استراتژی من در آوردی رجوی پس از سقوط صدام که به استراتژی بقا در شکاف معروف شده این روزها شکل و شمایل گسترده تر و عریان تری به خود گرفته است. اما تصور اینکه این استراتژی فرصت طلبانه مولود شرایط بعد از سقوط صدام و از دست رفتن پشتوانه خاکی، لجستیکی، مالی، سیاسی و…است، تصور ساده لوحانه ای است. زیرا چنین رویکردی پیش از اینکه حاصل نیاز اجتناب ناپذیر سازمان به امکانات یاد شده باشد، محصول بی اعتمادی توده ها و فقدان پشتوانه و مشروعیت سیاسی است.
اساساً نیرویی که واقعاً دارای پشتوانه و مشروعیت به معنای واقعی باشد نیازی به حمایت نیروی خارجی و به اصطلاح مجاهدین، به عنصر خارجی ندارد. این ادعا را حتی می شود به استناد منطق مجاهدین البته در دوره فترت اثبات کرد، و به همین استناد می توان ادعا کرد چنین اتکایی فی النفسه از فقدان مشروعیت و استقلال فکری و سیاسی و در نهایت وابستگی به بیرون حکایت می کند. رجوی این پاشنه آشیل را از همان شروع سی خرداد به خوبی درک کرده بود و چه بسا بخاطر فقدان چنین پشتوانه ای ناگزیر به روی آوردن به مشی مسلحانه برای به دست گرفتن قدرت شد. این حقیقت را می شود از زمان خروج رجوی از ایران و حتی ماه ها قبل از آن و زمانی که رجوی بصورت مخفیانه در اسفند 1359 به فرانسه سفر کرد، دریافت. اما ردپای این رویکرد را بعد از فرار رجوی و پناهنده شدن به فرانسه و چشم پوشی های دولت فرانسه از تخلفات مجاهدین به وضوح بیشتری می توان ردیابی کرد. از زمانی که رجوی تلاش های گسترده ای برای جلب احزاب و دولت های به اصطلاح چپ گرا و سوسیالیستی و شخصیت های چپ مطرح در عرصه بین المللی آغاز کرد. اما زمانی که رجوی پی برد حمایت این احزاب دردی از او درمان نمی کند، به جذب و جلب حمایت سیاسی دولت های اروپایی و پارلمانترها و احزاب دست راستی و بعضاً نژادپرستی مثل حزب سبزها در آلمان دل بست. اما اینها تمامی پیش درآمدی بود برای پیدا کردن راه و مسیر اصلی وابستگی و به نوعی بسته شدن به ریش کسانی که بتوانند در معامله به اصطلاح قوای جهانی نقش تعیین کننده ای داشته باشند. ملاقات رجوی با طارق عزیز اولین گام جدی در راستای استراتژی بقا در شکاف بود. با این تفاوت که رجوی در آن زمان به اندازه امروز با بحران مشروعیت مواجه نشده بود. و کم و بیش قدرت های بزرگ در پشت پرده و با حمایت های پنهان و آشکار بر این تصور بودند که می توانند با حمایت های تلویحی و به نعل و میخ زدن از مجاهدین اوضاع ایران را تغییر بدهند. چنین تصوری البته در چارچوب محاسبات و شرایطی که حاکمیت در آن روزها با آن مواجه بود، تصور چندان بی راهی نبود. به این دلیل که حاکمیت تازه در ایران آنگونه که باید و شاید به ثبات سیاسی لازم در عرصه بین المللی نرسیده و در عین حال درگیر جنگی نابرابر بود که باز محاسبات و قرائن نشان از شکست ایران می داد. با این حال دولت های اروپایی در حمایت از رجوی کماکان دست به عصا بودند، اما این ملاقات شرایط تازه ای پیش روی رجوی گشود و از این زمان به واقع رجوی برای اولین بار بصورت جدی خود را به یک نیروی قابل که اتفاقاً می توانست نقش بسیار تعیین کننده ای در ایران داشته باشد وصل کرد. به زبان ساده تر رجوی برای اولین بار خود را به ریش یک عنصر خارجی بست. این اولین گام جدی رجوی در استفاده از استراتژی بقا در شکاف بود. مضاف بر اینکه سازمان در زمان وصل شدن به صدام از نظر شرایط داخلی اوضاع خوبی نداشت. وعده های رجوی برای سرنگونی از استراتژی ضربتی به کوتاه مدت و بعد میان مدت و در نهایت دراز مدت تعدیل شده بود و عملاً راه بر هر گونه توجیه دیگری برای شکست های سیاسی و نظامی بسته بود و او می بایست با اتکا به امکانات و شرایط عینی تر و قابل اتکاتری وعده سرنگونی بدهد. رفتن رجوی در شکاف و بحران ایران و عراق در واقع اولین تیری بود که رجوی از کمان استراتژی فرصت طلبانه اش رها کرد و تا زمان سقوط صدام هر دو متحد از تمامی قابلیت های خود در دشمنی و شکست دشمن مشترک استفاده کردند. این شرایط علیرغم بی نتیجه بودن اما حداقل این حسن را داشت که رجوی می توانست دل به تغییر اوضاع و همچنین مناسبات اش را به وعده های امکان پذیرتر بدهد. سقوط صدام، بار دیگر رجوی را ناچار کرد تا به قول خودش صاحبخانه تازه ای اختیار کند. این صاحبخانه در واقع باید همان نقش و موقعیتی را نسبت با ایران دارا می بود که پیش از آن صدام از آن برخوردار بود. یعنی تضاد غیر قابل حل با ایران. به زبان دیگر یعنی شکاف و حفره ای پرناشدنی میان نیرو و قدرتی که بتواند با اتکا به حفره های پرناشدنی و بحران های غیر قابل علاج، بتواند برای دراز مدت خود را به ریش او بچسباند و از تضادهای فرضی مورد اشاره بیشترین انتفاع و بهره برداری را بکند. این صاحبخانه با توجه به تضادهای تاریخی و بحران های علاج ناپذیر میان آمریکا و ایران و با علم به اینکه آمریکا به هر حال در مقایسه با سایر قدرت های اروپایی از وزن فرضی بیشتری برخوردار است، ظاهراً بهترین و مؤثرترین و آماده ترین گزینه برای ادامه استراتژی بقا در شکاف بود. در عین حال رجوی از تضادهای اروپایی ها با ایران نیز غافل نماند و بطور موازی تلاش کرد آمریکا و اروپا را علیرغم تضادهای صوری در مقابله جویی آشکار با ایران متحد و همزمان خود را به ریش آنها بچسباند. منتهی رجوی باز ناچار بود برای قرار گرفتن در این شکاف از خود مایه بگذارد و هزینه کند. هزینه های رجوی این بار بر اساس شرایط تازه با چند پروژه پرداخت گردید. حقوق بشر، افشای به اصطلاح تروریسم دولتی که به زعم رجوی در جمهوری اسلامی تبلور یافته بود و در نهایت هشدار نسبت به ایران هسته ای و پیامد آن افشاگری های اتمی ایران. رجوی در این سه موضوع هر چه در چنته داشت روکرد. در شکاف های حاصله از تنش های سیاسی میان ایران و آمریکا و غرب رجوی هر چه توانست تاخت و تا هر کجا که توانست راست و دروغ به هم بافت و غرب تا توانست از این خوش رقصی رجوی استفاده کرد. تا جایی که برخی از آمریکاییان گفتند مجاهدین کارهایی می کنند که ما از انجام آن شرم داریم. این یعنی ته خط بهره داری از شکاف میان ایران و غرب و آخر خوش رقصی مجاهدین برای غرب و آمریکا. تا امروز که این تلاش ها