فرزند عزیزمان و برادر عزیرم،
سعید جان سلام!
الان که این نامه را می نویسم اشک فراق در چشمان بی فروغم حلقه بسته چندین سال است که در تب و تاب جدایی تو می سوزم. برادر مظلومم نمی دانم که تاوان کدام گناه ناکرده را پس می دهی؟ نمی دانم برای آمدن تو دیگر چه نذری کنیم بر پارچه کدام امام زاده چنگ بزنیم؟ چرا فکر و تاهل زندگیت را رها کردی و رفتی پس تکلیف دل شکسته مادرت، دستان پینه بسته پدرت، خستگی همسرت و دل تنگی دخترت سپینود چی می شود؟ دوری تو وجودمان را خورده به چه دلیل عمرت را در آن اُردوگاه برای هیچ و پوچ داری از بین می بری و دل ما خانواده ات را خون کردی؟ سعید جان خانواده ات خیلی نگران تو هستند آغوش وطن و آغوش خانواده ات برای تو باز است دخترت و همسرت خیلی دلشان برای تو تنگ شده است و انتظار تو را می کشند همین طور دل من خواهرت منصوره همیشه به یاد تو هستم دلم می خواهد که برگردی و مثل گذشته دور هم باشیم. آن خراب شده پادگان اشرف در کجای کره زمین قرار گرفته که ارتباطات در آن قطع است چندین سال است یک تماس تلفنی با ما نداشتی چرا؟ می دانم که شما را با فریب به پادگان تباهی انسانها بُرده اند. که شما را قربانی خودشان بکنند. ولی من و خانواده ات اجازه این کار را به آنها نمی دهیم اجازه نمی دهم مالک برادرم شوند و هر بلایی را سر آن بیاورند. از هر راه ممکن شما را از آن پادگان تباهی نجات خواهم داد. به امید آن روز که دور نیست.
دوست دار شما!!
خواهرت منصوره