در سال 64 با هزاران آرزو و داشتن تفکر انقلابی خودم را به سازمان رسانده بودم و فکر می کردم که این سازمان دارای چه مناسبات پاکی است ولی بعد از یک سال که از بودنم در مناسبات سازمان می گذشت بعنوان عضو تیم های عملیاتی به پاکستان اعزام شدم تا بعد از توجیه شدن عملیات به عنوان تیم ترور داخل کشور بروم. برای اینکار وارد یکی از پایگاه های سازمان در شهر کویته پاکستان شدم که بعد از رفتن به آن پایگاه برخورد زنی به نام بتول رجایی نظرم را جلب کرد برخورد های این زن در مناسبات سازمان برایم قابل هضم نبود و به غایت برخورد های چاله میدانی و همانند زنانی بود که در محلات بد نام زندگی می کنند داشت که همانجا مسئله دار شدم که آیا سازمان هم این گونه نفرات را در خودش جا می دهد؟ البته از مسئول پایگاه مسئله را پی گیر شدم و عنوان کردند که وی مشکل دارد و به همین خاطر در این پایگاه می باشد.
سالیان گذشت و گذر ایام باز هم مرا به این زن بد طینت رساند چرا که این بار او فرمانده قرارگاه اشرف شده بود و به درجه شورای رهبری که مسعود فیلش را هوا کرده بود رسیده و دیگر کسی جلودارش نبود.
در اولین برخورد باز هم متوجه شدم که او دارای همان برخوردی است که سال 65 از وی دیده بودم بغایت لمپنی و چاله میدانی که انگار از دوران کودکی عقده های زیادی علیه مردان دارد از خودش بروز می داد و به واقع برخوردهایش برای اعضای ستاد اشرف تهوع آور و چندش آور بود و همه از دست وی نالان و ناراحت که چگونه سران فرقه این عنصر کثیف را به فرماندهی رساندند.
وی که از رنج دادن دیگران لذت می برد به نقطه ای رسید که نفرات قرارگاه اشرف در گزارشات جداگانه ای از رجوی خواهان برداشتن وی شدند که البته برای همه ما مشخص بود که رجوی هیچ وقت دژخیم خود را رها نخواهد کرد و به همین مناسبت برای اینکه به اعضای خودش بفهماند که کارهای بتول رجایی دقیقا توسط خود او دیکته می شود در مراسمی به مناسبت افتتاح پارک اشرف مریم آب پاکی را روی دست همه ریخت و عنوان نمود که وی به خاطر سابقه درخشانش در تشکیلات (که البته منظور رجوی، اداره زندان و کشتار و شکنجه در سازمان بوده است) مسعود اعتماد کاملی به وی دارد و راضی نبود که از فرماندهی اشرف او را کنار بگذارد.
با این تعریف و تمجید مریم از وی دیگر کسی جلو دارش نبود و هر روز بیشتر عقده های سرکوب شده اش را بیرون می زد.اگر بخواهیم تعریف درستی از این زن جنایت کار داشته باشیم باید او را همانند زنان محله بد نام بدانیم که با عقده های سرکوب شده قدم در جایی گذاشته که هر جنایتی برای او مشروع بوده و اگر روزی این عمل زشت را انجام ندهد انگار چیزی را گم کرده است و مانند سگان هاری که هر روز باید کسی را گاز بگیرند.
مرگ این دژخیم زنگ خطری برای رجوی ها و دار و دسته ها جنایت کار او می باشد که با سس ایدئولوژیک به جنایت و سرکوب در مناسبات ادامه می دهند چه خوب بود که این دژخیم زنده می ماند تا جواب جنایت هایش را می داد اگر چه او جایی بهتر از جهنم نخواهد داشت.
همه کسانی که دستی در شکنجه و کشتار در فرقه دارند باید از این دژخیم بیاموزند که از مرگ گریزی نیست و باید به سزای جنایت خود برسند.
باید به همه کسانی که مورد اذیت و آزار این جانی قرار گرفتند تبریک گفت که دیگر زمانی به نابودی این جنایت کاران باقی نمانده است.
هادی شبانی