همچنانکه پیشتربه اطلاع رسید علی برزگر بعد از بیست وسه سال تحمل اسارت درفرقه رجوی توانست درتاریخ 11/3/89 خود را به آغوش خانواده اش برساند وبرای همیشه به آرامش برسد. جمع مستقبلین که بخشی ازخانواده عضو رها شده ازچنگال رجوی بودند توانستند درآن فرصت محدود پای صحبتهای عزیزشان بنشینند که چکیده ای ازآن که ازگفتار به نوشتار تبدیل شده است به اطلاع دوستداران انجمن نجات و سایرفعالین حقوق بشر میرسد باشد که درچشم اندازی نه چندان دور شاهد بازگشت تمام ناراضیان ازسازمان به وطن وکانون گرم خانواده باشیم:
من علی برزگرهستم. درسال 1365 با مدرک تحصیلی دیپلم به خدمت مقدس سربازی رفتم که بعد از یکسال خدمت متاسفانه درحمله مشترک مجاهدین وارتش صدام به اسارت نیروهای مجاهدین درآمدم که بلافاصله من وتعدادی دیگررا به اسارتگاه خودشان منتقل کردند. درزندان مجاهدین خیلی سختی کشیدم که دست کمی ازاسارتگاههای صدام نداشت. برغم تبلیغات و مغزشویی که شده بودم توانستم هشت ماه مقاومت کنم وخودم را ازصف آنها جدا کنم ولیکن متاسفانه مقاومت من بی فایده بود وتهدید شدم که به زندان صدام منتقلم میکنند که ترسیدم وخلاف میل باطنی خودم ازاسارتگاه به پادگانهای سازمان وارد شدم و بقولشان به عضویت ارتش رجوی درآمدم. دراین سالیان به ظاهردرپادگان بودم که عین اسارتگاه و زندان بود چرا که آنها و اهدافشان را قبول نداشتم وشرایط به من تحمیل شده بود وخودشان هم میدانستند که من هیچوقت ازجنس آنها نبودم واز دید سازمان وسرانش بریده آنها بودم ولی چه کنم که نتوانستم زودترازاین به نزد خانواده ام برگردم چونکه درپادگان خروج ممنوع اشرف اقامت اجباری داشتم.
الان خیلی خوشحال هستم که به نزد خانواده ام برگشتم وامید وارم همه آنهایی که گرفتار سازمان مجاهدین هستند هرچه زودتربتوانند جدا شوند و به دنیای آزاد برگردند.
واقعا خوشحال هستم که خدا کمکم کرد که ازآنها جدا شوم و زندگی نوینی را درکنار خانواده ام ودر وطن خودم شروع کنم.
همین قدرازمناسبات سازمان بگویم که تماما برایم زندان بود. زندگی درآنجا خیلی بسته وکنترل شده بود. خیلی سخت و دشواربود وهمواره تحت فشار روحی و روانی قرارداشتیم.
داشتن هیچ وسیله فردی درآنجا مجاز نبود. حق نداشتی که رادیو و تلویزیون داشته باشی. حق نداشتی که موبایل داشته باشی وبتوانی با خانواده ات درتماس باشی. بودند افراد 40 ساله و50 ساله که موبایل ندیده بودند ونمی توانستند با آن کارکنند. خودم هم بعد ازجدایی ازسازمان با وسیله ای به نام موبایل آشنا شدم! شما خنده میکنید حق دارید ولی من دردرونم افسوس میخورم که چگونه با عمرما بازی کردند خودشان یعنی سران سازمان دررفاه مطلق ولی رده پایین ها درعذاب. به هرحال آنچه که برمن وسایردوستانم گذشت بسیارتلخ و ناگوارا بود که امید وارم من بعد از این با کمک خانواده ام بتوانم بدورازمناسبات فریبنده سازمان آرامش داشته باشم همین وبس.
سران سازمان فقط بلد هستند که چگونه وقت اعضای خودشان را با برنامه های کذایی و پوشالی پربکنند تا افراد فرصت فکرکردن نداشته باشند واقعا درآرزو بودیم فرصتی پیدا میشد که بتوانیم یک شکم سیربخوابیم. آخرمثل ماشین ازما کارمیکشیدند. آنقدرکمبود خواب داشتیم که عمدتا سردرد داشتیم و طبیعی است که عوارض خاص خودش را به همراه داشت و به امراض زیادی مبتلا میشدیم که خودم مبتلا هستم.
حقیقتا خودم دردوران صدام میخواستم که ازسازمان جدا شوم ولی به این راحتی نبود. خیلی ها جدا شدند ولی ازطرف سازمان تحویل صدام و زندانهای صدام داده شدند که ازسرنوشت خیلی هایشان هنوزاثری نیست ومطمئنا سربه نیست شدند. خدا را شکرکه بعد ازتعرض امریکا به عراق وسرنگون شدن سازمان فرصتی پیش آمد که بتوانم ازشرسازمان نجات پیدا بکنم وبتوانم درتصمیم نهایی خودم را به وطن وخانواده ام برسانم. الان درشرایطی هستم که صحبت کردن برایم سخت است ودوست دارم ساعتها درآغوش خانواده ام باشم تا خلاء عاطفی سالیان را بپوشانم.
درپایان جلسه دوساعته عکس وفیلم یادگاری نیزازخانواده محترم برزگر با عزیزنجات یافته شان تهیه شد که درسینه تاریخ به ثبت خواهد رسید.