داد و در این رابطه به جنایت های بیشماری دست زد مانند عملیات آفتاب، عملیات چلچراغ و آخرین اقدام نظامی رجوی عملیات فروغ جاویدان (مرصاد) بود که در آن هم مفتضحانه شکست خورد و با بیش از 1400 کشته و شمار بسیار زیادی زخمی مجبور گردید عقب نشینی کند. تازه وقتی شکست خوردند و برگشتند رجوی در کمال وقاحت گفت ما پیروز میدان بودیم اما دیری نگذشت این تناقض را نتوانست با خودش بکشد بالاخره در نشست درونی در جمعبندی عملیات گفت اگر ما نتوانستیم به تهران برویم مقصر نیروهایی بودند که در صحنه حضور داشتند و می جنگیدند حرفش این بود که تمام عیار نجنگیدند درگیر زن و بچه یشان بودند در کمال وقاحت شکست را به گردن اعضایش انداخت!
بعد از عملیات فروغ جاویدان با اجرای آتش بس میان ایران و عراق و با نظارت سازمان ملل متحد از 29 مرداد 1367 دیگر امکان حمله به ایران به طور کلی منتفی شد. با اجرای آتش بس رجوی سوخت و دیگر نتوانست در ابعاد آرتش آزادیبخش به ایران حمله کند. ناگفته نماند تا قبل از عملیات فروغ جاویدان منتقدین رجوی همواره به او مارک زائیده جنگ می زدند از این جمله رجوی بسا ترس داشت. او برای این که اثبات کند که ما زائیده جنگ نیستیم به عملیات فروغ جاویدان دست زد ریسک بسیار بزرگی کرده بود از پیش روشن بود که شکست نصیبش می شود اما با اجرای آتش بس در واقع کیش و مات گردید دیگر نه راه پس داشت و نه راه پیش .
روزگار رجوی را بنگرید این روزها حتی زنده ماندنش ابهام بر انگیز است؟ زیرا از سال 1382 به بعد در انظار عمومی حتی در بین نیروهای خودش هم ظاهر نشده و صرفا پیام های نوشتاری یا گاهاً صوتی می دهد. اگر زنده است چرا نمی تواند یک پیام صوت و تصویری بدهد؟ و اگر زنده نیست چرا مرگ او رسما اعلام نمی شود؟ این تناقضی است که حتی مسئولین سازمان هم در آن گیر کرده اند!

آنچه که گویا است رجوی برای رسیدن به قدرت به هر رذالتی دست زد. بعد از سال 60 به ترورهای کور متوسل شد حزب جمهوری را منفجر کرد، انفجار نخست وزیری را رقم زد. برای رسیدن به قدرت به ترورهایی که حد و مرز نداشت متوسل شد. او آنقدر تشنه قدرت بود که به راحتی خون مردم کوچه و بازار را بر زمین ریخت، بسیاری از اعضای سازمانش را به کشتن داد ئ به اسارت کشاند. رجوی دست به هر جنایتی که می شد زد. من یادم هست در همان ایام پیوسته به نیروهایش وعده سر خرمن سرنگونی می داد. الان که چهل و اندی سال از انقلاب گذشته هنوز هم وعده پوچ سرنگونی به نیروهایش می دهد. وعده های شش ماهه تا یک ساله، مثل این که این وعده ها تمام شدنی نیستند. در همین حال خاطره ای را یادآوری کنم وقتی در پادگان اشرف بودیم شعار سرنگونی و این وعده ها به مضحکه عام و خاص تبدیل شده بود حالا که در اشرف 3 بسر می برند باز هم رجوی از رو نمی رود و وعده سر خرمن به نیروهایش می دهد!

محمد رضا گلی

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا