خاطرات اعضا جدا شده سازمان مجاهدین خلق
- اعضاء جداشده از فرقه رجوی
خاطرات شهرام بهادری – قسمت اول
بیکاری در ایران و تصمیم غلط من شهرام بهادری گرگری متولد 1360 در شهرستان هادیشهر (گرگر) آذربایجان شرقی می باشم. من در خانواده ای بزرگ شدم که چهار برادر و شش خواهر بودیم و شرایط زندگی سخت بود و من تازه خدمت سربازی ام را…
- اعضاء جداشده از فرقه رجوی
خاطرات سیاه، محمدرضا مبین – قسمت یازدهم
زندان مجاهدین، مرا بیدار کرد … صبح روز بعد، اولین روزم را در زندان مجاهدین، آغاز کردم. هنوز از شوک بازجوئی دیشب در نیامده بودم. به سمت در رفته و تلاش کردم در را بازکنم که یادم افتاد دیشب درب را قفل کردند و رفتند.…
- اعضاء جداشده از فرقه رجوی
خاطرات سیاه، محمدرضا مبین – قسمت دهم
چهره کریه مجاهدین را در زندانهایشان دیدم… نورچشمی ها و آقا زاده ها، اکثریت جمعی را تشکیل می دادند که از پذیرش به ارتش رفتند، عده ای دیگرهم بصورت فله ای در زندان های انفرادی اشرف، به بند کشیده شدند. اگر تا آنروزدر مورد بعضی…
- اعضاء جداشده از فرقه رجوی
خاطرات سیاه، محمدرضا مبین – قسمت نهم
محمد رجوی و میلیشیاها آمدند … در مناسبات اشرف، به بچه های سازمانی، میلیشا می گفتند. سازمان به دستور مسعود رجوی، در یک اقدام هماهنگ و گسترده، میلیشیاهائی (میلیشیا قبلابه شبه نظامیانی اطلاق می شد که در فاز سیاسی در تهران از نیروهای جوان سازمان…
- اعضاء جداشده از فرقه رجوی
خاطرات شهرود بهادری – قسمت 7 و پایانی
بعد از چند روز دیگر تمام افراد قرارگاه فهمیده بودند که مرا بخاطر موضوعی هر روز برای نشست می برند. از آن قرارگاه 11 به قرارگاه 15 نیز تغییر سازماندهی کردند و در قرارگاه 15 نیز همیشه زیر نظر بودم و حتی شبها فقط با…
- اعضاء جداشده از فرقه رجوی
خاطرات سیاه، محمدرضا مبین – قسمت هشتم
مرا انقلاباندند… پذیرش ارتش اسارت بخش رجوی، محلی برای انقلاباندن اعضای جدید الورود بود، ابر و باد و مه و خورشید و فلک، در پذیرش در کار بودند تا همه نیروهای جدید، از بحث های انقلاب و بندهای انقلاب عبور کنند. سازمان سعی کرده بود…
- اعضاء جداشده از فرقه رجوی
خاطرات شهرود بهادری – قسمت 6
من هم چون چند بار کتبا و شفاها به مسئولین گفته بودم که در اینجا نمی مانم. یا مرا به خارج بفرستید مثل بچه های خودتان که شبانه از لیبرتی خارج می کنید. ولی دیگران را برای کشته شدن در لیبرتی نگه می دارید و…
- استراتژی خشونت طلبانه
خاطره ای دیگر از 19 فروردین سال 90
نوزدهم فروردین خاطره دردناکی است برای تمامی اعضایی که در درگیری شرکت داشتند و همچنین برای خانواده هایی که نفرات شان را در یک درگیری نابرابر از دست دادند.درگیری 19 فروردین سال 90 خواست باطنی شخص رجوی بود. نقشه ای از پیش طراحی شده تا…
- اعضاء جداشده از فرقه رجوی
خاطرات سیاه، محمدرضا مبین – قسمت هفتم
اولین روزهای من در اشرف، دیار بی قراران … این اندازه از محبت در استقبالی گرم و پرشور تقریبا مرا به این نقطه رساند که انتخاب خوبی داشتم و به بهترین جای ممکن آمده ام، این دقیقا همان مقصودی بود که فرقه و مسئولینش سعی…
- اعضاء جداشده از فرقه رجوی
زهر تلخ یک خاطره، 19 فروردین 1390
هنوزم زان روز به جگر خاری است که خونش می چکد مدام گاه خاطرات تلخند و گاه شیرین؛ عموما آدم ها خاطرات تلخ و شیرین را باهم دارند، یعنی از هرکدام بهره ای دارند اینکه بارکدام نوع بر دیگری سنگینی کند هم برای اشخاص مختلف،…
- اعضاء جداشده از فرقه رجوی
خاطرات سیاه محمدرضا مبین – قسمت ششم
از بغداد تا اشرف در بغداد و مقر مجاهدین، نماز دیجیتالی مجاهدین! که هر رفتاری درآن نماز قابل توجیه است، مهم ترین وجه تمایز آنان با هر مسلمانی بود که نظر مرا به خود جلب می کرد! دعای الهم انصرالمجاهدین … مخصوص هر نماز آنان…
- اعضاء جداشده از فرقه رجوی
خاطرات سیاه محمدرضا مبین – قسمت پنجم
ورود به عراق و اقامت چند روزه در بغداد تا ساعت 10-9 صبح بدون هیچ تشریفات و بدون پیاده شدن ازماشین سواری و اتوبوس ها، از مرز رد شدیم. به غیر از من 2 اتوبوس پر از نفرات نیز به همین شیوه وارد عراق شدند!…