بعد از اتمام جنگ ایران و عراق، گلوگاه و راه تنفس رجوى در سر پا نگه داشتن تشکیلات روز به روز بسته تر و بحران جدایى افراد از تشکیلات حادتر می شد، بطورى که در جریان جنگ اول خلیج فارس، خیلى از نیروها صفوف مبارزه را ترک کردند.
رجوى براى راه حل بسته شدن این شکاف با راه انداختن “شو” نشستهاى انقلاب و جدایى افراد از یکدیگر و منحل کردن کانون گرم خانواده و طلاقهاى اجبارى، شیوه هاى سرکوب و خفقان مطلق و خرد کردن شخصیت افراد را در پیش گرفت و با آوردن بند پشت بند به اصطلاح انقلاب ایدئولوژیکى هر چه این حلقه و تور محدودیت را ریزبافت تر میکرد و بر شدت سرکوب مى افزود. ارعاب و زندانى کردن و شکنجه و سر به نیست کردن و تهمت و افترا به نفرات، در همین راستا بود که راه خروجى سازمان را ببندد و همه را برده و اسیر مادام العمر خود کند.
شعار مجاهد انقلاب کرده و برگشت ناپذیر(لم یرتابو) را هدف نشستهاى خشن دیگ و غسل هفتگى و عملیات جارى کرده بود و از این طریق هرگونه صداى اعتراض و مخالفتى، برابر بود با مزدور، خائن، نفوذى که در اینگونه نشستها حکم اعدامش صادر میشد و بعدها به شیوه هاى مرموزى یا سر به نیست شده یا در اختیار جلادان بعث قرار میگرفت و معلوم نبود چه سرنوشتى برایش رقم خواهد خورد، لذا افراد در این دستگاه هیچگونه اختیارى از خود نداشتند، خون و نفس همه متعلق به رهبرى بود و هر جا اراده میکرد بدون هیچ محدودیتى تصمیم میگرفت.
خرد کردن شخصیت افراد برایش لذت بخش و بازى کردن با جان افراد تفریح روزمره او بود. تنها حق و اختیار افراد در تشکیلات، فقط و فقط پرستش تمام عیار و کورکورانه شخص رهبرى سازمان بود.
این راه و روش و بحث رهبرى ایدئولوژیک در سازمان، از مسعود رجوى یک شخصیت کاذب ساخته بود و متوهم که باید افراد بدون چون و چرا او را پرستش کرده و در حد أولیاء و معصومین، جایگاه او را در ذهن و قلب خود باز کنند تا خطش در درون پیش برود.
اما در بعد بیرونى، مشغولیت دادن ذهن افراد به امیدهاى پوچ و واهى از جمله حمایت آمریکا از سازمان و حمله این کشور به ایران بعد از سرنگونى دولت عراق، دروغ بافى و غلو کردن در رابطه با برنامه هسته اى و بحران خاورمیانه که در تحلیل و وعده رجوى، حمله و سرنگونى حکام ایران بود.
این تحلیلها و وعده هاى سر خرمن دادن رجوى به نیروها براى سرنگونى حتمى و قریب الوقوع رژیم، در هر سر فصلى، نه تنها بر خلاف آنچه بود که رجوى به خورد ما میداد، بلکه رژیم ایران و اهرمها و بازو هاى آن در منطقه به علت سیاستهاى غلط رجوى و اربابان قدرت منطقه اى و فرا منطقه اى او قدرتمندتر و فعال تر میشدند به نحوى که در عراق و سوریه و لبنان و الان در یمن، بوضوح عیان است. اما رجوى هرگز به اشتباهات و تحلیلهاى غلط اش اقرار نمیکرد و بصورت مداوم در هر سر فصلى که دستش رو میشد و عکس خواسته و تحلیلش اتفاق میافتاد و سازمان در بن بست قرار میگرفت، با راه انداختن جار و جنجال انحرافى سعى میکرد تا خودش را مطرح کند.
بعنوان نمونه، بحث پروژه اتمى رژیم را در نظر بگیریم، از سال ۲۰۰۲ رجوى براى بقاء خود روى پرداختن به آن و منفى بافى و خوش رقصى براى اربابان غربى اش و دادن مختصات دروغین و اطلاعات غیر واقعى از کم و کیف برنامه هسته اى ایران، در چشم انداز خود راه تنفس میدید و در تشکیلات با نشستهاى مبسوط و مطول سیاسى از برنامه اتمى رژیم و تابلو کشیدنهاى هفتگى از آغاز جرقه و جنگ توسط آمریکا و اسرائیل و سرنگونى رژیم یک کیسه دهن گشاد و بى محتوا می دوخت و این همه سال سر افراد را با آن گرم میکرد و مشغولیت میداد، اما نهایتا دیدیم که رژیم و طرفهاى غربى و آمریکائی اش بر سر برنامه اتمى به تفاهم رسیدند و روسیاهى به رجوى ماند که سرش بى کلاه شده و تحلیل هایش پوچ از آب در آمد و مثل اکثر تحلیلهاى او از وضعیت رژیم در منطقه و شرایط سیاسى خاورمیانه که صد و هشتاد درجه خلاف خواسته و تحلیل هاى او بوده است.
به نظر من این تفاهم نامه بدور از محتوا و دستآوردش براى رژیم و آمریکا و غرب، یک ضربه کارى بر پیکره پوسیده تشکیلات رجوى است که دوازده سال روى آن سرمایه گذارى کرد و دروغ پشت دروغ بافت و وعده هاى سرنگونى رژیم را از طریق حمله نظامى آمریکا و اسرائیل به نیروهایش و نشاندن ملکه “خون و قدرت” مریم و مسعود، بر اریکه قدرت در ایران را نوید میداد، بادکنکى بیش نبود و این بادکنک، ترکید و کشتى اش به گل نشست و عمر و روزگار رجوى و تشکیلاتش به پایان روند خود رسیده است و این ضربه کارى و کارساز بر پیکره تشکیلات رجوى است.
عبدالکریم ابراهیمی