بیش از بیست سال است که جدا شدگان از مجاهدین فریاد میزنند. از جنایاتی میگویند که در کمپی به نام اشرف در عراق به وقوع پیوسته است. از بی حرمتی ها به حقوق تعدادی انسان. آن هم در عصر پیشرفته تمدن ها. توسط رهبران یک فرقه با نام مجاهدین خلق. ایرانی ها از این گوش میگرفتند و از آن یکی بدر میکردند. همه چیز را به تسویه حساب گروهی تصویر مینمودند. در این زمینه صحبت دفاع از حقوق بشر به میان نمیآمد. چرا که منافع یک دیکتاتور و یا یک ابر قدرت پشت این قضیه بود و نمیگذاشت که این فریاد ها همه گیر شود. لذا صد ها صدا در گلو ها خفه میشد. نه تنها کمتر به صدای فریاد آنها توجه میشد بلکه تهمت وابستگی به این و آن هم به این قربانیان بی عدالتی روا میداشتند.
اکنون طشت رسوائی فرقه مجاهدین از بام فرو افتاده است. یکی دو ماهی است که صدایش جهانگیر شده است. چرا که دیگر نفعی برای کسی ندارند. ابرقدرتی، دیکتاتوری را در عراق سرنگون کرد. بعد از پنج سال به این نتیجه رسید که مجاهدین گرهی از مشکلات عدیده او باز نخواهند کرد. بهترین راه را در این دید که سرنوشت این گروه را به همان کشوری واگذار کند که در آن اقامت دارند. با شروع این اقدام کک در تنبان رهبران گروه افتاد و متلاشی شدنشان در جلوی چشمشان نمایان شد. آن ها میخواستند که به نقششان به عنوان دنبالچه آن ابر قدرت ادامه بدهند. به این امید بودند که اتفاقی که در عراق افتاده است در ایران هم تکرار و از این نمد برای آنها کلاهی درست شود. تمامی امکانات خودشان را بکار گرفتند تا از این واقعه جلوگیری کنند. تظاهرات کردند. بست نشستند و حنجره پاره کردند. اینجا بود که مسئله دفاع از حقوق بشر پیش آمد و این دمل چرکین در پیش ایرانیان سرباز کرد.
بعضی از ایرانیهای ساده دل با دل سوزی بشر دوستانه یکی به نعل و یکی به میخ زدند. آنها ضمن ابراز انزجار از اعمال مجاهدین از سازمانهای حامی حقوق انسانها خواستند که به کمک این اعضای در بند بشتابند و از قید و بند این فرقه در عراق آزادشان کنند. اما رهبران فرقه این را نمیخواهند. بلکه میخواهند آن چفت و بست فرقه ای را محکم و محفوظ نگهدارند. این کارهم امکان پذیر نیست مگر اینکه آن اعضاع در همان بند اشرف باقی بمانند.
همچنین ایرانی هائی هم هستند که بیشتر دست در این طور مسائل و مشکلات دارند. آنها عامل وجود تمامی این پدیده را در کمبود درک و فهم رهبران مجاهدین بخصوص مسعود رجوی میدانند. در بیانیه ها و مقالاتشان از رهبران مجاهدین میخواهند که دست از سخت سری بر دارند و این افراد را از قید و بند آزاد کنند. از آن جمله میشود از آقای فرخ نگهدار نام برد. ایشان طی مقاله ای هشدار لازم را به رهبران مجاهدین داده است.
طبق معمول، دور از انتظار نبود که مجاهدین فردی را برای منعکس کردن عکس العملشان به آقای نگهدار در نظر بگیرند. عکس العمل همیشگی مجاهدین فحاشی و بی حرمتی است. این بار قرعه به نام آقای کریم قصیم افتاده است. با درخواست از خواننده ها و لینک به مقاله آقای نگهدار و جوابیه کریم قصیم قضاوت را به خودشان واگذار میکنم.
اما آنچه به خودم برمیگردد این است که به عنوان یک پدری که دو فرزندش در کمپ اشرف عراق در اسارت،فرقه مجاهدین،عراقی ها و آمریکائی ها میباشند از آقای قصیم میخواهم که کنار گود ننشینند و دستور لنگش کن ندهند. اگر ماندن در اشرف قهرمانی محسوب میشود و به سرنوشت مردم ایران بستگی دارد پس چرا ایشان در فرانسه و بر دل مریم رجوی جا خوش فرمودند و به اشرف نمیروند تا این مدال را به گردن نامبارکشان بیاندازند. و چرا آن مهدی ابریشمچی گردن کلفت و امثالهم از اشرف فرار کردند و در فرانسه و در جوارمریم دل میدهند وقلوه میگیرند آن وقت دخترهای معصوم ما باید برای این مفتخورها نقش قهرمان را ایفا کنند؟