وقتی پرنده ای زنده است……مورچه ها را میخورد
وقتی می میرد…… مورچه ها اورا میخورند!
زمانه وشرایط درهرموقعی میتواند تغییر کند……
شاید امروز قدرتمند باشید……اما یادتان باشد، زمان ازشما قدرتمندتراست!!!
یک درخت میلیون ها چوب کبریت را میسازد……
اما وقتی زمانش برسد……. فقط یک چوب کبریت برای سوزاندن میلیون ها درخت کافیست….
پس خوب باشید و خوبی کنید…………………….
وقتی خبر مرگ بتول رجایی از عوامل سرکوب تشکیلات مخوف و از مجریان حلقه بگوش رجوی در سرکوب اعضای ناراضی و جدایی طلب از آن سازمان را شنیدم یک طوری شدم که به جد ازتوصیف آن عاجز و قاصرم. درلحظه تنها جمله ای که درذهنم متبادر شد این بود که گفتم ای خاک وای برتو که چه موجود کثیفی را به ناچار درآغوش گرفتی!؟……
زمستان 63 بود که خیلی جوان و19 ساله بودم و با یک حرارت وانگیزه خاص ودرعین حال خامی مشغول گذراندن دوران پذیرش درپایگاه مرزی بنام جلیلی بودم. تمام اعضای پذیرشی وهمچنین مربیان ومسولان آن همه مرد بودند و از زن خبری نبود. درآن وانفسا اولین زنی را که در مناسبات و در همان پایگاه جلیلی دیدم بتول رجایی بود. با دیدنش شوکه شدم و با خودم گفتم یعنی همه زن های مجاهدخلق این شکلی هستند!؟
ازهمان ابتدای ورودم به سازمان و از همان دیدارهای اولیه دلم نمی خواست هیچگاه با او روبرو شوم. ولی درگذر ایام و در تمام مدت بیست سالی که درمناسبات و پایگاههای مختلف حضور داشتم متاسفانه اساسا دور و نزدیک با این موجود عجیب الخلقه سروکار داشتم و مسئولم بوده است.سیرت زشت وناخوشایند او در ظاهرش هم تاثیر گذاشته بود!
درمقاطع مختلف ازجمله کسانی بودم که درنشستهای تحقیرآمیز مغزشویی بشدت مورد اهانت مرحومه بتول رجایی قرار گرفتم.
یکبار درسال 72 که به عضویت زنان شورای رهبری درآمده بود ودر جلسه ای که عده ای داشتند به به و چه چه میکردند و به ایشان تبریک می گفتند وقتی با پوزخند معنی دارمن مواجه شد به شکل جنون وار وهیستریک ازپشت میزجلسه بلند شد و سایرین را علیه من تحریک کرد که با مشت و لگد مرا ازجلسه بیرون کنند. ازشدت ضربات اوباشان رجوی ازناحیه بینی ام بشدت خون ریزی داشتم و بیرون جلسه در کنار شیرآب درقرارگاه 11 تلاش میکردم از ادامه خونریزی جلوگیری کنم و تو حال خودم بودم که یکی از همرزمانم! یقه ام را گرفت و مجددا به داخل جلسه کشاند. سرم پائین بود و نمی خواستم چهره کریه مرحومه را ببینم ولیکن عربده اش منو وادارکرد که نیم نگاهی به وی داشته باشم و با دهان برکف و زوزه کشان گفت اگرقانون تشکیلات و پرسنلی نبود اجازه نمیدادم که یک روز در موضع فرمانده دسته مهندسی کارکنی! تواصلا لایق و شایسته این موضع نیستی و حقت هست که زیردست یکی از اسرای پیوسته کارکنی و…..
خلاصه مرحومه بتول خانم داشت عقده هاش رو روی من خالی میکرد و یک جورهایی داشت درجمع تحقیرم میکرد که من هم زدم به سیم آخر و جسورانه گفتم اگه تونستی هرغلطی خواستی بکن. نفهیمدم دیگه چه شد! با مشت ولگد همرزمانم! روانه بنگال شدم تا خوب فکرهام روبکنم وبه غلط کردن بیفتم! اینکاره نبودم ولی دوستان جدا شده خوب میدونند که یک جورهایی کوتاه می اومدیم ومیسوختیم ومیساختیم وایکاش بجای سال 83 همان سال 73 ترک یار! میکردم ویک قلم ده سال اززندگی جلو میبودم. بازهم شکرخدا که یاری ام کرد وهشیارشدم وجسارت بخرج دادم و از آن جهنم و از آن بدسیرتان رستم و به آرامش رسیدم. الهی که سایر دوستان و همرزمان سابق و ناراضیان ازجهنم رجوی که گرفتارامثال مرحومه بتول خانم هستند، درآینده ای نه چندان دور با رهایی ازاین فرقه بدنام و با بازگشت به وطن و کانون گرم و پرمهرخانواده با به فراموشی سپردن آن چهره ها وسیرت های زشت به آرامش برسند.
راستی دنیا دارمکافات است. مرحرمه بتول خانم خیلی به اعضای ناراضی ظلم کرد خصوصا وقتی دربخش امنیت وپرسنلی وزندان مسولیت داشت علیه اعضای ناراضی وجدایی طلب ازفرقه رجوی چه اهانتها وشکنجه های روحی و روانی و فیزیکی که نداشت و همواره تکیه کلامش این بود که شمایان را درهمین اشرف به خاک ذلت میکشانیم ومیکشیم! غافل ازاینکه مرحومه بتول خانم به حکم خدایی و جبرزندگی میبایست روزی به خاک ذلت بیفتد وطعمه خاک شود!!
دلم میخواهد هر یک ازجداشده ها ولو یک فاکت و نمونه ازهزاران جور و ظلم این مرحومه درمناسبات رجوی علیه خود و دیگران را به تصویر بکشند و به روشنگری بپردازند تا سیه روی شود هرکه دراوغش باشد.
رجوی شرمت باد که ازدامن ایدئولوژی وافکارفرقه گرایانه ات چنین وحوشی تربیت شدند وبه جان معترضان افتادند و چه جنایتها که مرتکب نشدند و مطمئن باش تاریخ برای عبرت آیندگان خود جنایاتت را به خاطرخواهد داشت.