یازدهم سپتامبر٬ بدون شک روزی است که تاریخ آنرا بخاطر خواهد سپرد! چراکه در آنروز٬ یکی از بزر گترین حملات تروریستی در جهان٬ صورت گرفت و همین موضوع باعث شد که امریکا با توجیه مبارزه با تروریسم٬ بخود اجازه دهد که باین منطقه از جهان لشکرکشی نظامی کند و سرنوشت تعدادی از کشورهای منطقه را تغییر دهد!
در آنزمان٬ ما در قرارگاه باقرزاده در حومه بغداد بودیم. روزهای بسیار خسته کننده و سختی را پشت سر میگذاشتیم. چراکه سری نشستهایی بنام نشستهای دیگ راه افتاده بود و از صبح تا شب جنگ اعصاب و داد وفریاد برای مثلاعبور از بحث های ایدئولوژیکی و تشکیلاتی داشتیم! که یکدفعه گفته شد که برج های دوقلو و ساختمان پنتاگون توسط حملاتی تروریستی فرو ریخته است و جهان در بهتی سنگین فرو رفته است! اما برخلاف جهان٬ قرارگاه های سازمان٬ سرشار از شور و خوشحالی و بزن و برقص شد! همان زمان مسعود رجوی همه نیروهای سازمان در جمع کرد و با خوشحالی هرچه تمامتر گفت: چرا همیشه رمضان؟! یکبار هم شعبان! منظورش این بود که چرا عراق همیشه مورد هدف و تهاجم و فشار باشد؟ ورق از روی عراق برداشته شده است و افغانستان از این پس٬ بجای عراق مورد توجه امریکا خواهد بود وما میتوانیم نفس راحتی بکشیم. و آنچنان از این بابت خوشحال بود که پنداری تهران را فتح کرده است!! بیاد دارم که در همان نشستها میگفت: سالیان پیش گفته بود که امپریالیست٬همانند ببر کاغذی است و کافیست که ضربه ای کوچک باو وارد شود تا تمام ارکان او فرو بریزد. میگفت: امریکا را در قلب امریکا٬منهدم کردند و خلاصه سرمست از این اتفاق٬سیگار پشت سیگار آتش میزد و دودش را به هوا میفرستاد!در همان نشست بود که از اسامه بن لادن بعنوان یک انقلابی یاد کرد. مسعود رجوی اعتقاد داشت که اگر کسی زورش به کسی نمیرسد و نمیتواند رو در رو بجنگد٬ بایستی در فرصتی مناسب و از پشت محکم ضربه اش را بزند و فرار کند. و این موضوع را ربط میداد به کار گروه تروریستی القائده که چون نمیتوانند رو در رو با امریکا بجنگند٬ اینگونه ضربه شان را به امریکا زدند!
در آن زمان٬مسعود رجوی از هر زمان دیگر ضد امریکایی تر شده بود. مستمرا رجز میخواند و میگفت: اگر امریکا قصد حمله به عراق را میداشت٬ ما وارد عمل میشدیم و مگر اجازه میدادیم کسی به صاحب خانه ما چپ نگاه کند و…
اما این داستان چند سالی بیشتر طول نکشید و بقول رجوی٬ورق دوباره روی عراق آمد و باسرنگونی صدام٬مجاهدین اسیر دست نیروهای امریکایی شدند. وقتی هواپیماهای امریکای بالای سر قرارگاه اشرف شیرجه میزدند و نقاط معینی را مورد تهاجم قرار میدادند٬ مسئولین فرقه مجاهدین٬زبانشان از ترس بند آمده بود! مسعود رجوی که با حداکثر سرعت٬ فرار را برقرار ترجیه داده بود و معلوم نبود که به کجا گریخته است.تعدادی از مسئولین هم که مانده بودند٬ بلافاصله درخواست نشست با فرمانده هان امریکایی را دادند و خودشان و تمامی سلاحهای سبک و سنگین را تسلیم نیروهای امریکایی نمودند!
اکنون حرف اصلی من در این مقاله٬ بیان سیاست چرخش مداری مسعود رجوی است. وقتی حمله تروریستی 11 سپتامبر اتفاق افتاد٬او یکی از خوشحال ترین افراد جهان بود.ولی در فاصله ای شاید نزدیک به دو سال بعد از آن٬همان شخص که از خوشحالی اتفاق 11 سپتامبر در پوست خود نمیگنجید٬ به یکباره این حمله را محکوم کرد و به صمیمی ترین دوست امپریالیست جهانخوار یعنی امریکا تبدیل شد! پس وقتی به فرقه رجوی٬فاحشه سیاسی میگوییم با دلیل و مدرک میگوییم!
مراد