پنجاه سال پس از آغاز فعالیت سازمان مجاهدین خلق ایران در 1344 شمسی، فرقه ی رجوی عنوانی بسیار مناسب تر است برای تشکیلاتی که روزی بنا نهاده شد تا با امپریالیسم جهانی مبارزه کند.
محمد حنیف نژاد و یارانش که مسلمانانی معتقد بودند سازمان مجاهدین خلق را تأسیس کردند تا حکومت پهلوی را به عنوان حکومت دست نشانده امپریالیسم امریکا، سرنگون کنند لیکن آن ها بخت یار نبودند و در ضربه ی سال پنجاه توسط ساواک دستگیر و اعدام شدند. با کشته شدن سران اولیه و بنیانگزاران سازمان، رهبری سازمان پس از فراز و نشیب های انشعاب تقی شهرام، به دست مسعود رجوی افتاد، کسی که تشکیلات مجاهدین خلق را از اپوزیسیونی سازمان یافته به فرقه ای مخرب و فریبکار تبدیل کرد. در فرقه ی ساخته ی دست رجوی، افراد درون ساز و کاری قرار می گیرند که قدرت تفکر را از آنها سلب می کند و آن ها را تبدیل به ابزاری در دست فرقه برای دستیابی به جاه طلبی های رهبر آن می کند.
نمونه های افرادی که در فرقه ی رجوی شستشوی مغزی شدند بسیارند. اما نمونه های شاخص و سرشناس همواره در ذهن ها می مانندو عمق نفوذ فرقه ای را بیشتر نشان می دهند. مهدی ابریشمچی یکی از این افراد است. وی مصداق بارز فردی ست که در فرقه ی رجوی مسخ شد،تا جایی که همسر خود را تقدیم به رهبری فرقه کرد و سرسپردگی خود به مسعود رجوی را به حد اعلای رذالت رساند. از همین رو سخنان وی درباره ی سالگرد تأسیس سازمان مجاهدین خلق بسیار شنیدنی ست. اظهار نظراتی که عمیقاً با ماهیت واقعی مسعود رجوی و تشکیلاتش تناقض دارد، تنها از دهان افرادی چون ابریشمچی شنیده شود.
در مصاحبه ای تبلیغاتی در نشریه ی مجاهد که به مناسبت پنجاهمین سالگرد تأسیس سازمان مجاهدین خلق در وب سایت فرقه ی رجوی بازنشر شده است، ابریشم چی ادعا می کند که در تمام سال های حیات سازمان تا به امروز، بنیانگزاران سازمان چون " نطفه ی طیب و طاهر موتور محرک و راهنمای عمل همه ی مجاهدین " بودند. چنانچه وی می گوید نیت، خواست و انگیزه ی بنیانگزاران سازمان، از همان آغاز پاک و پاکیزه و به دور از فرصت طلبی های سیاسی و منافع شخصی و فردی بوده است.
بدیهی است که انگیزه و نیت بنیانگزارانی چون حنیف نژاد نسبت به مسعود رجوی پاکبازانه بود چرا که اگر غیر از این بود آن ها به نحوی از زندان ساواک جان سالم به در می بردند و اعدام نمی شدند. همان طور که مسعود رجوی جان به در برد و به عنوان تنها بازمانده ی سران اولیه، رهبری سازمان را به دست گرفت. پرویز ثابتی مدیر امنیت داخلی ساواک در کتاب " دامگه حادثه درباره ی ماجرای اعدام نشدن رجوی توضیح می دهد که چگونه با وساطت برادرش کاظم رجوی و همکاری خود مسعود رجوی در بازجویی های ساواک حکم اعدام وی را تخفیف می دهند. ثابتی می گوید:"… متأسفانه یا خوشبختانه من واسطه شدم برای آزادی و زنده ماندن رجوی.." این در حالی ست که ابریشم چی درباره ی مسعود رجوی می گوید:" حرکت مسعود در تداوم راه حنیف قبل از هر چیز همان پاکی و پاکیزگی و صداقت اولیه است، و الا باور کنید که با هوشیاری و ذکاوت سیاسی صرف نمی شد راه را پیدا کرد. نمی شد راه را ادامه داد."
