"پروانه ها هم بعضا اشتباه عاشق می شوند و بجای شمع گرد چراغ برق های بی احساس خیابانها می سوزند." حکایت حال و روز عده ای جوان پاک و بی آلایش بنام مجاهدین است که از سالهای دور گرد یک رهبر جمع شدند که از روی خون بنیانگذاران سازمان گذشته بود این رهبری بنام رجوی آنچنان تشنه ی قدرت و شهرت شده است که چیزی بنام احساس و اصول و هر چیز دیگری که هر گروه و فرقه ای به آن پایبند هستند را به رسمیت نمی شناسد.
از طرف دیگر اعضای ساده لوح آن چنان اعتمادی به این موجود خطرناک کرده بودند که اگر از هرکدام می پرسیدی چرا؟ و به کجا می رود این راه؟ مثال آن مدینه ی فاضله ی افلاطون را در ذهن خود داشت که می گفت مرید بایستی خود را مثال تیکه چوبی زیر تیشه ی مراد و رهبر قرار دهد تا هر جور که مصلحت است بتراشد و شکل و سمت و سو دهد.
اما افسوس که این اعتماد سر از آن جا درآورد که تراشیدن و سمت وسو دادن رهبری به این عناصر فریب خورده و خیانت به اعتماد شده آنچنان شد که خرد خرد اصول و اعتماد و عقاید جای خود را می بایست به خشونت، ترور، کشتار و خونریزی می داد و به طوری که از یک فردی که از نگاه به سربریدن مرغ هم می ترسید یک تروریست ساخت که به راحتی سر انسانها را می برید.
رجوی شاخص و مرز سرخ مبارزه – آزادیخواهی – انسانیت و حق طلبی را دریک چیز فرموله و تئوریزه کرد وآن اینکه حق رهبر شدن او پایمال شده و برای گرفتن این حق هیچ مرزی به رسمیت شناخته نمی شود در این فتوا ترور- خونریزی- وهر جنایتی مشروع و جزء تاکتیک های روزمره برای رسیدن به استراتژی اصلی یعنی به قدرت رسیدن رجوی جا افتاده.
از اعضای ساده لوح و رهبری خائن به اعتماد گفتیم. درهمان سالهای دهه 60 و 70 همه ی گروه های سیاسی اعم از چپ و راست افسوس این اعتماد بیهوده ی کادرهای مجاهدین را می خوردند و کار به جایی رسید که همه مجاهدین را به گوسفندانی تشبیه کردند که سرشان پایین و مشغول چرا هستند و رهبری نا صالحی به عنوان چوپان هر سمتی بخواهد آنها را هی می کند.
اکنون واژه ای بنام پیشتاز بودن و عنصر انقلابی برای اعضای فرقه ی رجوی در تطابق شکل و محتوا همخوانی ندارد هیچ، بلکه در دو سر طیف قرار دارد.
سوختن گرد چراغ برق های بی احساس خیابان مصداق حقیقی این طیف از انسانهایی است که فریب ترفند های رجوی ها را خورده اند اما قضیه ی اعتماد و خیانت رهبر و مریدان دردو سرطیف بسا کشنده تر است چون رجوی این اعتمادها را به بستری برای جنایات خود تبدیل و این دسته از آدمها را به وادی و ورطه ی دشمنی و جنگ با واقعیت های موجود و دنیای پیرامون سوق داده است که در حقیقت فرجام و پایان تلخ این خیانت در چشم انداز است.