همانطور که اشاره شد شکل و شمایل جدی تر و عریان تری بخود گرفته است. حمایت برخی نئوکان ها و دولتمردان ورشکسته آمریکایی از مجاهدین آخر مساعدتی است که آمریکا نماها از مجاهدین می کنند. اما با همه این احوال و در حالی که طی این سالها و در ظاهر امر خیلی چیزها تغییر کرده، صدام سقوط کرده و تضادهای ایران و آمریکا و همچنین غرب و اروپا وارد مراحل حادتر و بغرنج تری گردیده است، اما برای مجاهدین چیزی ماهوا تغییر نکرده است. بر اساس قاعده باید استراتژی شکاف در بقا از دو جهت رجوی را در موقعیت بهتری نسبت به گذشته قرار داده باشد. یکی از جهت تشدید بحران های یادشده میان ایران و غرب و اروپا و آمریکا و دیگری از جهت خوش رقصی هایی که رجوی در شکاف های موجود انجام داده و هر روز هم ظاهراً شکاف مورد نظر رجوی عمیق تر و حفره های فرضی او بیشتر می شود. اما این قاعده و منطق ذهنی در واقعیت اما پاسخ معکوسی برای رجوی بجا گذاشته است. این پاسخ بر خلاف تصور رجوی نه تنها چیزی را تغییر نداده که هر روز رجوی و تشکیلات اش را در گرداب عمیق تری فرو می برد. واقعیت امر نشان می دهد که آمریکا و غرب تا آنجا که بتوانند شیره مجاهدین را می کشند و در همان حال حتی یک قدم به مجاهدین نزدیک نمی شوند. با این حال رجوی اصرار عجیبی در چسباندن خود به ریش آمریکا و اروپا دارد. این که چگونه می شود علیرغم این همه بی مهری آمریکا نسبت به رجوی کماکان وی بر تئوری بقا در شکاف خود اصرار بورزد، و تا این میزان خود را مضحکه عام و خاص و بخصوص سایر جریان های برانداز موازی بکند، ریشه اش را باید در همان درد بی درمان اولیه رجوی یعنی بی پشتوانگی و فقدان مشروعیت داخلی دانست. این در واقع استدلال و منطق خود مجاهدین است که در موازنه دو نیروی نابرابر نیروی کوچکتر هر میزان که بخواهد از موضع جذب به نیروی نیروی بزرگ تر نزدیک شود، از آنجا که موازنه بین آنها مثبت است، به همان میزان در او مستحیل و جذب او می شود تا زمانی که از موجودیت نیروی کوچک چیزی باقی نمی ماند و ناچار است برای بقا هر چه بیشتر خود را به نیروی بزرگ تر گره بزند تا در نهایت به یک نیروی طفیلی تبدیل کند. این رابطه در منطق دیالکتیکی پاسخ و فرجامی جز آنچه رجوی در آن قرار گرفته، نداشته و نخواهد داشت. به یک زبان در طی این سالهای طولانی علیرغم فراز و نشیب ها و بالا و پائین های ظاهری، تنها چیزی که برای رجوی تغییر نکرده همین استراتژی و سیاست چسبیدن به ریش این و آن است. و جالب اینکه رجوی برای توجیه این سیاست هر زمان ناچار است از مواضع به اصطلاح استراتژیکی و ایدئولوژیکی خود عقب نشینی و باز هم عقب نشینی کند. زمانی ناچار می شود صدام دیکتاتور را به عنوان یک عنصر مترقی و چپ به رسمیت بشناسد و زمانی دیگر ناچار می شود از مواضع ضدآمریکایی خود تا جایی عدول کند که مواضع و پراکنده گویی های ضدآمریکایی مقامات سیاسی ایران را برای مقامات آمریکایی رونمایی و اطلاع رسانی کند. با این همه هنوز هم باید بابت دنبال کردن استراتژی بقا در شکاف من درآوردی هزینه کند تا کجا باید صبر کنیم و ببینیم…