مدتی است می خواهم این دلنوشته را بنویسم اما فرصت نمی شد. چندی قبل مادری از مجاهدین فوت کرد. ایشان در تهران زندگی می کرد و مثل بسیاری از مادرهای دیگر ناخواسته در باتلاق رجوی گرفتار شده بود. مادری که برای اولین بار داغ شهادت فرزند را در زمان پهلوی ها چشید. شهید ناصر صادق را شاه به جوخه اعدام سپرد. یادش گرامی! به همه مادران داغدار شهیدان نیز تسلیت می گویم…
اما، زوج رجوی در حد امکان از هر خونی که ریخته می شود جرعه حیات برای خود می گیرد و با سوء استفاده از هر مرگ و میری برای خویشتن دقایقی حیات می خرد. غافل از اینکه دیگر زهر فروپاشی به اعماق مغز استخوان رسیده و درمانی بر آن نیست. در مراسم بزرگداشت این مادر پیر، مریم رجوی نیز به سخنرانی پرداخت و خاطراتی از خود تعریف نمود. خاطرات و سخنانی گاه بشدت چندش آور و انزجار آمیز که شنیدن آن جز لعن و نفرین بر این تفکر خشونت بار به همراه نداشت… از جزئیات می گذرم. و دو نکته را در اینجا مطرح می کند. باشد که لکه ننگ و شرمی بر پیشانی مریم قجرعضدانلو و شوهر مخفی شده و در حال احتضار وی مسعود رجوی باشد.
۱- اولین نکته در مورد مادرانی است که مریم رجوی برایشان عزاداری می کند و یا مراسم عزاداری براه می اندازد. در سالهای پایانی حکومت صدام بود که بناگاه “خواهر زرین” که معاونت عملیاتی قرارگاه هفتم محسوب می شد با گریه و حالتی متأثر آمد و گفت: “مامان جون فوت کرده” و بعد از همه خواست که برای مراسم تدفین آماده شوند… ابتدا نمی دانستم منظور او از مامان جون کیست. ولی دیری نپایید که متوجه شدم ایشان مادر مریم رجوی هستند… به هرحال مراسمی بزرگ در قرارگاه اشرف برگزار شد و زوج رجوی هم در این مراسم به سخنرانی پرداختند و ما نیز این مادر را بدرقه کردیم و همه چیز پایان یافت…
سالها گذشت و صدام حسین ساقط شد و دوران خدمت رجوی ها به صدام پایان گرفت و اربابی جدید پیدا شد… کمتر از یکسال و نیم بعد من و تعداد زیادی از مجاهدین فرار کرده و به اسارت آمریکایی ها درآمدیم. همانجا بود که بعد از ۱۸ سال موفق شدم با خانواده تماس بگیرم. اولین چیز از حال مادرم پرسیدم که متوجه مرگ وی شدم. لحظاتی سخت بود. مادرم همان دیروز و پریروز فوت نکرده بود. ۱۲ سال از مرگ وی می گذشت و من مطلع نبودم. نمی دانستم چه بگویم. رجوی بخوبی می دانست که مادرم از دنیا رفته است ولی حتی به من اطلاع هم نداده بود… در طی این مدت چند مادر دیگر هم فوت کرده اند و مریم رجوی از این دست مراسم ها برگزار نموده و یا از روی آن با سکوت گذشته است.
چندی قبل مادر صادق (مادر سهیلا، مهران و شیوا صادق) در تهران قوت نمود که باز هم شاهد مراسمی باشکوه هستیم. البته به هر سه فرزندان ایشان و بازماندگان وی در ایران تسلیت می گویم. سهیلا صادق مسئول ستاد تبلیغات و بعدها مسئول پرسنلی ارتش رجوی بود. مدتی تحت مسئولیت وی در قرارگاه بدیع زادگان بودم. مهران صادق نیز مسئول سیمای مقاومت در آن دوران بود که عکاس مخصوص مسعود رجوی نیز به حساب می آمد. برای مدتی هم مسئولیت حفاظت مقر مسعود رجوی با وی بود که همان زمان وی فرمانده من به حساب می آمد و از نزدیک او را می شناسم. همچنین شیوا صادق نیز در مرکز دوازدهم ارتش رجوی مسئولیت بخش سررشته داری را بر دوش داشت که به دلیل موضع مسئولیتی که داشتم با وی رابطه نزدیکی داشتم.
طبعاً درد از دست دادن مادر عمیق است. به همگی تسلیت می گویم. اما از مریم رجوی سوآل دارم. چرا ایشان بین مادران مجاهدین هم تفاوت قائل است و تبعیض می گذارد؟ چرا ایشان هرگز مرگ مادر مرا و امثال مرا تسلیت نگفت و برایش مراسم کوچکی هم برگزار نکرد؟ و اصلا چرا مرا مطلع نکرد که مادرم ایست قلبی داشته است و علت آن هم دقیقاً به سیاست های خشونت آمیز رجوی بازمیگردد که باعث کشته شدن یک فرزندش و ناپدید شدن فرزند دیگرش (اینجانب) شد؟ چرا این مادر باید در فراموشی مطلق از دنیا می رفت حال آنکه وضعیت وخیم روحی متأثر از کشته شدن یک فرزند و ناپدید شدن فرزند دیگرش که مجاهد بود باعث ایست قلبی وی شده بود؟ مگر در این میان رجوی نقش اصلی را ایفا نمی کرد؟
خانم رجوی چرا باید برای مادر خودش اینگونه مراسم های بزرگ برگزار کند و چرا باید برای مسئولین فرقه اش اینگونه عمل کند اما برای دیگر اعضای خود پشیزی ارزش قائل نمی شود؟ مادر من و دیگر مجاهدین نیازی به اشک تمساح مریم رجوی ها نداشته و ندارند، اما چطور زنی که مدعی است رئیس جمهور برگزیده مقاومت ایرانیان است اینگونه تبعیض قائل می شود و تنها به خودش می رسد و برای خود اهمیت و ارزش قائل است؟
۲- دومین نکته راجع به سخنان چندش آوری است که مریم قجرعضدانلو در این مراسم بر زبان آورده است. وی وقیحانه از مرگ نداحسنی سخن می گوید و به مادر این دختر که قربانی خودسوزی به دستور خودش شد می گوید باید به شما و این نسل از زنان افتخار نمود!!!
بله بی شرمانه می گوید باید به مادرانی که چنین دخترانی تربیت کرده اند که بخاطر مریم رجوی خود را به آتش می زنند افتخار نمود!!!
آیا چندش آورتر از این سخن می توان متصور شد که بر زبان کسی که خود عامل خودسوزی هاست جاری شود؟ آیا چنین سخن زشت و چندش آوری نشان از اوج ضدبشری بودن یک تفکر ندارد؟ چگونه انسانی می تواند دستور خودسوزی برای نجات از یک بازداشت کوتاه مدت بدهد و از آن طرف مدعی شود که کشته شدن این افراد یک افتخار است و مادران این قربانیان باید افتخار کنند که دخترشان خود را فدای یک زن جنگ افروز و ضدبشر کرده اند؟
براستی، مدعیان حقوق زنان و مدعیان دمکراسی کجا هستند که این زن بدسرشت را به محاکمه بکشانند؟ لابی های خونخوار و جنگ افروزی که برای بالابردن حساب های بانکی خود مدام از این زن خشونت طلب دفاع می کنند آیا این سخنان چندش آور را نمی شنوند؟ آقای احمد شهید کجاست که شهودیه های خود را از چنین افرادی تهیه می کند؟ آیا ایشان نگران نقض حقوق بشر در فرقه رجوی هم هست؟ جای تأسف است که سازمان های حقوق بشری ابزار دست اینگونه افراد شده است. و جای تأسف است که دولت فرانسه و شهرداری های مختلف پاریس به چنین شخصی دست دوستی می دهند و بخاطر چندده هزار یورو پا روی خون هزاران انسان بی گناه می گذارند و صراحتاً از یک زن تروریست دفاع می کنند.
مریم رجوی باید بداند که دست عدالت روزی گریبان او را خواهد گرفت هرچند که هزاران لابی جنگ افروز و مال اندوز گرداگرد خود نگه داشته باشد. مردم ایران هرگز اینهمه زشتی و خیانت را فراموش نخواهند کرد.
حامد صرافپور