غلامرضا یوسفی عضو جدا شده مجاهدین در گفتگو با فارس درباره شیوههای مختلف حفظ نیرو در قرارگاه اشرف می گوید.
فارس: کمی بحث را عوض کنیم، از ماجرای عملیات مروارید بگویید.
– در جنگ کویت و هنگام بیرون راندن نیروهای عراقی از کویت که آن زمان ما در منطقه کفری (نوژول) در پراکندگی بودیم، با پایان گرفتن جنگ و آتشبس بین نیروهای ائتلاف و عراق، در جنوب و شمال عراق قیام انتفاضه مردم صورت گرفته بود که آن موقع ما اطلاع نداشتیم و سازمان هم چیزی در این رابطه به نیروها نمیگفت، فقط به ما اطلاع دادند که بایستی هر چه زودتر به اشرف برگردیم.
از طرف دیگر هیچکدام از نیروها و به ویژه نیروهای زرهی آمادگی هیچگونه عملیاتی را نداشتند، از زمانی که ابلاغ آماده باش داده شد چند ساعتی نگذشته بود که خبر درگیری با اکراد را دادند، آماده باش اعلام شد، خیلی از نیروها را مجدداً سازماندهی کردند، یک بهم ریختگی شدیدی ایجاد شده بود و هیچ کس نمیدانست چه اتفاقی افتاده است.
کار تخلیه محلهای استقرار شروع شده بود، همه حرکت کرده و میرفتند و من هم با لشکری بودم که قرار بود آخر از همه برگردد، لشکر 89 که فرمانده وقت آن فردی معروف به " کاک اسد " بود.
من را راننده خودروی 106 گذاشته بودند، علیرغم این که هیچ چیز بلد نبودم به من گفتند تو کاری به سلاح نداشته باش و فقط رانندگی کن، بعد لشگر را روی ارتفاعات پشت شهر طوز فرستادند، وقتی به آنجا رسیدیم و مستقر شدیم تعداد زیادی لباس شخصی را که در حدود 5/1 کیلومتری میدیدیم که در شیارها و تپهها پراکنده بودند، آنها در حال فرار از شهر طوز بودند، دستور شلیک به آنها را دادند، یک وقت دیدم که با تانکها و توپهای 122 و مینی کاتیوشا شلیک کردند، فاصله دور بود، این که چقدر کشته شدند را خدا میداند، ولی میدیدم که گلولهها بین آنها اصابت میکند.
وقتی سؤال کردیم این افراد چه کسانی هستند جواب میدادند که اینها مزدورهای ایران هستند و از ایران برای حمله به ما آمدهاند، گفتم آنها که داشتند به سمت دیگری فرار میکردند و اصلاً ما را هم ندیدند، چطوری ما به آنها شلیک کردیم و چه کسی گفت که آنها به ما حمله میکنند؟
در جواب من، فرمانده لشکر گفت که در شهر طوز با لشکر 54 درگیر شدند، رضا کرمعلی کشته شده، به خاطر همین دستور دادند هر کس را که مسلح دیدید اگر تسلیم نشد، بکشید. بعد از 24 ساعت که در ارتفاعات بودیم به عقب برگشتیم و از جاده کرکوک شبانه با خودروهای چراغ خاموش به شهر کرکوک نزدیک شدیم، گفتند در شهر حکومت نظامی است.
تا نزدیک صبح روی جاده ماندیم، بعد حرکت کرده و از شهر گذشتیم و به طرف تکریت رفتیم، در شهر تکریت مردم همه مسلح بودند و میگفتند که آنها " جیش شعبی " هستند یعنی طرفداران صدام. بعد از تکریت رفتیم به طرف خالص، از روی پل سندیه رد شدیم و از خروجی شهر خالص وارد جاده اصلی شدیم، رفتیم اشرف، در اشرف کل یگان مهندسی به جز مجید عالمیان و چند نفر دیگر بقیه ما را به فرماندهی مسعود مظلومی گذاشتند.
3 خودرو پیک بودیم، یک لندکروز، 2 جیپ لندکروز که بین اشرف و شهر طوز در حرکت بودیم، بعضی وقتها افسانه (حمیده شاهرخی) و در سایر مواقع مهین مشفقنیا (پری) که فرمانده محور بود را به منطقه سلیمان بک و به اشرف برمیگشتیم.
مهین مشفق نیا برای توجیهات و گرفتن دستورات جدید روزی 2 بار به اشرف تردد میکرد که وقتی می آمدیم در مقر لشگر پیاده میشد و با یک خودروی دیگر که متعلق به خودش بود میرفت به طرف ستاد و معمولاً بعد از 3 تا 4 ساعت برمیگشت.
درگیریها در شهر طوز و سلیمان بک و کشتار اکراد ادامه داشت، یک روز یک سرتیپ عراقی که مردی مو سفید و کوتاه قد بود را دیدم که از ستاد مقر مسعود رجوی بیرون آمد، سوار لندکروز شد و او را با اسکورت بردند پایگاه هوایی نزدیک به شهر سلیمان بک، جهت هماهنگی با توپخانه ارتش عراق که اطراف پایگاه هوایی مستقر بود.
این هماهنگی برای زیر آتش گرفتن شهر کفری جهت حمله مجاهدین به آن شهر در شب عملیات انجام شد، هدف پاکسازی منطقه از اکراد بود، بعد از آن حمله بود که دستور دادند نیروهای مستقر در هر 2 شهر طوز و سلیمان بک به سمت خالص و از آنجا نیز به جلولا حرکت کنند.
زرهیهایی که در اشرف بودند نیز به طرف جلولا و به وسیله کمرشکن انتقال یافتند، بعد از استقرار در جلولا در قرارگاه افشار که یک پادگان نظامی عراقی بود، ساعت 12 شب اعلام کردند که صبح حمله است و می خواهیم حرکت کنیم و برویم به سمت شهر کلار.
ابتدا یگانهای زرهی و بعد مکانیزه و بعد از آنها توپخانه و پشتیبانی حرکت کردند، من جزو نیروهای مهندسی و پشتیبانی راننده آیفا بودم، صبح وقتی به ارتفاعات قبل از شهر کلار رسیدیم، نیروهای زرهی نزدیک و در جلو ارتفاعات و برخی نیز روی ارتفاعات مستقر شده بودند.
روی جاده بودیم با بیسیم گفتند بیا جلو که نفرات مهندسی بایستی روی جاده مینگذاری کنند، وقتی به کنار آخرین تانک که فرمانده آن فرشته شجاع و خدمه آن نیز به جز فشنگگذار که مرد بود، همگی زن بودند، رسیدیم، در فاصلهای که محل مینگذاری مشخص شود، فرمانده تانک مرا صدا زد، وقتی کنار او رفتم او برایم تعریف کرد که چگونه آنها با دوشکا و توپ و تانک به وسط اکراد شلیک کردند.
بعد مرا برد به یکی از مواضع که بگوید نفرات آنجا بودند، وقتی بالا رسیدیم یک جوان کرد که لباس کهنه و یک جفت کفش پلاستیکی به تن داشت بدون سلاح آنجا روی زمین افتاده بود، بعد فرشته شجاع گفت ما او را زدیم، خیلی زیاد بودند.
روی سینه این جوان کرد جای چند زخم بود، معلوم بود که به تازگی تمام کرده است، بعداً که بولدوزر D155مهندسی آوردند، محمد تقی صالح پور رفت خاک ریخت روی آن و همانجا یک سنگر تانک درست کردند، او با بولدوزرش برای خاک کردن کشتهها روی بقیه تپهها رفت، این که چند نفر بودند چیزی نگفت.
چند روز نگذشته بود که یک خودرو وانت سفید از سمت کلار روی جاده اشتباهی به سمت مواضع تانکها آمد، اما وقتی متوجه شد و خواست برگردد، مالک (مرتضوی که مالک اسم مستعار او بود) فرمانده تانک دستور داد یک قبضه سلاح 23 که روی جیپ مستقر بود به سمت آنها شلیک کند، نفرات این وانت 5 نفر کرد بودند که یکی از آنها به شدت زخمی شده بود، تمام بدنش سوراخ سوراخ شده بود، بقیه را هم دستگیر و تا توانسته بودند کتک زدند.
من هم 4 نفر را دیدم که به اشرف منتقل کردند. نفر زخمی که مستمراً آب میخواست او را پشت وانت پیکان گذاشته بودند و تمامی کف وانت پر از خون بود، بدنش کاملاً سفید شده بود، او شب فوت کرد و صبح توسط علیرضا عاقلی در نزدیک پادگان نظامی در زیر ارتفاعات و در زمینهای کشاورزی توسط لودر خاک شد.
در ارتفاعات مروارید 2، من در مدرسهای پشت ارتفاعات به فاصله تقریباً 3 کیلومتری بودم و شب حمله شده بود، صبح گفتند 10 نفر از افراد یگانها کشته شدهاند و تعدادی نیز از اکراد که دقیقاً یادم نیست 2 یا 5 نفر بودند که کاتیوشا خورده بودند و بعد هم در ارتفاعات آنها را دفن کرده بودند.
چند روز بعد نیروهایی از ارتش عراق آمدند و مواضع را از مجاهدین تحویل گرفتند، در هر 2 عملیات ارتش عراق با آتش باری از طریق توپخانه و همینطور با هلیکوپتر از مجاهدین پشتیبانی کردند.
