مصاحبه با خانم بتول سلطانی – قسمت دوازدهم

رابطه رجوی با مردم عراق قبل و بعد از سرنگونی صدام

بنیاد خانواده سحر: با تشکر از شما خانم سلطانی بخاطر باریک بینی و صبر و شکیبایی تان در ادامه جلسات گفتگو. قسمت 12 گفتگویمان را با موضوع مناسبات مجاهدین خلق با مردم و مقامات و مسئولین عراق پس از سرنگونی صدام حسین ادامه می دهیم. فکر می کنم در این رابطه موضوعات و مطالب جالبی برای دنبال کردن داشته باشید. با کمال اشتیاق دنباله حرف هایتان را در این خصوص می شنویم.

خانم بتول سلطانی: خواهش می کنم. ناچارم این بخش از صحبت هایم را به دو قسمت تقسیم کنم، یکی قبل از سرنگونی صدام و دیگری بعد از سرنگونی وی. کلا وقتی ملاقات صلح بین مسعود رجوی و طارق عزیز صورت گرفت همه حرف ها حول خوش خدمتی رجوی برای صدام دور می زد. جالب این که رسیدگی به درخواست ها و مطالبات مجاهدین خلق در راس برنامه های صدام بود که بتدریج از لحاظ کمی و کیفی شتاب و شدت بیشتری پیدا می کرد. بطوری که از سال 1365 تا سال 1382 که صدام سرنگون شد طی 17 سال خوش خدمتی آقای مسعود رجوی همانطوری که شخص صدام می خواست به همان صورت سازمان را هدایت کردند و مطابق خواسته های او پیش رفتند. لازم است یادآوری کنم حتی ترور صیاد شیرازی به درخواست شخص صدام حسین انجام شد. چون صیاد شیرازی کسی بود که در جنگ ایران و عراق خیلی محکم جلو گردان های صدام را گرفته بود و به همبن دلیل صدام کینه شخصی به او داشت و ترور این فرد را خواسته بود و رجوی هم این کار را شخصا بخاطر صدام حسین انجام داد و توجیه اش هم دشمن مشترک بود. یعنی یک کلاه شرعی فقط برای توجیه جنایت هایی که می خواست انجام بدهد.

به هر حال رجوی بابت این اقدام پاداش کلانی از صدام گرفت. طوری که خیلی هم افتخار می کرد و حتی مشخصا توی نشست های شورای رهبری و بعضا عمومی و بسته به اینکه چه بازخوردهایی در لایه های پائین و بدنه تشکیلات بجا خواهد گذاشت، به این موضوع اشاره و تاکید می کرد که این اقدام خیلی مورد توجه صاحبخانه و سیدالرئیس قرار گرفته استبه هر حال رجوی بابت این اقدام پاداش کلانی از صدام گرفت. طوری که خیلی هم افتخار می کرد و حتی مشخصا توی نشست های شورای رهبری و بعضا عمومی و بسته به اینکه چه بازخوردهایی در لایه های پائین و بدنه تشکیلات بجا خواهد گذاشت، به این موضوع اشاره و تاکید می کرد که این اقدام خیلی مورد توجه صاحبخانه و سیدالرئیس قرار گرفته است (رجوی وقتی می خواست از صدام اسم برد می گفت صاحبخانه و یا سیدالرئیس). در حالی که وقتی به موضوع ترور صیاد شیرازی نگاه می کنیم می بینیم که کسی را ترور میکنند که اتفاقا بیشتری ایستادگی را در برابر دشمن متجاوز داشته است و صرفا بخاطر مقاومت و ایستادگی در مقابل خارجی اول ترور شخصیت می کنند و بعد ترور فیزیکی و دست آخر هم بی شرمانه از کرده خودشان دفاع می کنند.

از همان موقع یعنی سال 65 و 66 رجوی اقدام به لشکرکشی کرد و همه هواداران بی گناه را از اقساء نقاط دنیا با زور و با تطمیع و تهدید به هر صورتی که می توانست از ایران و خارج کشور به عراق فراخوان داد. به هیچ قشری هم رحم نکرد. قاچاقچی می فرستاد و جوان های کارتن خواب را که مستأصل و درمانده بودند جمع می کردند و می آوردند در قسمتی به نام ورودی سازمان و برای مطامع و مقاصد خودشان از اینها استفاده می کردند. وقتی این افراد را به عراق منتقل کرد و آنها را در جاهایی که از صدام گرفته بود به عنوان قرارگاه های سازمان استقرار داد، منطقه ای در شمال بغداد به نام قرارگاه اشرف متمرکز کرد. سازمان از همان بدو ورود نیاز داشت به یک ارگانی که بتواند مناسبات و روابط اش با دولت عراق را سروسامان بدهد. در این راستا قسمتی را به نام روابط خارجی تاسیس کرد. فردی که می شود گفت به نوعی مسئولیت این بخش را بعهده داشت یکی از زنان شورای رهبری بود به نام معصومه ملک بود.

کسان دیگری که بکار گرفت یکی عباس داوری بود که مقداری هم زبان عربی وارد بود و خود مهدی ابریشم چی که قبل از اینکه به خارج برود در این قسمت بکار گرفته شد، تحت عنوان روابط با عراق که از طریق این نهاد روابط شان را شکل می دادند. در ادامه خود آقای رجوی رابطه هایی صورت داده بود که بعد از اولین ملاقاتی که با عراقی ها داشت از آن به عنوان یک پیروزی و موفقیت تعبیر کرد و حرف اش این بود که چگونه توانسته یخ روابط خودش با نمایندگان عراقی را بشکند. و اینکه ایشان توانسته آنها را به اینکه ایشان چقدر عاشق و شیفته سید الرئیس است متقاعد کند، تا بتواند از این طریق با صدام ملاقات داشته باشد و بعد در این ملاقات ها با همان چرب زبانی ها و مجیزگویی ها از صدام پول و سلاح بیشتری بگیرد. تا مادامی که دولت صدام برقرار بود، ایشان می آمد توی شورای رهبری و از حجم سلاح ها و کمک های سرسام آور مالی و قانونی که از صدام دریافت کرده بود، تعریف می کرد. درباره اینکه مثلا توانسته چه میزان از تیم های عملیاتی را از مرز عراق به داخل ایران روانه کند، و یا در ساختن پاسپورت های جعلی و یا کارهایی که بتواند افراد را برای ماموریت هایی که می خواهد وارد خاک عراق بکند و یا از خاک عراق خارج بکند و به مشکلی بر نخورد و یا مورد دیگر صدور کارت هایی با عنوان کارت های عدم تعرض که دارنده کارت را از پاسخگویی و توضیح دادن در سیطره ها یا ایستگاه های پلیس مصون می کرد. اینها کمک های صدام به رجوی در قبال کارهایی بود که سازمان برای صدام انجام می داد.

یکی از امکاناتی که در این راستا مهیا شد، تامین زمین های مانور بود. یا مورد دیگر یادم است در دوره ای که زنها به قدرت رسیدند و کرسی ها بین زنها تقسیم شد، شاهد بودم یک سری آموزش هایی برای خانمها گذاشتند. اسم های عربی هم بکار میبردند و کلمات عربی مربیان عربی وارد زبان روزمره ما هم شده بود. مربیان اساسا فرماندهان ارتش صدام بودند. آموزش مخابرات و آموزش امنیت توسط افسران استخبارات عراق تدریس و آموزش داده می شد. همینطور از این طرف خوش خدمتی های متقابل توسط رجوی انجام می گردید. این داد و ستد می توانست هزینه های هنگفت و سرسام اور را تامین و جبران کند. به همین دلیل سازمان توانست در یک سری کشورهای اروپایی گسترش پیدا کند. طبیعی است هر کجا بتوانی خوب پول خرج کنی مسئله تا حدود زیادی حل است و سازمان با اهرم مالی و پولی که صدام در اختیارش گذاشته بود، توانست افراد زیادی را برای پیشبرد اهداف خودش جلب کند و بتواند کارهای خودش را در کشورهای دیگر از مجراهای قانونی و بعضا غیر قانونی پیش ببرد. این مراودات با عراق ادامه داشت و بیشتر کارهایی که سازمان انجام می داد قبل از اینکه مبنای اصولی داشته باشد و منطبق با آرمان های بنیانگذاران سازمان باشد به سوی خواسته های شخص صدام یا دولت صدام سازماندهی و تنظیم و عملی می شد. در مقطعی حتی سازمان مانورهایی انجام می داد که مستقیما توسط فرماندهان مختلف سطوح ارتش عراق سازماندهی شده بود و زیر نظر خود آنها آموزشهای آن داده می شد.

برای اینکار می امدند از زمین هایی که متعلق به شهروندان عراقی بود استفاده می کردند. یا مثلا کل آموزش های نقشه خوانی یا آموزش های دیگری در این مسیر که می دادند، کلا مال سیستم عراق بود. این روابط و بده و بستان ادامه داشت تا مقطعی که سازمان تعدادی از اعضای و همچنین مریم رجوی را به خارج فرستاد و توجیه اش هم این بود که هر اتفاقی که برای اشرف بیفتد اینها باید بتوانند سازمان را در خارج عراق حفظ کنند. وقتی هم جنگ عراق با امریکا اتفاق افتاد استراتژی رجوی این بود که اگر به قرارگاه های ما تعرض شد حمله ای ترتیب می دهیم و راهی خاک ایران می شویم. این استراتژی هم پوچ از آب درآمد و وقتی به قرارگاه های ما حمله شد هیچ اتفاقی نیفتاد و هدف حمله به ایران و مسئله سرنگونی از این راه هم به یک خواب پنبه دانه ای برای آقای رجوی تبدیل شد و البته در این میان هم رژیم صدام مثل همه رژیم های دیکتاتور سرنگون شد. بعد از سرنگون شدن دولت صدام که باز یک مرحله جدیدی بود و طرح این سوال که وضعیت ما چه خواهد شد و چه سیاستی را باید در پیش بگیریم، دیدیم در کمال بوقلمون صفتی رجوی آمد یک ارگان دیگری را به دستگاه و سیستم روابط اش اضافه کرد که خودشان کاویانی اسم می گذارند. این مرحله بطور مشخص کارش مراوده و بده و بستان با نیروهای امریکایی و همینطور دولت عراق بعد از سقوط صدام حسین را بود. جالب این بود که همان کسانی که مسئولیت مراوده و ارتباط با صدام را داشتند، مسئولیت اجرایی رابطه با امریکایی ها را نیز بعهده گرفتند.

منتهی این دفعه نام این نهاد را عوض کردند و گذاشتند ارگان اجتماعی که توامان کارش ارتباط گیری با مردم عراق هم بود. در اصطلاح تشکیلاتی به این کار می گفتند سوراخ کردن. بالاترین هدف و محصول اش به تور انداختن صالح مطلک یا مثلا استاندار دیالی بود که می امدند اینها را به سمت خودشان جلب می کردند. برای این کار از هر اهرمی هم استفاده می کردند، عقیدتی، سیاسی، فکری، مالی برای شان فرقی نمی کرد، آنچه اهمیت داشت این بود که بتوانند روی اینها تاثیر بگذارند و به سمت هدف های خودشان استفاده کنند. بعد این موفقیت ها را هم در خارج و هم در مناسبات داخلی شان برای نگاه داشتن افراد خرج می کردند. و توی بوق و کرنا می کردند که ما چقدر در میان مردم عراق جایگاه و حامی داریم. همین ارگان سازمان اجتماعی یک کار دیگر هم پیش گرفت و این بود که می آمد بصورت گسترده شخصیت ها و شهروندان عراقی را از شهرها و توابع قرارگاه اشرف به عنوان یک دعوت شام یا ناهار و یا پذیرایی و یا تحت عنوان جشن اینها را دعوت می کردند توی قرارگاه و به این صورت سوء استفاده تبلیغاتی می کردند. حتی بودند افرادی که برای یک وعده شام یا ناهار از روستاها و شهرهای اطراف می امدند وارد قرارگاه می شدند و سازمان با سوء استفاده از وضعیت نابسامان آنها که بیشترش معلول جنگ بود و به وسیله پول های کلانی که سازمان از بانک های عراق بالا کشیده بود، مردم را بطرف خودش می کشاند. در حالی که من بعنوان یک شاهد که هم قبل و هم بعد از سقوط صدام در قرارگاه اشرف بوده ام، می توانم به جرات بگویم حتی یک نفر عراقی قبل از سرنگونی دولت صدام پا به قرارگاه نگذاشت و اصلا مردم عراق با مجاهدین بیگانه بودند.

در این راستا حتی بخشی از نیروهای قرارگاه به این کار گماشته شدند تا بیایند با اینها کار کنند و نفر جذب کنند. جالب تر این بود که برای اینکار نمره و جایزه هم گذاشته بودند. به این صورت که اگر کسی می توانست از داخل جامعه عراق چند نفر را از قشرهای مختلف چه پزشک و چه معلم و چه کارمندان و حتی از اقشار بیکار و هر کسی را که بتوانند از جامعه عراق به قرارگاه بیاورند و جلو دوربین بنشانند، و از او استفاده تبلیغاتی بکنند، این کارها برای اعضای سازمان نمره و جایزه داشت. دیگر اینکه در رده های بالای سازمان هم افرادی بودند که به اینها عنوان میخ داده بودند. اینها هم در صورتی مزد بیشتر می گرفتند که بتوانند افراد بیشتری را از جامعه عراق جذب کنند و به هر صورتی که خودشان می دانند داخل قرارگاه بیاورند. تا اینها بتوانند آمار و شمار بیشتری را پشت دوربین ها نشان بدهند.

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا