مطلبی نسبتا طولانی با عنوان “ریشه کنی بنیادگرایی در ایران، دستاورد تاریخی مجاهدین خلق – گفتگو با مهدی ابریشمچی”، مندرج به تاریخ ۶ شهریور ۱۳۹۳، را در پایگاه اینترنتی مجاهدین خلق، به توصیه و اصرار دوست عزیزی، مطالعه کردم. ابتدا باید اذعان کنم که مطالعه چنین دروغ هائی واقعا ظرفیت می خواهد، چرا که به یاد می آورم چه عمری را با این مزخرفات هدر دادم و فریب چه اراجیفی را خوردم. در این مقاله قصد ندارم به تک تک گنده گوئی های یک فرقه مخرب کنترل ذهن پاسخ بدهم چون چنین ضرورتی وجود ندارد، بلکه صرفا میخواهم به چند دروغ ساده اما بزرگ که معمولا از جانب این سازمان آنقدر تکرار میشود که، خصوصا در میان هواداران صادق و کم اطلاع، شکل حقیقت به خود میگیرد اشاره نمایم.
مقدمتا اینکه مخاطب این به اصطلاح مصاحبه روشن است که مردم ایران نیستند چرا که یقین دارم، و سران فرقه هم یقین دارند، که کسی در داخل ایران خریدار این لفاظی های تبلیغی فرقه ای و این تعریف و تمجید از خود به غایت مشمئزکننده و شمارش پیروزی های کاذب نیست و به آن اهمیتی نمیدهد. لذا مخاطب کسی به غیر از هواداران فعلی سازمان با هدف مقابله با موج مسئله داری که این روزها تمامی نیروها و حتی مسئولین سازمان را فرا گرفته، و روحیه دادن به نیروهای سرخورده سازمان، نیست. پاسخ به تمامی لاطائلات مهدی ابریشمچی تنها اینست که: “دغلبازی و فریبکاری بس است. کوس رسوائی رجوی خودشیفته و فرقه اش را بر سر بام دنیا زده اند. وقاحت و دنائت هم حد و اندازه ای دارد. مختصری شرم و حیا هم خوب چیزی است. تا کی میخواهید خود و دیگران را بازی بدهید؟ تا کی میخواهید قربانی بگیرید و قربانیان را اسیر و عبید نگاه دارید؟”
جریان “بنیادگرائی اسلامی” که همان ترجمه Islamic Fundamentalism است از جانب غرب، بعد از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، به عنوان تهدید اصلی جهانی مطرح شد که امروزه با گروه هائی از طالبان و القاعده گرفته تا النصره و داعش در سراسر جهان شناخته میشود. این پدیده که از ابتدا در افغانستان مورد حمایت غرب در برابر اشغال شوروی سابق بود، و این حمایت تا سوریه و در برابر رژیم بشار اسد نیز ادامه یافت، اخیرا به معضل جدی در برابر منافع غرب در منطقه تبدیل شده است. نسخه این جریان برای ایران هم به شکل جیش العدل به رهبری عبدالمالک ریگی ظاهر گشت که روشن شد مورد حمایت مادی پنتاگون و سیا علیه جمهوری اسلامی بوده است.
بنیادگرائی اگر به معنی اصولگرائی و پایبندی به اصول تعبیر شود که پسندیده است و هر انسانی باید دارای اصولی خدشه ناپذیر و مقید به یک سری بایدها و نبایدها باشد وگرنه غیرقابل اعتماد و غیر قابل اتکا میگردد. رهبران فرقه ای در این رابطه درست برعکس به هیچ اصلی، به غیر از دنباله روی از قدرت طلبی و ثروت اندوزی و شهوت پرستی، پایبند نیستند. اما اگر بنیادگرائی به معنی سیاسی فعلی آن یعنی تحجر و ارتجاع، دقیقا به همان شکلی که در فرقه های مخرب کنترل ذهن مشاهده میگردد، تعبیر شود که رجوی و فرقه اش سرآمد تمامی بنیادگراهای طول تاریخ از هر نوع هستند و هیچ خصوصیتی از این دست نمانده که در این فرقه بارز نشده باشد.
فرقه رجوی که خود مشابهت های بسیاری به لحاظ تفکر و عملکرد و مناسبات درونی با فرقه های تروریستی افراطی وهابی و سلفی و تکفیری، که در غرب بنیادگرا خوانده میشوند، دارد از زبان مهدی ابریشمچی مدعی شده است که قلب این جریان در تهران می تپید که حالا به یمن مبارزه مجاهدین خلق از بین رفته و دنیا خیالش آسوده باشد. بعد هم این دستاورد را به خودش و یارانش تبریک گفته و البته ناگفته نگذاشته است که همه این کرامات و برکات را مدیون “رهبری پاکباز و ذی صلاح” مجاهدین خلق می باشد. وقاحت و بی شرمی یک جریان فرقه ای ورشکسته و در بن بست مانده، با مناسبات درونی شدیدا ارتجاعی و استثماری، تاکجا میتواند پیش برود؟
در یکی از نامه هائی که از دوستی در انگلستان دریافت کردم اینطور نوشته شده بود: ”مهم ترین دلیل عدم وجود بنیادگرایی و فرقه گرائی در ایران، به صورتی که امروزه در همسایگان ایران به شکل وحشتناکی مشاهده میشود، همانا کوتاه شدن دست مجاهدین خلق از کشور بود که از ابتدا مأموریت مشابهی را دنبال میکردند. رهبری این جریان تاکنون به غیر از خیانت ملی و جنایت اجتماعی و استثمار جنسی و فریب دادن و دروغ گفتن کار دیگری نکرده و بی جهت نیست که در میان تمامی ایرانیان، حتی مخالفان سرسخت نظام، به غایت منفور است. مسعود رجوی به مراتب بنیادگراتر و فرقه گراتر از امثال القاعده و داعش است. او یک روز زن مهدی ابریشمچی را صاحب می شود و روز بعد این موضوع را به همگان تعمیم می دهد. حداقل اسامه بن لادن چنین کارهائی نکرد یا ابوبکر البغدادی مدعی نیست که همه زنان باید به عقد او در آیند و جهاد نکاح را، نه مثل رجوی برای خود، بلکه برای افرادش خواسته است”.
به خاطر دارم که مهدی ابریشمچی بعد از پیشکش کردن همسرش به مسعود، همان کاری که بعدا تمامی مردان سازمان مجبور به انجام آن شدند، گفت: “در سازمان مجاهدین خلق همه به مسعود رجوی پاسخگو هستند و او تنها به خدا پاسخگوست”. همین یک جمله حکایت از عمق مناسبات به غایت فرقه ای و ارتجاعی در درون سازمان مجاهدین خلق میکند. رهبری که علنا خود را تنها در برابر خدا پاسخگو میداند چگونه میتواند منادی دموکراسی و آزادی باشد و به خواست توده ها تن بدهد؟
مضحک ترین بخش از مصاحبه مهدی ابریشمچی آنجاست که “کار زمین را ساخته – به آسمان پرداخته”. او حالا بعد از ریشه کن کردن موفقیت آمیز بنیادگرائی در ایران، به عراق و سوریه پرداخته که با فرمول مجاهدین خلق در آنجا هم بنیادگرائی، البته با سرنگونی اسد و مالکی و روی کار آمدن وهابی ها، ریشه کن شود. بنابراین مأموریت بعدی رجوی هم روشن شد که داعیه انقلاب در سوریه و عراق را دارد و به همین دلیل هم با داعش احساس قرابت و نزدیکی میکند.
حال تعدادی از این دروغ های شاخدار در گفتگوی مهدی ابریشمچی، که هرکس بشنود روی سرش اسفناج سبز میشود، را در زیر با هم مرور میکنیم. تصور نمیکنم در خصوص این مطالب نیازی به توضیح باشد:
“(سازمان) از بدو پا گذاشتن به حیات مبارکش در تاریخ مردم ایران تا امروز، منشأ خیرات و برکات در تمامی زمینه ها برای مردم ایران بوده و امروز هم می بینیم که نقش آن و عملکردش و شعاع اثرش تنها محدود به کشور ما نیست”.
“این نبرد پیش از هر چیز به این دلیل موفق بود که رهبر ذیصلاحی زمام امور و فرماندهی این جنگ را در دست داشت. اگر در یک کلام بخواهم بگویم، به خاطر رهبری ای که خود مجاهدین خلق آن را «رهبری پاکباز» می نامند، این جریان توانست با آخوندها به نبرد برخیزد”.
“علت این که این رهبری به آن توفیق یافت، این بود که قیمت آن را به سنگین ترین صورت، در هر قدم پرداخت”.
“آن مجاهدان پیشتاز، با شعار «به نام خدا و به نام خلق قهرمان ایران» این راه را با صدق و فدای مطلق آغاز کردند و خدا هم جواب صداقت آنها را با حفظ و حراست مسعود و گرفتن او در کنف حمایت خودش در همین دنیا داد و در نتیجه راه آنها، البته باز هم با پرداخت بها و گذشت و فداکاری این نسل، ادامه پیدا کرد”.
“راهبری این سازمان و این راه، بلافاصله بعد از حاکمیت خمینی، پا به میدان گذاشت و پرداخت قیمت را که فدای عاشوراگونه بود پذیرفت”.
“امروز مجاهدین خلق یک راه و مسیر، یک آلترناتیو سیاسی، آرمانی و تشکیلاتی را ارائه کرده اند. راه و مسیری که در برابر دیدگان خلقهای منطقه قرار دارد”.
“برادر مسعود به روشنی تشخیص داد که چه باید کرد و چه نباید کرد”.
“دیدیم که مجاهدین خلق از چه پتانسیلی، از چه توان پرداخت و چه فدای بی کرانی بهره مند شدند؛ هیچ سد و مانعی در برابرشان نتوانست باقی بماند”.
“حال امروز در اشرف و لیبرتی، این نسل زیر رهبری خواهران مجاهدمان، که بر سر همه مجاهدین خلق منت گذاشته اند و سازمان مجاهدین خلق را پس از انقلاب رهبری می کنند، می بینیم که هیچ سرکوب و قتل و غارتی، مانع تداوم مسیرشان نمی شود. آنها از پس فروغها برمی آیند و امروز پرچم فروغ را برمی افرازند و می خواهند هزار اشرف بسازند”.
“رمز این شکوفایی آن جاست که راهبری ایدئولوژیک مجاهدین خلق، پاسخ مناسب را به فتنه و فساد اندیشه آخوندی می دهد. به این ترتیب، امواج فتنه را با چراغ روشن اندیشه تابان مجاهدین خلق و اسلام انقلابی که روز اول حنیف کبیر آن را پایه گذاری کرد، با راهبری مستمر مسعود ادامه دادند و به این نقطه رساندند”.