نامه خواهر و برادری رنج کشیده به امیر یونس حقیقی

بیا و زندگی را درسلامت و شادی تجربه کن
امیرجان سلام، منم تک خواهرت مریم که همیشه درفراغت چشمانم اشک رو ازخود دورنکرده امیرعزیزم یادم نمی رود چقدر با من مهربان بودی پشتم بودی و دلگرمی دل زخمی وتنهایم. بعدازفوت آقاجون بیاکه خیلی به بودنت نیازدارم،راستی یادته که رفتی رادیو رو خاموش کردی پیچ رادیو رو از جاکندی حالاپسربزرگم شاداب درست مثل خودت پرزوره وشبیه تو و همراه شادان پسرکوچکم وهمسرم منتظرآمدنت آنقدربرایشان ازتوگفته ام که آنهاهم مثل سایرافراد خانواده چشم به راحت هستن،برادرها همه خوبن وحالا کلی برادرزاده داری که دوست دارن توروببینن،اما مامان کارش فقط شده ازصبح تا شب جلوی درنشستن و انتظارتو رو کشیدن آنقدرازدوریت اشک ریخته که چشماش خوب نمی بینه و بیماروناتوان شده اما با همه ناتوانی خود را کناردرمیکشاند ومنتظرتو میماند.
امیرجان توخیلی مهربان ودل رحمی وبخاطر مامان هم که شده ازآن زندان خفقان رها شو و بیا زندگی درکنار خانواده چشم انتظارت رو تجربه کن، میدانیم اسیری، اما پربزن توروبه جان امام حسین پربکش و رها شو و دل مادرپیرت را شاد کن.امیرجان ماخیلی دنبالت گشتیم اما بی نتیجه بود تا اینکه آقای حمید حاجی پور واکبرمحبی خبرسلامت بودنت رابه ما دادن، تو رو خدا بیا و ببین آنها تواین مدتی که برگشتند چه زندگی راحت وشادی در کنارخانواده دارند انگارچندین سال جوان شده اند. داداشی نازنینم بیاکه همه درکنارت هستیم وحمایتت میکنیم وپشتت خواهیم بود چون تورا دوست داریم.
امیرخوبم دیگرتاب و توان دوریت را نداریم و جای خالی تو فقط باآمدنت پر می شود ترا به پریشانی دل زینب بیا تا دل پراشوبم آرام گیرد امیر جان خدا گواه است که تا حالا ناخواسته اسیر یک مشت چرندیات ساخته وپرداخته شده ای تو که ناخواسته گرفتار شدی اما حالا خواسته و به اراده خودت از دام بیرون بیا و زندگی را درسلامت و شادی تجربه کن.
خواهر نگران و چشم براهت
مریم یونس حقیقی خدمت داداشی عزیزو خوبم امیرجان سلام
سلام با معرفت ایا رسم مردانگی و با معرفت بودن اینکه 20سال من علیرضا داداشی تو و دیگر اعضای خانواده را تنها بگذاری کجا رفتی با معرفت تو که این قدر بی وفا نبودی شما به عنوان سرباز برای دفاع از میهن اسلامی ناموسی رفتید به جنگ با دشمن که اسیر شدید ودیگر نمی دانیم در عراق چه برنامه ای برایت پیش امد که ما پس از این همه سالهای زیاد خبر سلامتی شما داداش خوبم را از اقایان حمید حاجی پور و اکبر محبی گرفته ایم داداشی خوبم وعزیزم امیرجان مادرت از دوری شما بیماری های زیادی گرفته طوری که دیگر نمی تواند راه برود ولی خودش را روی زمین می کشد وبه در منزل نگاه می کند تا برگردی داداش گل من مهسا دختر خودم منتظربرگشتنت هست امیرجان بامعرفت ان منافقان از خدا بی خبر شما را فریب دادند تا حالا هر چه به شما گفتند ومی گویند دروغ گفتند درایران با شما کاری ندارند بلند شو بیا ایران داداش گل من با معرفت با یاری خداوند متعال ویاری مولا علی (ع) ازان جا بیا بیرون وخودت را به پلیس عراق معرفی کن تا به ایران برگردی امیر جان شما را به بانوی بزرگوار دوعالم حضرت فاطمه (س) قسم می دهم برگرد در ایران ما برادرهای تو وخواهر ومادرت منتظر تو هستیم عزیز جانم برگرد به ایران به آغوش گرم خانواده وباوجود گلت شادی را به منزل وخانه ی ما بیارداداشی گل من مرا که می شناسی من هیچ وقت اشک در چشمانم جمع نمی شد ولی در حال نوشتن این نامه امیر جان گریه مرا امان نمی داد داداش گل من برگرد عزیزم برگرد به ایران منتظرت هستیم. داداش شما غلا م رضا/محمد رضا/داداشی شما علیرضا/عباس وفروغ/حمید/بهمن ومریم همه به توسلام دارند ومنتظربازگشت توهستیم.

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا