آقای دهمرده چه شد که به مجاهدین پیوستید؟
در زمان جنگ تحمیلی سرباز بودم. سال 1366 در عملیات پایگاهی مجاهدین (موسوم به عملیات حنیف) که بر علیه نظام جمهوری اسلامی ایران انجام دادند اسیر مجاهدین شدم و این اسارت 27 سال طول کشید.
برخورد مجاهدین در ابتدای اسارت با شما چگونه بود؟
آنها مارا دست بسته و به زور اسلحه به عراق و در پایگاهی بنام سلمان بکر بردند. بعد از مدتی هم به اشرف منتقل شدیم، بعدها به ما گفتند برای آزاد شدن باید در عملیات نظامی که بر علیه کشورمان انجام می شد شرکت کنیم.
دراین 27 سال چند بار با خانواده تان تماس گرفتید؟
درمجموع سه بار. یکبار سال1367، بار دوم سال1384 و سومین بار همین امسال و حدود دوماه قبل از فرارم که در این تماس خواهرم از من خواست فرار کنم و به من اطمینان داد که در ایران مشکلی نخواهم داشت.
آیا تماس های شما با خانواده تان بدون ممانعت بود یا محافظت شده انجام می شد؟
در آخرین مرحله که تماس گرفتم دونفر همراه من بودند و یک نفر هم مکالمه ما را شنود می کرد.
برنامه روزانه شما در اشرف چگونه بود و چه می کردید؟
درسالهای اول که بحث جنگ بود آموزش های نظامی عمده فعالیت اعضاء بود اما بعد ها و مخصوصاً پس از خلع سلاح اشرف در زمان ورود آمریکایی ها به عراق برنامه روزانه ما کلاً اتلاف وقت و بیگاری بود.از صبح تا شب از اعضاء کارمی کشیدند و همه را خسته و بی رمق می کردند.آخر شب ها هم که واقعاً توان از همه سلب شده بود نشست ها شروع می شد.
در لیبرتی چه کارهایی انجام می دادید؟
در لیبرتی هم اوضاع چندان فرقی نداشت بازهم به بهانه های مختلف از اعضاء بیگاری می کشیدند.محوطه سازی می کردیم و سنگرسازی.
باتوجه به اینکه چند مرحله به لیبرتی حمله شده بود وادارمان می کردند سنگر سازی کنیم.
جریان طلاق های اجباری در اشرف چیست؟
بله این یک واقعیت بود که سازمان همه را مجبور کرد همسران خود را طلاق بدهند، حتی به امثال من که مجرد بودیم می گفتند شرایط برای شما شدید تر است و شما باید فکر ازدواج را طلاق بدهید وابستگی به خانواده و نزدیکان را طلاق بدهید و نتیجه این شد که خیلی ها مجبور به طلاق شوند و تعداد زیادی از فرزندان اعضاء به خارج از اشرف منتقل شدند.
مجاهدین عملاً یک گروه نظامی و تروریستی هستند و باتوجه به خلع سلاح کامل اشرف دستشان از انجام عملیات نظامی کوتاه بود.
پس ماندن در اشرف فایده ای نداشت چرا در این سالها اقدام به فرار نکردید؟
این مسئله ذهن همه را مشغول کرده بود که واقعاً دیگر برای چه اینجا مانده ایم؟ اما مسئولین ما که از این موضوع مطلع شدند شروع کردند به فریب اعضاء و از هر ترفندی برای ایجاد ترس در اعضاء استفاده کردند مثلاً به ما می گفتند: اگر فرار کنید اول از همه دولت عراق بدلیل غیرقانونی بودن شما در این کشور شمارا محاکمه می کند و به زندان می اندازد.از طرفی هم می گفتند ایران هم که برگردید اعدامتان می کنند، و این باعث شده بود تا ساکنین اشرف سرخورده و درمانده به زندگی در آنجا ادامه دهند و همیشه این ترس ذهنشان را محصور کرده بود.
چرا به اروپا نرفتید؟
بخاطر وطنم و خانواده ام که چشم به راه من هستند.
چه حسی دارید از اینکه امروز در کنار خانواده تان هستید؟
خوشحالم، چون هیچ وقت تصورش را نمی کردم دوباره فرصتی برای بودن در کنارآنها پیدا کنم.
چه برنامه ای برای آینده خودتان دارید؟
درحال حاضر چشمم نسبت به دنیا بسته است و نمی دانم شرایط از چه قرار است، باید ببینم چه خواهد شد قطعاً باید به فکر شغل و ازدواج و سرپناه باشم.
چه پیامی برای دوستانتان که هنوز در بند رجوی هستند دارید؟
گول دروغ های آنها را نخورید، امیدوارباشید، خیلی ها مثل من برگشتند و دارند در آرامش زندگی می کنند، ترس و ناامیدی را بشکنید، این گروه کارش تمام است.
چه پیامی برای جوانانی دارید که در معرض فریب هستند؟
گول مجاهدین و امثال آنها را نخورید، خیلی ها مانند من زندگی و جوانی شان بدست این گروه تباه شد، از این گروه فاصله بگیرید.
آقای دهمرده پیرامون اسامی که خدمتتان میگویم اولین حسی که به ذهنتان می آید را عنوان کنید.
– مسعود رجوی: قاتل و قدرت طلب
– مریم رجوی: جنایتکار و مدافع خط مسعود
– اشرف: زندان
– لیبرتی: زندان
– روز فرار: حس آزادی و کمی ترس
– ایران: وطن آزاد
– سیستان: زادگاه من
– مادر: دوست داشتم کنارم بود
– پدر: دوست داشتم کنارم بود
– نظام جمهوری اسلامی ایران: آزاد