خشونت و تروریسم دو واژه ای هستند که عملاً با هم عجین شده و یکی بدون دیگری کارایی و بهره وری چندانی برای صاحبان و طالبان قدرت و تشنگان صحنه سیاسی برای بدست آوردن قدرت حاکمه در سطح یک جامعه را ندارد.
به همین خاطر است که فرقه ها و احزاب به اصطلاح سیاسی که در آغاز معمولاً بعنوان یک گروه یا سازمان و یا یک حزب سیاسی خود را معرفی میکنند عملاً، قدم به قدم که پا در صحنه سیاسی میگذارند و میخواهند در روند آن جامعه تأثیر خود را بگذارند ماهیت خود را نیز برملاء میکنند و عملاً نشان میدهند که چه چیزی در آستین دارند. آیا یک ارگان مستقل هستند و یا وابسته به دول مختلف استکباری و انواع و اقسام سازمان ها و سرویس های جاسوسی این و یا آن کشور زورگو؟ آیا خیرخواه جامعه هستند و یا مطامع دیگری در سر می پرورانند؟ آیا واقعاً به رشد و تعالی میهن و ملت شان فکر می کنند و یا به رشد وضعیت و موقعیت سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و حساب های بانکی و خلاصه مایملک رویایی و خیالی در آینده خودشان و عناصرشان، فکر میکنند.
و در جریان حوادث روزگار و موضع گیری هایی که لازم است انجام بدهند عزت مندی سرزمین مادری شان را مد نظر قرار میدهند و یا به نفوذ بیگانگان؟ به فرهنگ متعالی این ملت و دینی که این ارزشها را برای آنها آورده است فکر می کنند و یا به فرهنگ های وارداتی از غرب چشم دوخته اند و کامل العیار خود را برای داخل شدن در آن آماده کرده اند؟
و از همه مهمتر از چه ابزارهایی برای پیش بردن مقاصد خودشان و به معرفی فرهنگشان و ارزش های مورد ادعای شان و اهدافشان و همچنین طرح های توسعه اقتصادی و اجتماعی و سیاسی شان استفاده می کنند.
آیا از دیالوگ انتقادی و موشکافانه بهره می برند و در تمام زمینه ها از دایره مسالمت خارج نمی شوند و یا خلاصه حاضر هستند که علیرغم هر پیشامدی خوب یا بد، کم یا زیاد، زشت و یا زیبا، از دایره مسالمت خارج نشوند و بهانه و گزک به دست دشمنان میهن شان ندهند و یا بر عکس تا آنجا که می توانند سعی بر گل آلود کردن آب کرده، سعی می کنند انواع و اقسام ماهی هایی را که می توانند صید کنند و به چنگ آورند، هر نوع ماهی با هر نوع اندازه و کیفیت.
از روی همین موضوعات ساده براحتی می شود به ماهیت یک جریان مدعی پی برد و اصلاً نیاز به سواد آنچنانی هم ندارد و هر بچه دوره راهنمایی هم می تواند با مقایسه این عوامل حداقل پی به ماهیت آن جریان ببرد و به آن جریان جذب شود و یا تبریی جوید.
علی الخصوص بر این عوامل یک عامل مهم را عجالتاً نباید فراموش کرد و آنهم تروریسم است. یعنی آن جریانات بعد از ناکامی در عرصه های مختلف به جانب تروریسم کشیده می شوند و سلاح دست میگیرند و به جان مردم بیافتند یا خیر.
اگر خصوصیات و عملکرد و ارزش های مورد ادعای فرقه رجوی و فرهنگ و تحلیل های سیاسی و اقتصادی و غیره و غیره را در روی یک صفحه وارد کنیم و بعد آن صفحه را روی عوامل فوق منطبق کنیم نقاط افتراق و هماهنگی کاملاً مشخص می شود و براحتی می شود فهمید که این فرقه تا کجا خشونت و تروریسم را بعنوان اصلی ترین دست مایه رسیدن به اهداف خود انتخاب کرده و همچنان به این ابزارها دست می یازد. و همین الان و دیروز و فردا هم مداوماً این فرهنگ را ترویج و تشویق میکند. فرهنگ آتش زدن، خشونت به خرج دادن، به آشوب کشیدن تجمعات عادی و معمولی، ایجاد خشونت و تبلیغ خشونت از هوا و زمین و دریا، و همه جهات شناخته شده از دست مایه های اصلی این فرقه به شمار میرود و گویا که اصلاً برای این ساخته شده و هیچ عامل دیگری را نمی شناسد و نه باور دارد.
به همین خاطر هم هست که مداوماً شکست نصیبش می شود و بیشتر ضرر میبرد تا منفعت.
همین که فرقه رجوی، به یک سرفصلی از شکست های پیشین این فرقه نزدیک می شود چون راه نجاتی برای خود نمی بیند سعی می کند تا با نفت ریختن بر روی هیزم های سوخته آن ماجراها، آتش درست کند، غافل از اینکه این هیزم ها مدتها سوخته و خاکستر شده و حتی زیر خاکسترش هم نه آتشی هست که پنهان شده باشد و نه اصلاً دودی یافت می شود و از شما چه پنهان خاکستر آنهم مدتهاست که به هوا رفته و پراکنده شده و اگر دودی هم در آن موقع ها داشته مسلماً به چشم خود این حضرات رفته است.
فرقه ای که خودش مبشر خشونت و تروریسم بود حالا در تله آن ندانم کاری های خود گیر افتاده است و راهی به بیرون ندارد. آنقدر که حتی ابرقدرت ها و قدرت های دیگر هم اگر بخواهند نمی توانند به آنها کوچکترین کمکی بکنند. این عاقبت هر جریانی مثل فرقه رجوی است که در ماهیت خود خشونت و تروریسم را با هم پیوند زده باشد و بخواهد از این طریق راهگشایی بکند.