در دهه ی بیست میلادی، هنگامی که ژوزف استالین دبیر کل حزب کمونیست شوروی شد، دستور اصلاحات اقتصادی داد که در پی آن دوره ای از صنعتی شدن و اشتراک گرائی اقتصادی به دنبال آمد. هرچند که زندگی برای مردم شوروی سخت بود اما آن ها ناامید نبودند. استالیـن زیـر عنوان سوسیالیسم جامعه ای بی طبقه را می دید اما در اثنای جامعه ی بی طبقه، برده داری در حال شکوفا شدن بود. در عین حال، خودشیفتگی استالین شوروی را به سمت نابودی می کشانید. دروغ و فریب های دائمی وی اتحاد جماهیر شوروی را به راهی کشانید که هنوز هم این کشور درگیر عواقب آن است و اکنون آرام آرام در حال بهبود یافتن است.
بیش از نیم قرن پس از دوران بلشویک ها در روسیه، هنوز افرادی هستند که سعی در فریفتین افکار عمومی با واژه هایی چون عدالت، دمکراسی و صلح دارند. آن ها از هیچ حقه و رویکرد غیر صادقانه ای برای پیشبرد هدفشاناز هیچ حیله ای فروگزاری نمی کنند و سازمان مجاهدین به رهبری مسعود رجوی یکی از آن هاست.
سازمان مجاهدین خلق، سازمانی است که تروریست شناخته شده و بیش از سه دهه در تلاش برای سرنگونی حکومت جمهوری اسلامی بوده است. برای دستیابی به هدفش که همانا قدرت در تهران است این سازمان تا کنون به ابزارهای بسیار گوناگونی دست یازیده است اما مساعی اش در بیشتر مواقع بی نتیجه بوده اند.
سازمان مجاهدین، در راستای بحران آفرینی هایش همواره سعی در به چالش کشیدن سیاست غرب در قبال ایران دارد. علی صفوی (یکی از مزدوران فرقه رجوی) عامل مجاهدین در لابی های غربی، خود را به آب و آتش می زند تا توجه غرب را به سوی « جنبش » به اصطلاح « دمکراتیک مقاومت » جلب کند. او از دیدگاه هیلاری کلینتون در باره ی خط مشی آمریکا در قبال ایران انتقاد می کند و ادعا می کند که « رویکرد فشار ناکافی است و رویکرد تعهد و دیپلماسی مشکل ساز » است و سپس اصرار می کند که پرزیدنت اوباما « موانع را از سر راه گرو های اپوزیسیون دمکراتیک بر دارد ».
منظور صفوی از « موانع »، مطمئناً وجود نام سازمان مجاهدین خلق و گروه های پوششی آن در فهرست سازمان های تروریستی خارجی در وزارت امور خارجه ی ایالات متحده است.
علیرغم ادعای مبارزه برای خلق، مجاهدین فرصـت طلـب از جملـه علـی صفـوی بـه قدرت های سیاسی متوسل می شوند تا وجود خود را امنیت بخشیده و در پی آن اهداف خود را دنبال کنند.
صفـوی، مریـم رجـوی را « مهم تریـن رهبـر اپوزیسیـون ایرانی » معرفی می کند که از « غـرب خواستـه اسـت تـا از تغییـر دمکراتیک در ایران توسط مـردم ایـران و مقاومـت سازمان یافته شان، پشتیبانـی کنـد ». خوانندگان مقالـه ی علـی صفـوی در هافینگتن پست با کم ترین اطلاعاتی درباره ی ذائقه سیاسی مردم ایران حتماً می دانند که مجاهدین خلق در میان ملت ایران از هیچگونه حمایتی برخوردار نیستند. چنانچه آقای ویلفرد بوختا، شرق شناس و محقق آلمانی در کتاب خود با عنوان « چه کسی بر ایران حکومت می کند » می نویسد « اکثریت مطلق ایرانی ها در خارج و داخل کشور به دلیل حمایت مجاهدین در سال های جنگ ایران ـ عراق از بغداد و همچنین اتحاد مداومش با صدام. مجاهدین را نفی می کند، در نتیجه این گروه از قدرت بسیار کوچک رو به زوالی در ایران برخوردار است."
اگر ما به دقت به جزئیات خشونت هایی که مجاهدین علیه ایرانی ها و حتی اعضای خود سازمان مرتکب شده اند بنگریم، می بینیم که این شقاوت ها نتیجه ی مستقیم ماهیت فرقه ای، تروریستی و مخرب آن است. ویلفـرد بوختـا می نویسد: « در حالی کـه مجاهدیـن خلق ادعا می کند که از ارزش های غربی مانند دمکراسی، سکولاریزم و اقتصاد بازار آزاد دفاع می کند، این خروج فرضاً ریشه ای آن ها از اصول ایدئولوژیک سابقشان بدون هیچ گونه مناظره ی عمومی انجام شده است و هیچ سندی و گواهی برای اثبات این تغییر وجود ندارد ».
فرصت طلبان مجاهدین خلق معتقدند که اگر بتوانند حمایت غربی ها را به دست آورند، صندلی قدرت در تهران دو دستی به آن ها تقدیم می شود، اما آن ها سخت در اشتباه هستند چرا که حمایت مردمی از سوی مردم ایران نیاز حیاتی یک قدرت سیاسی است که مجاهدین شدیداً از آن بی بهره هستند. مزدا پارسی