با آشکار شدن و نمو علائم حمله آمریکا به عراق در زمستان سال 69 و قریب الوقوع بودن آن، فرقه مخرب که نتوانسته بود پیامدهای شکست فاحش نظامی در تابستان سال 67 تحت نام عملیات فروغ جاویدان، را رفع و رجوع کند و با طرح انقلاب ایدئولوژیک نیز هنوز راه به جایی نبرده بود در آستانه بحران دیگری قرار می گرفت که بیرون آمدن از آن به حضور تمام نیروها در کمپ اشرف مربوط می شد و ادامه حیات نیاز به تجمع این نیروها داشت و با آن گره خورده بود.
در این راستا بود که عملیات خروج کلیه کودکان از عراق آغاز شد.
این موضوع باعث می شد که سازمان با گروگان گرفتن کودکان والدین آنها را بتواند در چنگال خود داشته باشد. و در عین حال بتواند برده وار آنها را به خدمت بگیرد. همچنین حفظ این نیروها در یک تعادل بالاتر با رژیم قبلی عراق در سرکوب اکراد و مخالفین آن دولت در شمال و جنوب این کشور بسیار می توانست کارساز و راه گشا باشد. با توجه به همه این موارد خروج کودکان از عراق ضروری ولازم بود و باید در چارچوب این استراتژی جدید هرچه سریعتر کودکان از والدینشان جدا می شدند و البته به هر قیمت ولو با زور که در بسیاری موارد این گونه شد. پر واضح هست که برای این کار نشستی تدارک دیده شد تا خوب برای خانواده های مستقر در کمپ جا بیاندازند که فکر چیزی دیگر نباشند. و تنها به مبارزه فکر کنند و همچنین بایستی همه والدین متوجه می شدند که این یک دین و یک منت بزرگی است که سازمان به گردن آنها نهاده و رهبری لطف نموده اند که «امنیت کودکان» را بدین وسیله فراهم نموده است. و همگان بایستی خوشحال و شاکر هم باشند. طبیعی است که مهر مادری همواره با این خواست ها مقابله می کند اما جایی که زور حاکم است و راه به جایی وجود ندارد رابطه، رابطه اسیر و زندانبان است و رابطه بین رهرو و پیشرو است دیگر جای این گونه مقاومت ها وجود ندارد ضمن اینکه برای همه روشن بود که کوچکترین مقاومتی هم با سرکوب و تهمت و زندان همراه خواهد بود مضاف بر این که جان کودکان هم به نوعی گروگان همین مسئله بود یعنی راضی کردن والدین آنها، در چنین شرایطی بود که این طرح عملی شد. کودکان به قربت فرستاده شدند و به افراد و خانواده هایی عمدتا غیر ایرانی سپرده شدند، که خود بعدها زمنیه ساز مشکلات مختلف روحی و روانی و هویتی، برای آنها شد. هنوز هم معلوم نیست که بر سر آنها چه آمد، چه رنجهایی را تحمل کردند، کدامشان موفق شدند بعد ها پدر و مادر خود را بیابند و به آنها برسند، کدام توانستند با محیط پیرامون و جدید خو بگیرند و علیرغم مادر عوض کردنهای پیاپی به آنها عادت کنند، کدام توانستند هویت خود را باز یابند. کدام یک توانستند از چنگال مشکلات روانی ناشی از چنین سوء رفتارهایی نجات پیدا کنند. هیچکس نمی داند. تنها فقط از روی تعدای که بعدها موفق شدند نجات پیدا کنند، میشود حدس زد که بر آنها چه رفته است. متاسفانه در چنین شرایطی حتی حقوق بشر جهانی نیز عامدانه چشمان خود را بر روی این مسئله بست و به روی مبارک نیز نیاورد. این سرنوشت محتوم و نا مشخص کودکانی است که همواره دلهای بسیاری را به درد می آورد و یادآور ظلمی است که فرقه مخرب رجوی در تاریخ خود به ثبت رساند. تا از این نظر سرآمد باشد و مانندی نداشته باشد.