برنامه ریزی دوباره و دادن مشاوره خروج
… در همین دوران، روانکاوان، روان شناسان، و مددکاران اجتماعی روانکاو که با اعضـــای فرقهها سر و کار داشتند، شاهد تغییرات رفتاری بودند که آن را «سندروم القای فرقهای» نامیدند. این تغییرات شامل موارد زیر بودند:
– تغییرات ناگهانی و جدی در خصوص نظام ارزشی فرد، شامل ترک اهداف تحصیلی و شغلی: این تغییرات ناگهانی و فاجعه آمیز هستند و مانند سایر تغییرات طبیعی که در نتیجه بالغ شدن فرد و یا انجام تحصیلات بالاتر بتدریج صورت میگیرند نیستند.
– کاهش انعطاف پذیری آگاهانه و قدرت انطباق: عضو فرقه پاسخهای ضبط شده فرقه را جایگزین نظرات خود میکند.
– تنگ و کند شدن قدرت نفوذ: عواطف عاشقانه سرکوب میشوند. عضو فرقه به نظر میرسد به لحاظ عواطف و احساسات مرده است و خیلی سردتر از گذشته است.
– نزول سطح رفتارها تا سطح بچگانه: پیروان فرقه به رهبر فرقه وابسته میشوند و همه تصمیمات رهبر را بدون چون و چرا میپذیرند.
– تغییرات فیزیکی: اینگونه تغییرات اغلب شامل کاهش وزن و تضعیف وضعیت جسمانی و وضعیت ظاهری است.
– علایم احتمالی بیماری: چنین علایمیمیتواند شامل تغییر وضعیت دماغی نیز باشد.
تعدادی از خانوادهها که متوجه چنین تغییرات دراماتیکی میشوند، از اینکه چه باید بکنند، به تکاپو میافتند. آنها برای مقابله با آنچه از نظر آنان «پرورش و تربیت» فرقهای است، ملاقاتهایی را با عضو فرقه انجام میدهند و میکوشند تا قدرت تفکر انتقادی فرد را مجددا بیدار کنند، به طوری که او بتواند تصمیم بر ماندن در فرقه را بازنگری کند، و این همان پروسهای است که آن را بازپروری مینامند.
در اواخر دهه 1970، بعضی از خانوادهها میتوانستند از طریق کسب حضانت اختیارات قانونی به دست بیاورند. در طی مراحل قانونی، والدین یا خانواده در برابر قاضی حاضر میشدند تااین مدعا را ثابت کنند که فرد، دراین مورد یکی از بستگان حاضر در فرقه، فاقد ظرفیت لازم برای مراقبت از خودش است، یا قدرت تشخیص کافی برای اداره امور خویش یا زندگی روزمره خود را ندارد. بنابراین، خانواده درخواست میکرد تا یکی از اعضای خانواده مجاز شود تا مراقبت و سرپرستی آن فرد را به عهده بگیرد تا از منافع او دفاع کند. دادگاهها درایالتهای مختلف برای زمانهای کوتاهی با چنین نوعی از حضانت موافقت میکردند.