مسئله حقوق بشر نبایستی به ملاحظات سیاسی مشروط گردد نامه ای مطول و مفصل داشتیم که بعد از توضیحات مبسوط در دفاع از سازمان مجاهدین خلق و آوردن دلایل سیاسی در توجیه عملکردهای این سازمان، نهایتا به این جمله ختم شده بود که "از جان رجوی چه میخواهید؟". باید عرض شود که ما از جان رجوی و از جان هر کس دیگری که طرف هستیم چیزی نمی خواهیم. به هیچ عنوان با مسعود رجوی بحث سیاسی و ایدئولوژیکی هم نداریم. اصلا کار ما سیاسی نیست و هر کداممان یک ایده ای داریم. ما صرفا یک سری سؤالات مشخص مربوط به حقوق اولیه انسان ها داریم که به هیچ پارامتری هم نمیتواند مشروط شود و مایلیم رجوی، یا هر کس دیگری از جانب او، در این خصوص پاسخگو باشد. اینرا بدون اغراق میگوئیم که پرونده جرائم حقوقی رجوی، خصوصا در قبال اعضای فرقه خودش، در محاکم قضائی عراق از پرونده صدام حسین هم قطورتر است و هزاران برگ سند و مدرک در آن وجود دارد. سؤال شده بود که آیا اساسا چنین امکانی وجود ندارد که جداشده ها (بریده ها به زعم نویسنده) در اظهارات خود، به علت دشمنی که با سازمان پیدا کرده اند، غلو نمایند و خلاف واقع بگویند؟ جواب ما اینست که البته که چنین امکانی وجود دارد. آیا هر آنچه که فراریان از اشرف (اخراج شدگان به زعم نویسنده) میگویند را باید بدون چون و چرا به عنوان حقایق محض پذیرفت؟ قطعا اینطور نیست. اما از طرف دیگر ما هم هرگز نمیتوانیم همه حرفهای رجوی و حامیان ایرانی و غیر ایرانیش را حقیقت محض پنداشته و هیچ شکی نسبت به ادعاهایشان نداشته باشیم. وقتی تعداد کثیری که توانسته اند از اشرف فرار کنند همگی یک مطلب را میگویند و همگی بر بسیاری حقایق که در استانداردهای جهانی امروزی نقض فاحش اولیه ترین حقوق انسانی تعریف میگردد صحه میگذارند، باید پذیرفت که موضوع حداقل ارزش رسیدگی و دخالت سازمان های بین المللی حقوق بشری را دارد و نمیتوان صرفا آنرا به پارامتر های دیگر، از جمله مسائل سیاسی، مشروط کرده و از روی آن گذشت. واقعیت اینست که هیچ کس از درون اشرف اطلاعی ندارد و مسئولین سازمان مجاهدین خلق اجازه هیچگونه دسترسی به افراد داخل آنرا نمیدهند و لذا تنها منبع خبری از اشرف کسانی هستند که توانسته اند از آنجا فرار کنند و این واقعیت هم غیر قابل انکار است که اشرف جائی است که افرادی از آنجا فرار میکنند. عین الله شعبانی 7 ماه است که از اشرف فرار کرده است. او 23 سال بطور کامل و شبانه روزی و بدون کوچکترین ارتباطی با دنیای خارج در پادگان اشرف و زیر نظر 24 ساعته تشکیلات بوده است. او در جنگ ایران و عراق سرباز بود. در سال 1367 در آخرین عملیات از ناحیه پا تیر خورد و مجروح شد و اسیر نیروهای عراقی گشت. او را ابتدا به یک اردوگاه و سپس به زندان ابوغریب بردند و هرگز در دستگاه صلیب سرخ به عنوان اسیر جنگی به ثبت نرسید و صلیب از وجود او هیچ اطلاعی نداشت. هیچگونه رسیدگی درمانی در قبال او صورت نگرفت و او را با همان حالت مجروح در حالیکه خون بسیاری از دست داده بود در زندان ابوغریب رها کردند تا اینکه مسئولین سازمان مجاهدین خلق به سراغ او رفتند و او از سر ناچاری دعوت آنان را قبول کرد و البته گرفتارتر شد. خانواده اش تا سال 1382 هیچ اطلاعی از وضعیت او نداشتند و او را مفقود جنگی به حساب می آوردند تا اینکه از طریق جداشدگان اطلاع یافتند که او در اشرف است. او میگوید: "در اشرف که بودم چند بار درخواست کردم که با صلیب سرخ دیدار داشته باشم ولی موافقت نکردند. خیلی ها مثل من ثبت نشده بودند. صلیب سرخ خواسته بود تا با اسرای جنگی که به سازمان پیوسته اند ملاقات کند. سازمان حتی از کسانی که ثبت نام شده بودند پای یک نامه انگلیسی امضا گرفت که اینها نمیخواهند با صلیب دیدار داشته باشند. این افراد، که سازمان یقین داشت در صورت دیدار با صلیب جدا خواهند شد، ابتدا متوجه نشدند که پای چه چیزی را امضا کرده اند. سازمان صرفا تعدادی را که فکر میکرد جدا نخواهند شد به صلیب نشان داد که بسیاری از آنها همان موقع (بعد از آتش بس) جدا شده و به ایران رفتند. هیچ ایده ای از شرایط خارج از قرارگاه نداشتم و می ترسیدم که فرار کنم یا جدا شوم و باز گرفتارتر گردم. اما بالاخره صدای خانواده ها که از بلندگوها پخش میشد مرا تشویق کرد تا تصمیم خودم را بگیرم". روز 23 اردیبهشت امسال (1390)، محمدرضا گلی اسکاردی (بعد از 23 سال) و غفار بال افکنده (بعد از 10 سال) با کمک یکدیگر و بعد از ریختن یک طرح فرار مشترک، موفق شدند از پادگان فرقه ای اشرف بگریزند و خود را به جمع خانواده ها برسانند. محمدرضا از سال 1357 وقتی دانش اموز دبیرستان بود هوادار سازمان مجاهدین خلق شده بود. او فکر میکرد که این بهترین سازمانی است که تاکنون بر روی کره زمین وجود داشته است. با این دید و با تبلیغاتی که از رادیو مجاهد شنیده بود به عراق رفت و به سازمان پیوست. خانواده او از ابتدا از وجودش در اشرف اطلاع داشتند. او چندین نوبت طی این 23 سال از عراق به دلایل مختلف که عمدتا برای جذب نیرو یا کمک مالی بود مأمور شد تا با خانواده اش در ایران تلفنی صحبت کند. این مکالمات همیشه توسط مسئولین سازمان که حضور فیزیکی داشتند کنترل میشد. او هر بار مجبور بود به خانواده اش بگوید که جایش خوب است و کاملا از شرایط خود راضی است و آنها را هم تشویق به آمدن بکند. خانواده او هم البته حرفش را باور میکردند و خیالشان راحت بود. او میگوید: "آنچه در اشرف طی این سالیان دیدم کاملا مغایر با آنچیزی بود که در ایران تصور میکردم. هر آنچه که در تبلیغاتشان میگفتند دروغ محض بود. خفقان در داخل اشرف حد و مرز نداشت و واقعا اشرف جای ماندن نبود. از طرفی سازمان هر روزنه ای به بیرون از اشرف را کور کرده بود و هیچ تصویری از آنچه که بعد از جدا شدن بر سرمان خواهد آمد نداشتیم. صدای خانواده ها که از بلندگو ها پخش میشد نور امیدی بر دلهای ما تاباند. من و غفار در یک مقر بودیم و با هم تصمیم گرفتیم که طرحی ریخته و فرار کنیم و نهایتا خود را به عراقی ها و خانواده ها رساندیم". غفار بال افکنده میگوید: "سه نفر بودیم که برای یافتن کار و ارتقای زندگی مان به ترکیه رفتیم، غافل از اینکه سازمان از قبل در ترکیه تور پهن کرده تا امثال ما را بدام بیندازد. عاقبت مثل خیلی های دیگر گول ترفندهای سازمان را خوردیم و به این طریق سر از اشرف در آوردیم. از همان روز اول گفتم که نمیخواهم اینجا بمانم که مرا مخیر کردند که یا بمانم و یا توسط عراقی ها به اتهام ورود غیر قانونی محاکمه شده و به زندان ابوغریب فرستاده شوم. یکی از ما موقع آمدن آمریکائی ها و دیگری بعد از آن جدا شدند و رفتند. من اما از جداشدن و فرار میترسیدم. هر زمان که میگفتم میخواهم بروم فورا تحت شدیدترین فشارهای روحی و فیزیکی قرار میگرفتم و تا حرفم را پس نمیگرفتم دست از سرم بر نمی داشتند. صدای خانواده ها به من قوت قلب داد و مطلع شدم که تعدادی توانسته اند فرار کنند و امیدوار شدم که در پشت حصارهای اشرف زندگی به گونه ای دیگر در جریان است که میتواند نوید بخش باشد. با محمدرضا قرارهایمان را گذاشتیم و تعهد کردیم که کسی بوئی نبرد و بالاخره طرح فرارمان را اجرا کردیم. حاصل یک لحظه غلفت در ترکیه، تلف شدن 10 سال از عمرم در عراق و شکنجه روحی و جسمی بود که این مدت متحمل شدم". اگر بخواهیم به همین منوال ادامه دهیم و فاکت و نمونه و استشهادیه بیاوریم چندین کتاب قطور خواهد شد. چگونه میشود تصور کرد که تمامی این سرگذشت ها قلابی و ساختگی بوده و تنها رجوی راست می گوید. آیا کسی هست که با دلیل و مدرک این اظهارات را از اساس رد کند؟ اگر مختصری در خصوص فرقه های مخرب کنترل ذهن مطالعه کنید و نمونه های آنرا با رفتار و کردار سازمان مجاهدین خلق به رهبری مسعود رجوی مقایسه نمائید، یقین خواهید کرد که این یک گروه معمولی که با جمهوری اسلامی مبارزه میکند نیست. این گروه افراد خود را سوژه مغزشوئی قرار داده و اراده آزاد را از آنان گرفته و این نفرات را برده وار استثمار میکند. فرقه رجوی مصداق بارز برده داری نوین است که این روزها توسط جامعه شناسان و روان شناسان خیلی مطرح میشود. کسانی که از فرقه ها جدا میشوند معمولا سخت لب به سخن باز میکنند و از 100 واقعیت یکی را هم برملا نمی نمایند. جداشدگان فرقه ها دلایل خاص خودشان را دارند و آنان نسبت به اینکه با تمام تحصیلات و هوش و ذکاوتی که داشته اند اینچنین بازیچه دست یک قدرت طلب مال دوست شهوت پرست شده اند شرم دارند و ترجیح میدهند خاطرات خود را برای همیشه در درون خود نگاه دارند. خانم بتول سلطانی سالها نزد ما در عراق بود و زمانی که به اروپا رفت پرده از خیلی از مسائل مربوط به شخص رجوی برداشت و تا آن زمان چیزی نگفته بود. فرقه ها تلاش میکنند منتقدین خود را سرکوب و منکوب نمایند و آنها را مورد اتهام قرار بدهند و بگویند که آنان این حرف ها را از روی دشمنی میزنند. اولا چرا آنها باید بعد از جدا شدن دشمن شوند؟ مگر هر کس از هر حزب و گروهی جدا میشود بلافاصله به دشمنی با آن می پردازد؟ کسی که 23 سال و بعضا 30 سال از عمر خود را بلاوقفه در این سازمان گذرانده چرا باید بعد از خروج دیگر ذره ای سمپاتی به آن نداشته باشد؟ ثانیا آیا همه کسانی که جدا شده اند و تعداد آنها تا جائی که ما ارتباط داریم به صدها تن میرسد و استشهادیه های آنان در دستگاه قضائی عراق موجود است همگی از اول تا آخر دروغ میگویند؟ آیا یک کلام راست از اینهمه نمونه های نقض اولیه ترین حقوق بشر در داخل پادگان اشرف وجود ندارد؟ آیا همه آنها کارمندان و مأموران وزارت اطلاعات و نیروی قدس و غیره بوده اند؟ اگر منطقی فکر کنیم همین نمونه که رجوی مانع دیدار خانواده ها با عزیزانشان که سالیان سال است آنها را ندیده اند میشود کافی است تا پی به ماهیت او و مناسبات درونی فرقه اش ببریم. آیا به نظر شما هیچ دلیل سیاسی میتواند نقض حقوق اولیه انسان ها، خصوصا کسانی که تمامی هست و نیست خود را در راه مبارزه گذاشته و داوطلبانه به این راه وارد شده اند، توجیه نماید؟ ما میخواهیم سؤال کنیم که آیا ساکنان اشرف دسترسی آزاد به اطلاعات لازم را دارند؟ آیا آنها واقعا در شرایطی هستند که بتوانند آگاهانه و مستقل تصمیم بگیرند؟ آیا آنان که بعضا بیش از دو دهه است که از دنیای خارج قطع شده و تحت مانیپولاسیون ذهنی تحت عنوان عملیات جاری قرار داشته اند صاحب اراده آزاد هستند؟ همه میدانند که چنین چیزی نیست و رجوی اجازه باز شدن حصارها را نمیدهد. سازمان های بین المللی هم بنا بر مصالح سیاسی کاملا منفعل شده اند ولی این انفعال نمیتواند واقعیت را بپوشاند. واقعیت اینست که افرادی که در اشرف مستقر هستند بر اساس استانداردهای بین المللی اسیر ذهنی و عینی محسوب میشوند که ابتدا باید اطلاعات کافی از دنیای بیرون از فرقه در اختیار آنان قرار گیرد تا بتوانند با اراده آزاد که از آنان سلب شده تصمیم بگیرند. مایلیم که دوستان و عزیزان، موافق یا مخالف، نظرات خود را به اطلاع ما برسانند تا ما هم بتوانیم مسیر حرکت خود را بهتر انتخاب نمائیم.