صرف نظر از این که مسعود رجوی اساساً از هوشیاری و ذکاوت سیاسی بی بهره است – وگرنه اکنون سازمان وی تبدیل به فرقه ای از هم پاشیده و از وطن رانده و دربحران عراق مانده و… نمی شد – ادعای ابریشم چی درباره ی " صداقت" و "پاکی" تنها ناشی از ذهن شسته شده و بسته شده در حصارهای فرقه است.
در حالی که تبلیغات چی های سازمان از جمله ابریشم چی ادعا می کنند که " صداقت هسته ی اولیه سازمان دلیل اصلی اولیه حیات مجاهدین طی این چهل سال است"، نگاهی کارشناسانه به ماهیت مجاهدین خلق به عنوان یک فرقه ی مخرب کنترل ذهن و متدولوژی به کار گرفته شده در ساختار این فرقه دلیل اصلی ادامه ی حیات مجاهدین خلق را روشن می کند.
محمد علی جابرزاده دیگر عضو فرقه ی رجوی ست که در تأیید سخنان ابریشمچی ادعا می کند که " صداقت در واقع همان گوهر متعالی انسانی در مبارزه و انقلاب است" و " مناسبات دمکراتیک درون مجاهدین خلق " احیا کننده و شکوفا کننده" بوده است. سوالی که از آقایان تبلیغات چی فرقه ی رجوی مطرح می شود این است که " صداقت " مورد نظر آن ها درمبارزه ی ضد امپریالیسم که حنیف و یارانش بنیان نهادند ،چگونه لابی های گسترده و پرهزینه ی مجاهدین در کنگره ی امریکا را توجیه می کند؟ همچنین، حضور خیل عظیم سخنرانان امریکایی – به ویژه از جناح نومحافظه کار جنگ طلب و اسرائیلی – در کنار مریم رجوی در گردهمایی های مجاهدین خلق تبلور کدام " گوهر متعالی انسانی " در مبارزات مجاهدین خلق است؟ "مناسبات دمکراتیک " که جناب جابرزاده عنوان می کند در کدام بخش از سازو کار تشکیلاتی مجاهدین خلق حاکم است که هیچکدام از افراد جدا شده و فراری از فرقه به آن کوچکترین اشاره ای نکرده اند؟
بالعکس، اظهارات و شهادت های اعضضای جدا شده حاکی از آن است که مناسبات درونی مجاهدین خلق به شدت غیردمکراتیک است. طلاق اجباری، جدایی والدین از فرزندان، برنامه خواب و کار اجباری، محرومیت از استفاده از رسانه های آزاد و تماس با خانواده و دوستان و بسیاری دیگر از موارد نقض حقوق بشر در فرقه ی رجوی بنابر هیچ معیار انسانی " مناسبات دمکراتیک" تعریف نمی شوند چه رسد به آن که " شکوفا کننده و احیا کننده" باشند.
در شرایط فعلی مجاهدین خلق، این واژه ها به شدت مضحک و طعنه آمیز به نظر می رسد، چرا که اگر انتخاب های مجاهدین هوشمندانه بود و مسعود رجوی از ذکاوت برخوردار بود و مناسبات درونی تشکیلاتش دمکراتیک و شکوفا کننده بود، اکنون شخص مسعود رجوی مخفی نبود. پر واضح است اگر سازمانی چنان که حامیانش ادعا می کنند احیا کننده و صادق باشد در طول یک دهه صدها تن از اعضایش از آن جدا نمی شوند و پس از جدایی چنان کینه به دل نداشتند که بخواهند علیه سازمانی که زمانی عضو آن بوده اند و سنگش را به سینه می زدند، افشاگری کنند. سازمانی کنونی مجاهدین خلق یا به عبارت بهتر فرقه ی رجوی، نسخه ای وارونه از آن تشکیلاتی ست که حنیف و یارانش رؤیای آن را در سر پرورانده بودند و تا پای جان برای آرمان های آن ایستادند.
مزدا پارسی