هر کس علیه فرفه رجوی حرفی بزند، خائن است

رجوی که سال هاست بعد از سقوط اربابش (صدام) در عراق، بی صاحب و درمانده شده و معلوم نیست در کدام سوراخی شب را به صبح و صبح را به شب می رساند، از فرصت این چند سال سوراخ موش نشینی استفاده کرده و گویا کتاب خاطراتی تهیه کرده و آن را برای فرو نشاندن کمی از عطش فراوانش برای قدرت طلبی و رهبر و رئیس شدن، به عنوان «سلسله آموزش برای نسل جوان» بیرون داده و برای آنکه حالا حالا ها خودش و نیروهایش سر کار باشند آن را قسمت به قسمت بیرون می دهد تا با اینکار هم برای نیروهای وامانده در اشرف موضوعی برای پر کردن اوقات روزانه ایجاد کند و آنها را سر کار بگذارد و هم اینکه لا به لای این خاطره نویسی، نکات سیاسی روز را هم بعضا چاشنی کند.
یکی از موضوعاتی که در قسمت پنجم و هفتم این خاطره نویسی رجوی گنجانده شده، حمله و هجوم به آقای موسوی است. رجوی که بعد از انتخابات ریاست جمهوری در ایران، ناگهان از خواب خرگوشی بیدار شده و بوی کباب شنیده بود به یاد روزهایی افتاد که بعنوان ژنرال برای صدام کار می کرد و در اولین روزهای بعد از انتخابات به بخش تبلیغات فرقه دستور داد تا تصاویرش را با لباس نظامی در اطلاعیه هایش بچسبانند.
او فکر می کرد اوضاع بر وقف مراد اوست و به همین دلیل آنچنان هول شده بود که حتی مرز سرخ هایی که ظاهرا خیلی بر آن تاکید داشت را شکست و با پذیرش اصل ولایت فقیه در نامه ای به ریاست و اعضای مجلس خبرگان رهبری در ایران، از آنان خواست که آقای منتظری را بعنوان ولی فقیه انتخاب کنند و نشان داد که مشکل او بر خلاف شعارهای فریبکارانه اش نه ولایت فقیه بلکه سهیم شدن در قدرت است. او به این ترتیب ثابت کرد که همه آن مرز سرخ خواندن ها و آن همه با دیگران درگیر شدن فقط به این خاطر بود که او تمامیت خواه است و می خواهد قدرت را یکجا خودش داشته باشد و خودش همه کاره باشد والا اگر احساس کند ممکن است در این میان برای او سهمی از قدرت متصور باشد، این مرز سرخ ها را خودش بهتر از هر کس دیگری زیر پا خواهد گذاشت.
اما به مرور و با گذشت زمان او فهمید که باز هم خبری نیست و بوی کباب مربوط به گوشت خر بوده است و تحلیل های کشکی اش روی دستش مانده و حالا باید یک جوری موضوع استارت سرنگونی (آنهم 28 سال بعد از اعلام جنگ مسلحانه) را رفع و رجوع کند.
رجوی که در این داستان روی تشدید تضادهای درونی حکومت حساب زیادی باز کرده بود سعی می کرد با حمایت تلویحی یا صریح از آقای موسوی او را در جبهه خودش بکشاند اما بعد از وقایع روز عاشورا و پیامدهای آن و موضعگیری های آقای موسوی علیه خودش و فرقه اش کف به دهان آورده و تمام آرزوهایش را بر باد رفته دید. او در حالیکه تا پیش از آن کمترین توهینی هم به آقای موسوی نمی کرد، شروع کرد به حمله و او را زیر ضرب گرفت و دق و دلی هایش را خالی کرد تا از این طریق از او انتقام بگیرد.
نهایتا از تمام حرفهایش این نتیجه را گرفت که هر کس علیه او، فرقه اش و اسارتگاه اشرف حرفی بزند، خائن است. بنابراین آقای موسوی که علیه فرقه او موضع گرفته یک خائن است. با این کار رجوی به خوبی نشان داد که ملاک و معیارش در نزدیکی یا دوری با هر کسی فقط و فقط پذیرش قدرت طلبی اوست و نه هیچ چیز دیگر.

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا