داریوش قنواتی
- اعضاء جداشده از فرقه رجوی
نشست عملیات جاری و سوژه مرغ اوره ای
پرویز یکی از افرادی بود که سالها در تشکیلات مجاهدین خلق خود را فرد اوره ای جا انداخته بود که نمی تواند گوشت قرمز بخورد. و مسئولین قرارگاهش به آشپزخانه تاکید کرده بودند که می بایست در تمامی برنامه های غذایی برای او گوشت سفید…
- اعضاء جداشده از فرقه رجوی
خاطرات داریوش قنواتی عضو رها یافته از فرقه رجوی – قسمت پایانی
داریوش قنواتی در قسمت قبل خاطرات خود گفت که چگونه با صدای افسر آمریکایی به خودش می آید: سیاج را خواباندم. مرا به آن طرف منتقل کرده و سوار خودروی هامر کردند و این لحظه برای من که توانسته بودم بالاخره از جهنم فرقه نجات…
- اعضاء جداشده از فرقه رجوی
خاطرات داریوش قنواتی عضو رها یافته از فرقه رجوی – قسمت ششم
داریوش قنواتی در قسمت قبل خاطرات خود گفت که مرا جزء آخرین لایه ها برای مصاحبه بردند. یک زن آمریکایی با من مصاحبه کرد. یکی از کادرهای قدیمی مرد سازمان در پوشش مترجم برای کنترل حضور داشت. سال 82 بدون اطلاع فرقه چند اتوبوس از…
- اعضاء جداشده از فرقه رجوی
خاطرات داریوش قنواتی عضو رها یافته از فرقه رجوی – قسمت چهارم
در نشستی که برای من گذاشته بودند ژیلا دیهیم مدام میگفت سرت را بالا بگیر توی چشم جمع نگاه کن! آنها یکی یکی علیه من موضع میگرفتند و اهانت میکردند و از خواهر ژیلا درخواست مجازات انقلابی مرا می کردند. چندین ساعت این شکنجه ادامه…
- اعضاء جداشده از فرقه رجوی
خاطرات داریوش قنواتی عضو رها یافته از فرقه رجوی – قسمت سوم
در مقر مجاهدین خلق هر چند وقت یکبار ما را به نشستی میبردند و از بیوگرافی و پروسه ام سوال میکردند. یکی از زنان سازمان میگفت چرا اینقدر دیر آمدی؟! تا حالا کجا بودی؟ غرق زندگی طلبی بودی؟ در مقر اطلاعات سازمان، مسئولین آنجا با لحن…
- اعضاء جداشده از فرقه رجوی
خاطرات داریوش قنواتی عضو رها یافته از فرقه رجوی – قسمت دوم
شبی در آذرماه سال 78 سرپل به همراه یک فردی که او را رابط سازمان معرفی کرد پیش من آمد و گفت فردا به همراه این شخص از طریق مرز آبادان از ایران خارج میشوی. آن فرد قاچاقچی به من وصل شد و گفت فردا…
- اعضاء جداشده از فرقه رجوی
خاطرات داریوش قنواتی عضو رها یافته از فرقه رجوی – قسمت اول
من یبر (داریوش) قنواتی متولد 5/12/1354 در بندر ماهشهر هستم. دوران کودکی و نوجوانی را در کوچه پس کوچه های ماهشهر سپری کردم. از نظر مالی یک خانواده معمولی بودیم. سه برادر و دو خواهر هستیم و پدرم کارگر رسمی شهرداری در سربندر بود که…