نامه ای از یک دوست قدیمی به علی اشرف ملکی اسیر در فرقه رجوی

بنام خداوند جان و خرد      کزین برتراندیشه برنگذرد
بنام آنکه همه ی هستی در ید قدرت اوست
با درود فراوان خدمت برادر و دوستی که 35 سال است او را ندیده ام آقای علی اشرف ملکی. خوشا آن قدیم ها که خیلی راحت شما پیش من و خواهرت به دزفول می آمدی و ما خیلی راحت به کرمانشاه.
علی اشرف به جان خودت که بهتر از هرکسی علاقه ی من و خواهرت شهلا را نسبت به خودت میدانی. در زمان اسارت هم نامه های جداگانه برای ما می فرستادی. دست تقدیر و روزگار این طور ما و شما را از هم جدا کرد.
من و شهلا همیشه قلبأ شما را دوست داشته و داریم به همین خاطر هم چندی قبل آمدیم عراق دوهفته دور پادگان اشرف خواهش کردیم بیاد قدیم ها جسارت کرده پشت بلند گو به عشق شما و بچه های ایران دسته جمعی خواندیم و از گذشته ها گفتیم و بارها روزی 3 مرتبه دور پایگاه اشرف گشت زدیم. شهلا خواهرت با جسم ناراحت کمر درد و من هم با عصا از مسئولین پایگاه تقاضای ملاقات حضوری کردیم. ولی افسوس نگذاشتند پنج دقیقه همدیگر را ملاقات کنیم. حتی به نگهبانان اطراف پایگاه خواهش کردیم که پیام ما را به علی اشرف برسانید که ما آمدیم و انگار با ما قهر بودند با دلی شکسته و حالی خراب بعد از دو هفته به زیارت کربلا خدمت آقا امام حسین علیه السلام مشرف شدیم. مسئولین عراقی به همان امام حسین به ما قول دادند که ما با بچه های ایران کاری نداریم وعراق هم زمین هایش را می خواهد.
برگرد بیا به وطن، آقات از پا افتاده چشم هایش هم خوب نمی بیند عزیزی که سالهاست از غم دوری شما زمین گیر شده. بیا و سرپرستی خواهرت آباجی مهری این خواهر دلسوز و فداکار را که دلش برای دیدن شما بی قرار شده دور هم باشیم خدا کریم و بزرگ است ومهربان، احمد و بهروز که در تهران و کرج دنبال زندگی خودشان هستند.
اگر به کشورهای دیگری هم بروید از نظر ما مشکلی نیست ولی مشکلات زندگی در کشورهای دیگر زیاد و برای من و شما کمی دیر شده، برگرد به وطن بگذار دورهم باشیم تلافی این 35 سال که نبودی جبران شود.
حرف برای گفتن زیاد است اگر بخواهم بنویسم مثنوی هفتاد من می شود. بچه هایی که قبلا با شما بودند آمدند و دارند زندگی شان را می کنند.مسئولین به ما قول داده اند که کسانیکه شاکی خصوصی ندارند مورد عفو قرار گرفته اند.
ایران، ایران اول انقلاب نیست آنطور که به شماها می گویند نیست شما از اخبار بی خبرید. درآن دوهفته که ما دور پایگاه اشرف گشتیم نمی دانم صدای من و خواهرت بگوشت رسید یا خیر. بعد از آمدن به کرمانشاه بعضی از دوستان صدای شما را شنیدند و به ما خبردادند که در ورزش باستانی مرشدی کردی. من و شهلا خیلی خوشحال شدیم و آن را به فال نیک گرفتیم که این جواب تلاش ما بود چون خیلی نگران سلامتی شما بودیم. بعد از حمله عراق به پایگاه آرام و قرار نداشتیم و حالا که به شکرخدا سلامت و خوب هستی. من از طرف خودم و خواهرانت و دختران خودم و داماد هایم عاجزانه از شما می خواهم که تصمیم قاطعانه بگیر. همه فامیل مخصوصأ خانواده ات را خوشحال کن که ما بی صبرانه منتظر شماهستیم قرار است این نامه ها از طریق صلیب سرخ بدست شما برسد.
به امید آن روز که در ایران همدیگر را ملاقات کنیم.
آنکه برای دیدنت لحظه شماری می کند
حسین بوستان بخش
 

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا