در تاریخ 22/04/1388 و با دو روز تاخیر، نامه ای از مسعود رجوی (نقش اول فیلم «فراری» که هنوز جرات ندارد خود را نشان بدهد) خطاب به ریاست و اعضای مجلس خبرگان ایران در سایت سازمان درج شده که رجوی در آن به صراحت از سران و عوامل جمهوری اسلامی خواسته تا چاره ای بیاندیشند و اوضاع را عوض کنند!!!
در این نامه نکاتی به چشم می خورد که در نوع خود بسیار جدید و تعجب برانگیز است. در این نامه علیرغم تمام سس های رنگارنگی که رجوی سعی دارد برای پوشاندن فرصت طلبی اش به آن بزند چند نکته برجسته است:
1- روش برخورد با حکومت ایران روش مسلحانه نیست و می توان با دادن «پیشنهاد و اندرز» حرف خود را بیان کرد.
2- مجلس خبرگان نهادی است که می توان آنرا مخاطب قرار داد و خواسته های خود یا لااقل بخشی از خواسته های خود را به آن گفت.
3- ریاست و اعضای مجلس خبرگان می توانند طرف خطاب باشند.
4- اصل ولایت فقیه قابل پذیرش است هر چند مشروط بر اینکه فرد خاصی که مورد نظر اوست در این منسب قرار بگیرد.
به نکات این نامه می توان از منظر های مختلفی نگریست و از زوایای مختلف آنرا مورد بررسی قرار داد. اما نکته ای که برجسته تر بنظر می رسد این است که رجوی به زبان خود اعتراف کرده نه تنها استراتژی جنگی اش به خاک نشسته و ارتش وارفته اش دیگر بدرد هیچ کاری نمی خورد بلکه تمامی خط و خطوط سیاسی و استراتژیک دیگری نیز که تاکنون بیان می کرده بی جواب مانده و راه حل را باید از درون همین رژیم جمهوری اسلامی جستجو کرد و این در زبان سیاسی یعنی سر کشیدن جام زهر توسط رجوی در بن بست مطلق سیاسی و استراتژی.
هر چند برای کسانی که سال ها درون مناسبات سازمان بوده و آن را با تمام وجود لمس کرده اند این حرکت رجوی تازگی نداشته و آنها به خوبی می دانند که او یک شعار محوری دارد که هر چند در بیان، این شعار را اعلام نمی کند اما در عمل همیشه از آن شعار پیروی کرده است. این شعار عبارت است از: «شخص من باید به هر قیمتی مطرح باشم».
در راستای این شعار بود که بلافاصله بعد از انقلاب ضد سلطنتی تضادش با حکومت نوپای ایران بالا گرفت و نهایتا به اعلام جنگ مسلحانه کشید و بر اساس همین شعار بود که به همکاری با صدام در جنگ علیه کشور خود تن داد و بر اساس همین شعار است که او خود را تسلیم نیروهای آمریکایی کرد و بهر قیمت می خواست که خودش را به آنها بفروشد (هر چند آمریکا بعد از آنکه این جنسِ چند بار مصرف شده را از نزدیک دید بلافاصله فهمید که چقدر بی ارزش است و در معادلات سیاسی حداکثر بعنوان یک اهرم فشار قیمت دارد و نه بیشتر).
رجوی که برای حل مشکل خارش استراتژی خود، از صدام و بعد از آمریکا برای خاراندن پشت خود کمک گرفته بود و دید که دردی از او درمان نشده، حالا دست به دامان مجلس خبرگان شده است.
آفتاب حقیقت را نمی توان تا ابد در پس ابرهای ارعاب و فریب پنهان نمود. همانگونه که بعد از سرنگونی صدام، صدها تن از اعضای ناراضی سازمان بعد از سال ها فرصت یافتند تا از اشرف فرار کرده و یا برای خلاصی از ستم رجوی به نیروهای آمریکایی پناه ببرند و افشاگری هایشان مشخص کرد که رجوی چگونه با زور، تهدید و روش های ستمگرانه ای این افراد را در اشرف و دیگر قرار گاه های خود اسیر کرده بود، اینک نیز این نامۀ رجوی حقیقت فریب کاری او و بن بست سیاسی – استراتژیک اش را به بهترین صورت مشخص نمود.
باید از رجوی پرسید چرا سی سال با جان و مال و… دیگران بازی کردی؟ چرا کاری را که بعد از سی سال اعلام جنگ با حکومت ایران انجام می دهی، سی سال قبل نکردی و اینهمه جان و مال و آبرو و… را بر باد دادی؟
می توان تصور کرد وقتی رجوی خود در این نامه بیان می کند که این کار برایش «بسیار دردناک و پر صعوبت» است، حال و هوای اعضا و هواداران گیج و گنگ فرقه چگونه است. آنها از خود خواهند پرسید کدام را باور کنیم، آنهمه فحش و دشنام و افشاگری و لعن و نفرین علیه اعضای مجلس خبرگان و رئیس فعلی آن و آقای منتظری یا نامه دادن به آنها و معرفی کردن منتظری بعنوان «اعلم» فقه ها و تعیین او به عنوان ولی فقیه که خود بخود به این معناست که رجوی هم به او گردن خواهد نهاد.
آنها از خود می پرسند کدام را باور کنیم، متهم کردن گروه های سیاسی دیگر به عنوان «مزدور بالفعل» حکومت ایران بدلیل ایجاد ارتباط با دفتر آقای رفسنجانی در زمان ریاست جمهوری او و یا نامه نوشتن به رئیس مجلس خبرگان (آقای رفسنجانی)و خود را در برابر او «حقیر» نامیدن.
چرا رجوی تازه یادش آمده که نه تنها «ولایت فقیه» بد نیست بلکه الان راه حل این است که ولی فقیه را باید تعیین نمود و حتی کاندید مورد علاقه خود را نیز برای بعهده گرفتن این امر معرفی کرده است. شاید بعد از بی جواب ماندن راه حل سوم بعنوان یک استراتژی، این نامه بیانگر استراتژی دیگری از رجوی باشد که احتمالا نام آنرا راه حل چهارم بنامند. البته کسی هم حق ندارد از این آقا و همسرش بپرسد که خط و خطوط و استراتژی های قبلی چه شد و چرا آنرا تغییر دادید؟ آیا آن خطوط اشتباه بوده؟ آیا آن تحلیل ها اشتباه بوده اند؟ چرا حرف ها و تحلیل های سازمان و رهبری آن در مقاطع مختلف با هم در تضاد و تناقض است؟
و بسیاری آیا ها و چرا های دیگر که به اذهان اعضا خطور می کند ولی در فضای سرکوب درون فرقه جرات فکر کردن به آن را ندارند تا چه رسد به بیان آن.
و در پایان باید پرسید آیا این تغییر مشی و تغییر لحن معنایی غیر از خوردن جام زهر دارد؟