در ضمن عراق تمام زاغههای مهمات شهر جلولا را در اختیار مجاهدین گذاشته بود، بعد از عملیات هم تمام زرهی های سازمان را ارتش عراق در فیلق تعمیرات و بازسازی کرد و برای همه موتور جدید گذاشتند.
از نفرات شنیده بودم که در درگیریهای شهر طوز و سلیمان بک با نفربر BMPبه جوانهای کرد شلیک کرده و آنها را میکشتند، این را خود نفرات زرهی در صحنه تعریف میکردند یا در حمله به شهر کفری بیرحمانه افراد بیگناه را میکشتند، در قره تپه هم که نسرین (مهوش سپهری) فرمانده بود، یک اتوبوس را با تانک زده بودند و همه نفرات در آتش سوخته بودند.
همین طور از فردی به نام نادر تیموری که خودش تعریف میکرد، شنیدم که 2 کرد را شبانه کشته بود و حدود 480 نفر کرد دستگیر شده را تحویل عراق دادهاند.
مسعود رجوی در نشستها میگفت که صدام به خاطر کشتار کردها و حفظ شهرها از سازمان تقدیر کرده است، او همچنین تعریف میکرد روزی که برای ملاقات رفته بوده، عزت ابراهیم پیش صدام گفته بود که یک روز که ارتش عراق فروپاشیده و آنها هیچ نداشتند با یک یا 3 تانک جهت سرکوب به طرف کرکوک میرفتند، گفته بود وقتی برادران مجاهد با تانکهایشان را دیدم اشک از چشمانم جاری شد و با خودم گفتم که اینها چه نیروی قوی بودند که ما نسبت به آنها کم توجهی میکردیم، بعد از آن همانجا صدام دستور داده بود هر چه که میخواهند به آنها نه نگویند چرا که اینها هم مثل ارتش عراق هستند و بعد از آن بود که درب تمام انبارها را به روی آنها باز کردند.
صدام مربیان آموزشی در سطح سرهنگ و سرتیپ را جهت آموزش به اشرف فرستاد، آزادی عمل بیشتری به اعضا دادند و دیگر مثل سابق در رفت و آمد هیچگونه مانعی بر سر راهشان نبود، دو قرارگاه باقرزاده و بدیع زادگان در غرب بغداد و شهر فلوجه را به مجاهدین دادند.
کمکهای مالی فراوانی بابت دستمزد به رجوی دادند که این اواخر فیلمهای مخفی گرفته شده از جلسات دریافت پول توسط شخص رجوی از تلویزیونهای خارجی و داخلی افشا و پخش شد که در یکی از جلسات مسعود رجوی به آنها میگفت ما برادری خودمان را ثابت کردیم، تهدید بر علیه شما تهدید ما نیز هست، ما همیشه با شما هستیم.
چیزی که بین خودشان مطرح بود و بعداً اعلام عمومی شد این بود که میگفتند بعد از جنگ کویت، ایران با حمایت از نیروهای شیعه در جنوب و کردها در شمال 2 هدف را دنبال میکردند، یک استفاده از موقعیت و فرصت پیش آمده بعد از جنگ و اشغال عراق و دوم نابودی مجاهدین و بر اساس همین هم بود که به هر کار و جنایتی دست میزدند تا مانع از این 2 هدف ایران شوند که نهایتاً با کمک نیروهای عراقی شورشها سرکوب شد.
فارس: سران مجاهدین برای توجیه این جنایات چه کردند؟
– توجیهات سازمان مجاهدین این بود که ما داریم از خودمان دفاع میکنیم، به نیروها میگفتند ما کاری به کردها نداریم، آنها که به ما حمله میکنند مزدور هستند، در توجیه حملههای مروارید این طور وانمود میکردند که گویا با کردها صحبت کردند که چون عراق امن نیست میخواهند به طرف مرز ایران بروند در حالی که این کذب محض و یک دروغ بزرگ بود، چرا که همه جنایتها به دستور صدام و جهت حفظ منافع آنها بود.
فارس: نظر نیروهای سازمان در مورد این درگیریها چه بود؟
تا آنجا که من در جریان بودم، غالباً مخالف درگیری و کشتار کردها بودند، اگرچه کسی در آن مقطع جرأت اظهارنظر نداشت و نمیتوانست مخالفتش را بیان کند حتی خیلی از افراد همان موقع جدا شده و رفتند، بعضیها هم سر حرف زدن در این باره به اتهام نفوذی در سال 73 بازداشت و شکنجه شدند. در کل به جز افراد رده بالا تقریباً تمام کسانی که درک فهم بالایی داشتند هیچ وقت سر این موضوع صفر صفر نشدند.