تاملی بر نقطه نظرات خانواده ها پس از سفر به اشرف ـ قسمت ششم

بررسی پیامدها و واکنش های بیمارگونه ی سران مجاهدین آرش رضایی: خانم امیری واکنش سران مجاهدین در مواجه شدن با خانواده ها و مطالبات قانونی و مشروع شان در درب ورودی اشرف بسیار حیرت انگیز است همین بحث تف انداختن یک مورد عجیب و نادر است معمولاً ما چنین رفتارهایی را در مناسبات انسانی و اجتماعی مردم و شهروندان عادی خیلی کم می بینیم یا نمی بینیم. در بین شهروندان عادی حتی اگر منجر به درگیری شود یا اختلافاتی ما بین دو انسان عادی بوجود بیاید معمولاً واکنش هایی چون تف انداختن را مشاهده نمی کنیم چنین رفتاری بندرت شاید دیده شود و یا به واکنش فرد آنرمال و کسی که اختلالات روانی یا رفتاری دارد تعبیر می گردد. به نظر شما چه منطق روشن و دلیل مشخصی پشت این رفتار نهفته است؟ شما چه تحلیل دارید؟ چرا کادرهای رده بالای سازمان به سوی خانواده های افراد مستقر در اشرف تف می اندازند؟

خانم فاطمه امیری: واقعا عجیب است!! به نظر من رفتار سران مجاهدین نشاندهنده ی میزان شعورشان است وقتی پدر و مادری فریاد میزند و تقاضا میکند تا فرزندش را ملاقات کند چنین رفتار زشتی را سران مجاهدین انجام می دهند. ما خانواده ها قصد توهین نداشتیم ما وقتی مجاهدین را می دیدیم به آنها سلام می کردیم و خیلی خوشحال می شدیم بالاخره آنها هم هموطن ما هستند ولی وقتی فریاد میزدیم و اسم برادران و فرزندان خود را به آنها می گفتیم تا به آنها خبر بدهند که ما در درب ورودی اشرف در انتظار ملاقات هستیم آنها نزدیک ما می آمدند و به طرف ما تف می انداختند. این عکس العمل آنها که اغلب رده شان عضویت در شورای رهبری است به نظر من نشانه ی بی شعوری شان بود. به نظرم سران مجاهدین ملاقات خانواده ها با فرزندانشان را دلیلی برای فروپاشی سازمانشان می دانند. آرش رضایی: آقای محمدنژاد شما و همسرتان همراه خانواده ها به اشرف رفتید. جمعبندی شما از این سفر چیست؟ آقای محمدرضا محمدنژاد: بسم الله الرحمن الرحیم، روزی که ما از ارومیه عازم عراق شدیم خانم ها و مادران مسنی در میان ما بودند که واقعا نمی توانستند راه بروند. زیر بغلشان را می گرفتیم و کمکشان می کردیم. راه رفتن برای آنها بسیار مشکل بود. حتی بعضی جاها چیزی پیدا نمی کردیم با ارابه هایی که وسایل می برند این مادران و خانم های مسن را روی آنها مینشاندیم تا سوار ماشین بشوند و تا مقصد ببریم. پدران پیر و مسنی بودند که هفتاد یا هشتاد سال داشتند اینها خیلی با مشکل روبرو بودند با این زحمت و سختی همراه ما در سفر بودند. وقتی از مرز خسروی رد شدیم و به داخل عراق پا گذاشتیم واقعاً همه ی ما آماده ی مرگ بودیم چون همه جای عراق مخصوصاً بغداد پیوسته بمب گذاری بود هر ساعتی اتفاقی قطعاً میفتاد با این مشکلات این مادران، پدران پیر و مسن، خانم ها و اقایان جوان با هم به اشرف رفتیم آنها خیلی خوشحال بودند که برای دیدار و ملاقات با فرزندان و خواهران و برادرانشان راهی اشرف شده اند. ما واقعا علیرغم سختی و خطرات سفر همه شاد بودیم که با بچه ها و برادران و خواهرانمان ملاقات خواهیم کرد.
با همه ی این احوال ما حرکت کردیم مشکلاتی در سفر داشتیم خب سفر به جایی مثل عراق واقعاً مشکلاتی به همراه دارد. بالاخره بعد از از اینکه یک شب در بغداد ماندیم فردای آن روز در جلوی پادگان اشرف بودیم با این خیال که بچه هایمان را می بینیم قبل از ما خانواده های زیادی در آنجا بودند با ما خوش و بش کردند از اراک، کرج، قزوین و شهرهای دیگر و استان های دیگری آمده بودند. در میان آنها هم مادران و پدران پیر و مسن وجود داشت که واقعاً توان حرکت نداشتند حتی نمی تونستند براحتی صحبت کنند اما چند روزی که آنجا بودیم به ما گفتند امکان ملاقات با بچه هایمان را نخواهیم داشت چون سازمان این اجازه را به ما خانواده ها نمی داد. کمی مایوس شدیم ولی از اینکه ممکن است بچه هایمان را ملاقات کنیم شاد و خوشحال بودیم طی مدتی که آنجا بودیم از طریق بلندگو ها پیام دادیم گاهی پشت سیم خاردارها یا پشت درب های آهنین اشرف افرادی از مجاهدین را می دیدیم که تردد داشتند ولی ما هرگز نتوانستیم با بچه هایمان ملاقات کنیم. چون سران سازمان از ملاقات ما و بچه ها بشدت می ترسند. واقعا عجیب است سازمانی که این همه در سیمای آزادی تبلیغات می کند و مجاهدین را تا عرش میبرد از ملاقات نیروهایش با خانواده هایشان بترسد؟ برای من این مسئله یک معمای حل ناشدنی شده است؟ چند روز در درب ورودی اشرف بودیم یکی از همراهانمان حدوداً پنجاه سال داشت از درد و ناراحتی و از فشاری که به ایشان به دلیل اجازه ندادن به ما برای ملاقات با بچه هایمان وارد آمد دچار سکته ی قلبی شد. من شخصاً ایشان را با ماشین ارتش عراق به بیمارستان رساندم با مشکلات بسیار زیاد و بعد از چند روز حالش خوب شد در هنگام بازگشت به ایران هم ناخوش بود. این صحنه ها واقعاً درد آور است، رقت انگیز است. سران مجاهدین آنوقت به ما خانواده ها تهمت مزدوری میزنند؟ من برای مسعود رجوی واقعا متاسف هستم. ما خانواده ها از شهرهای استان خودمان حرکت می کنیم با زحمت و سختی های سفر به اشرف میرویم تا بعد از بیست یا هیجده سال پدر، برادر، خواهر یا فرزندمان را ببینیم حتی در این مدت طولانی نتوانستیم صدایشان را بشنویم!! چون سازمان کاری کرده که هیچ یک از اعضای خانواده ها نمی توانند عزیزانشان را در اشرف ببینند. خانواده ها با امید به اشرف میروند ولی دل شکسته بر می گردند؟ مسئولین سازمان هرگز قدمی برای پدرها، مادر ها و یا بچه هایی که در اشرف هستند و برای سازمان کار می کنند، بر نمیدارد. آرش رضایی: آقای محمد نژاد اغلب خانواده ها معتقدند رهبران مجاهدین هرگز تمایلی نسیت به ملاقات افراد مستقر در اشرف با خانواده هایشان نداشته و نخواهند داشت. خب در این شرایط و وضعیت بغرنج بالطبع بایستی در جستجوی راهکاری های مشخص و روشنی بود. به نظر میرسد سازمان های بین المللی چون صلیب سرخ با توجه به شرح وظایفشان می بایست کمک و همدل خانواده های عضو انجمن نجات باشند. می بایست به آنها مراجعه کرد و از آنها استمداد طلبید. شما چه نظری دارید؟

آقای محمد رضا محمد نژاد: قطعا باید راهی پیدا کنیم. ما از سازمان های عریض و طویل جهانی از سازمان هایی که به نام حقوق بشر به نام صلیب سرخ جهانی به نام سازمان ملل در حال فعالیت هستند، میخواهیم واقعاً در این مورد کاری بکنند ولی هرگز از سوی آنها چنین قدمی تاکنون برداشته نشده است. همانطور که خانم امیری فرمودند مقامات یونامی موقعی که ما در اشرف بودیم به آنجا آمدند. ما در این خیال بودیم امکان صحبت و گفتگو را با آنها خواهیم داشت ولی حتی نتوانستیم چهره شان را ببینیم؟!! آنها حتی کلمه ای از ما نشنیدند که چه اتفاقی در اینجا میافتد؟ خانواده ها پشت درب های آهنین، پشت سیم خاردار ها واقعاً آواره هستند. حالا اگر سازمان های بین المللی بخواهند یا اگر دولت جمهوری اسلامی بخواهد که واقعاً هم مقامات دولت ایران میخواهند کاری کنند، ما می توانیم برای ملاقات با فرزندان و بستگانمان یک کاری بکنیم و راهی پیدا کنیم تا حضوری و حداقل یک ساعت یا دو ساعت با بچه هایمان صحبت کنیم. بچه هایی که اصلاً تمایلی به سازمان و سیاست نداشتند برادر من وقتی به تله سازمان افتاد همیشه در مسابقات قرآنی در مسابقات قصه نویسی در مسابقات شعر نویسی مقام اول استان را می آورد. برادر من و امثال برادر من با چه ترفندهایی اکنون بیست و نه سال است که در سازمان و اشرف تحت اسارت هستند و گیر افتاده اند؟!! واقعا تصورش سخت و تاثر انگیز است.
ادامه دارد… مکان گفتگو: دفتر انجمن نجات آذربایجانغربی
آرش رضایی

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا