High cult
نگاهی اجمالی به تاریخچۀ سازمان مجاهدین خلق ایران
(در پادگانهایش در عراق و قلعۀ اشرف)
با نگاهی به کتاب "فرقه ها در میان ما"
نوشتۀ: خانم مارگارت تالر سینگر استاد دانشگاه برکلی آمریکا
ترجمه: مهندس ابراهیم خدابنده
نگارش: مهندس محمّدرضا مبیّن – (با تجربه 10 سال حضور در فرقۀ مخرب رجوی)
دانشجوی کارشناسی ارشد مهندسی عمران
در حال حاضر مهندس یک پروژه ساختمانی است
عضو انجمن نجات استان آذربایجان شرقی
افراد به دنبال یک هدفمندی، معنی گرایی، راهی برای پیمودن و جوابی منطقی برای هر سؤال و توافق در خصوص همه چیز برسر خوب یا بد بودن، عاقبت خود را در دام رهبران فرقه گرفتار می بینند که با یک قاطعیت و جذابیت خاصی آنها را گرفتار کرده است.
زمانیکه اعتقادات درونی افراد، با اعتقاداتی که در مدرسه، جامعه و بیرون در برابرش قرار می گیرد فرد را دچار این تنش می کند که چه چیزی درست است؟
فرد احساس گم گشتگی و تنهایی می کند، نیازمند یافتن راهی برای سامان دادن به زندگی اش است و این نقطه ای است که بدون اقدامی برای یافتن راه حل، خود را در دام یک گروه گرفتار می بیند که ظاهرا راه کار های ساده و تضمین شده برای پیمودن پیشنهاد می کند.
اگر به دلایل قبلی و آنچه در زیر می آید به عنوان یک شرایط ناپایداری جامعه نگاه می کنید حتماً بدانید که زمینه ای مستعد برای عضوگیری های جدید در فرقه ها دارید:
بسیاری از افراد امروزه از سردرگمی، به ستوه آمدن از ظاهر سرد جامعه، خشونت بی منطق، بی خانمانی بی حد و مرز، فقدان معنویت، وضعیت همه گیر عدم احترام به بزرگتر، تعداد بسیار بالای بیکار و زیر خط فقر، نا امنی و غیر ثابت بودن بازار کار، عدم وجود ارتباطات خانوادگی، نقش تحکم آمیز متولیان مذاهب برحق، فقدان منطق حاکم بر برخورد با اجتماع رنج برده و خلاصه اینکه چیزی در فرهنگ صنعتی امروز نمی یابند تا به آن وصل شوند!
هر کسی در شرایط آسیب پذیر قرار می گیرد و خواهان وجود همدم و داشتن احساس معنویت می گردد و این کس می شود سوژه ای مناسب برای عضو گیری فرقه ها.
زمانی که در یک روابط شخصی معنادار، شغل، تحصیل یا برنامۀ آموزشی، یا سایر مشغولیت های عادی زندگی قرار نداریم، مستعد نفوذ فرقه ها در خود هستیم و آماده تر برای قبول هر پیشنهادی بدون فکر کردن نسبت باینکه ممکن است موضوعی پشت پرده باشد، هستیم.
هنگام عضوگیری در فرقه، کلمات طوری به کار گرفته می شوند که انگار گروه مربوطه صرفاً برای نفع شما بوجود آمده است.
اگر به زندگی در یک فرقه به صورت یک پروسه نگاه کنیم، پروسه ها بالا و پایین دارند و عمل پیوستن به یک فرقه در نتیجه یک روند اتفاق می افتد که توسط یک عضوگیر فرقه به جریان در می آید.
افراد عضوگیری شده در بدو ورود نمی دانند که به کجا می روند؟ و در خصوص طرح نهایی و محتوای گروهی که به آن می پیوندند نا آگاه هستند.
راهی که افراد بسیاری در فرقه ها نهایتاً به آن رسیده اند، قطعاً راهی نبوده است که ابتدا می اندیشیدند. بطور مثال خود من در بغداد سؤال کردم کجا می رویم هر بار جوابی محدود کننده و اینکه من نمی دانم و…. را مطرح می کردند تا ما را به داخل پادگان اشرف بردند.
عموماً افراد به طور فعال و گول زننده برای پیوستن تحت فشار قرار گرفته اند و خیلی زود خود را در تور گروه گرفتار دیده اند و با آرامی از گذشته خود و خانواده شان بریده اند و تماماً وابسته به گروه شده اند.
دو پدیده شناخته شده اجتماعی "مفهوم دنیای عدالت" و "سرزنش کردن قربانی" می توانند به ما در فهم آنچه که در امور اجتماعی در رابطه با فرقه ها که با آن برخورد می کنیم کمک کنند.
پایه"مفهوم دنیای عدالت" به طور کلی بر وی این اعتقاد استوار شده که " اگر فرد قوانین اجتماع را اطاعت نماید، هرگز اتفاق بدی برایش نخواهد افتاد" و قانون شکنان متقابلاً مجازات خواهند شد.
و می گویند: از آنجا که من در صورتی که قوانین را اطاعت کنم، در برابر شیطان وبخت بد مصون خواهم بود- چرا که ما در دنیای عدالت زندگی می کنیم- بنابراین، می توانم خود را از کسانی که قصد دارند به من صدمه بزنند، دور نمایم. آنهایی که بلایی بر سرشان می آید، باید کسانی باشند که عمل بدی انجام داده اند.
و اما "سرزنش کردن قربانی" تقریباً واکنشی جهانی در برابر اتفاقی ناگوار در خصوص دیگران است. زنانی که مورد هتک حرمت قرار می گیرند اغلب خودشان ملامت می شوند، مردم می گویند: دامن قربانی کوتاه بود، بعد از ساعت 10 شب بیرون بود یا در نزدیکی محلی بود که نمی باید باشد بنابراین گناه تجاوز به گردن خود اوست!
به همین ترتیب، وقتی فردی وارد فرقه ای می شود تمایل جامعه این است که بگویند قطعاً خودش ایرادی داشته است. می بایستی نوعی شکاف واشکال شخصیتی در وجود او بوده باشد وگرنه به چنین گروهی نمی پیوست. واکنش اکثریت قریب به اتفاق عمومی این است که: تقصیر خودش بود، خودش دنبال همان چیزی بود که بر سرش آمد.
متقابلاً ما نیز تمایلی برای سرزنش خانواده ها و بستگان داریم و می گوئیم آنها نیز به نوعی مقصر بوده اند و گرنه فرزند آنها به هیچ وجه به یک فرقه نمی پیوست.
چند نفر از فامیل به مادر من زمانی که در فرقه بودم و هنوز پس از 7 سال کسی از محل من نتوانسته بود سراغی پیدا کند، گفته بودند که اعمال خودت را نگاه کن و ببین چه کار کردی که چنین بلائی دامانت را گرفته است؟!
ادامه دارد