مروری بر تاریخچه ی سی سال گذشته ی سازمان مجاهدین خلق نشان گر یک نکته ی آشکار است: سردرگمی پیوسته! سال هایی که طی آن تشکیلات مجاهدین خلق از یک سازمان سیاسی مسلح تبدیل شد به یک فرقه ی مخرب منزوی با چالش های بیرونی بسیار.
خیانت به وطن در طول جنگ هشت ساله ایران و عراق و خدمت به صدام حسین مجاهدین خلق را برای همیشه از قلب ایرانیان بیرون کرد و بیش از پیش به آغوش صدام حسین راند.
پس از سقوط صدام حسین – به زعم مسعود رجوی صاحب خانه – فرقه ی رجوی سرگردان در میان سیاستمداران غربی به دنبال حامی جدید بود و تلاش های بی وقفه اش منجر به تبدیل شدنش به بازوی جاسوسی و عملیاتی اسرائیل شد. بماند که تاریخ مصرف این فرقه برای اسراییل تا کی و کجاست. بدیهی است که رژیم صهیونیستی تنها تا زمانی حامی گروه ها و افراد است که نفعی برای مواضع صهیونیستی داشته باشند.
در همه ی این سال های سردرگمی و دریوزگی بر در خانه بیگانگان، مجاهدین خلق همواره هدف خود را ” سرنگونی” جمهوری اسلامی اعلام کرده اند و ” سین سرنگونی ” را بر سر سفره هفت سین نشانده اند، تا کی و چگونه این رؤیای دیرینه شان محقق شود.
اما شواهد امر و تجربه ی سی سال گذشته حاکی از آن است که نه تنها سرنگونی حکومت ایران در ید قدرت مجاهدین نیست بلکه حفظ بقای تشکیلات فرقه ی مجاهدین تنها اولویت این گروه است.
برای دستیابی به این غایت – که همانا همه ی موجودیت فرقه وابسته به آن است – تبلیغات و سوء استفاده های تبلیغاتی و دروغ پردازی های فرقه و دفاع از هر آن چه در تضاد با جمهوری اسلامی ست – چه حق و چه ناحق – جزو جدایی ناپذیر از کنش های فرقه ی رجوی بوده است.
این دست و پازدن ها زمان و مکان نمی شناسد و مترصد هر فرصتی ست برای تلاش برای بقا. تلاش های مذبوحانه این فرقه ی رو به زوال می تواند شامل حمایت از چهل و پنج سناتور امضا کننده ی نامه ی کذایی به مقامات ایران باشد یا درج اظهارنظرهای سناتور کم سواد تام کاتن – که حتی نمی داند پایتخت ایران کجاست – و رنگ و لعاب دادن به گفته های ضد ایرانی اش باشد یا می تواند بهره برداری از تصاویر شادی و سرور جوانان ایرانی در جشن چهارشنبه سوری در سراسر کشور باشد با عنوان خیزش جوانان وطن!
مزدا پارسی