خبر اشغال کویت در لایههای پائین فرقه شادی آفرین بود و برای مسعود رجوی زمینه ایجاد تشویش و نگرانی ؛ چرا که فرقه رجوی از درگیر شدن در جنگ عراق و کویت به آرزوی همیشگیاش که تصرف کشور ایران بود، دست نمییافت.
تجاوز به خاک کشور کویت این مفهوم را برای مسعود رجوی رهبر فرقه نیز داشت که صدام دیگر دست از سر ایران برداشته و حالا رؤیای تسخیر کشورهای دیگر همسایه را در سر میپروراند. رجوی در همین رابطه در نشستی که به نشست «بحران کویت» و یا «ترسیم تابلوها» معروف شد، چهار فرض یا چهار تابلو را روی تخته ولدا کشید و از مسئولان فرقه خواست در این رابطه نظرشان را بگویند.
تابلو اول: آمریکا به عراق امتیاز می دهد تا عراق از کویت خارج شود.
تابلو دوم: آمریکا به عراق حمله می کند و عراق در این حمله شکست می خورد.
تابلو سوم: صدام کویت را تخلیه کرده و به ایران حمله نظامی می کند.
تابلو چهارم: آمریکا در مورد اشغال خاک کویت بی طرفی اختیار می کند.
تحلیل مسئولان فرقه در رابطه با این تابلوها جالب است:
مریم قجر تابلو 3 را قاطعانه حتمی دانست. دیگر مسئولان فرقه نظیر محمود عطایی، ابراهیم ذاکری و احمد واقف هم تابلو 3 را واقعی خواندند. تنها مهدی ابریشمچی بود که تابلو 2 را واقعی خواند. خود مسعود نیز با حاشیه رفتنهای بی مورد، اشارهای به تابلو 3 کرد و در نهایت آن را واقعی خواند.
این تحلیل نیز همانند دیگر تحلیلهای فرقه به سراب بدل شد و آمریکا همراه با 27 کشور دیگر در تاریخ 26 دیماه 1369 به کشور عراق حمله کرد و ارتش این کشور را از هم پاشاند.
در این حمله مجموعا 126654 پرواز جنگی بر فراز کشور عراق صورت گرفت و طی آن بیشتر مراکز نظامی، فرودگاهها، پلها، پادگانها، تأسیسات، مخابرات، رادیو، تلویزیون و جادههای عراق هدف اصابت بمبها و موشکهای پیشرفته غربی قرار گرفت.
در اسفندماه 1369 نیروهای بارزانی از محور شمالی و نیروهای طالبانی از محور غربی یک به یک شهرهای مهم منطقه کردستان عراق مثل موصل، اربیل، سلیمانیه و غیره را تسخیر کرده، به سمت جنوب سرازیر شده، از دو سو به شهر بغداد نزدیک شدند.
یکی از موارد اختلاف فرقه رجوی با کردهای عراق این بود که این فرقه، کردها را مزدور دولت ایران به حساب میآوردند و در آن سو هم کردها «ارتش باصطلاح آزادیبخش» مسعود رجوی را «جیش التحریر عراق» مینامیدند.
به هر حال با تسخیر شهر کرکوک توسط کردهای شمال، شهر بغداد نیز در تیررس نیروهای بارزانی و طالبانی قرار گرفت. در این دوران بخش اصلی ارتش باصطلاح آزادیبخش در منطقه کفری (قرارگاه حنیف) مستقر بود. این منطقه، بر سر راه کرکوک به بغداد بود و نیروهای ارتش باصطلاح آزادیبخش این منطقه را تماماً در کنترل داشتند. نیروهای کردها برای دست یافتن به شهر بغداد میباید از این منطقه عبور کنند که شامل شهرهای کوچک طوز و سلیمان بک نیز بود.
در گفتوگویی که نمایندگان مسعود بارزانی و جلال طالبانی با نماینده مسعود رجوی رهبر فرقه انجام دادند، کردها بر ترک منطقه «کفری» از جانب نیروهای فرقه رجوی اصرار داشتند، تا بتوانند از این منطقه به سمت بغداد حرکت کنند.
صدام نیز در جریان این گفتوگو قرار داشت ؛ به همین دلیل طی ارسال پیامی برای مسعود رجوی نوشت: «ما با کردها در جنگیم و شما با کردها مشغول مذاکره هستید؟ داستان چیست؟!»
در نهایت برای رجوی راه دیگری نمانده بود. چرا که عبور کردها از منطقه کفری برابر بود با عبور نیروهای بارزانی، طالبانی و در نهایت محاصره و نابودی ارتش باصطلاح آزادیبخش.
از سوی دیگر اگر فرقه رجوی منطقه کفری را ترک میکرد، به کجا میتوانست برود؟! قرارگاه اصلی عنکبوتی اشرف هم درست بر سر راه همین نیروها قرار داشت. اگر در زمین کفری میماند، عملاً میباید سد راه تحرک کردها میشد. چرا که به دلیل اختلافات پیشین با کردها راهی برای اتحاد با ایشان وجود نداشت. فرقه اساساً دست نشانده صدام شده بود و صدام هم دشمن کردها در شمال کشور عراق بود. در نهایت تنها راه حل موجود برای رجویها جنگیدن با کردها به سود صدام و برای جلوگیری از فروپاشی حکومت حزب بعث بود ؛ چرا که موجودیت ارتش باصطلاح آزادیبخش هم به موجودیت صدام بستگی داشت. به همین دلیل فرقه راه مداخله در امور داخلی کشور عراق را برگزید و به سوی کردها و همراهانشان آتش گشود.
درتاریخ 20 اسفند 1369 حدود ساعت 17 نیروهای نظامی فرقه رجوی، قرارگاه حنیف را ترک کردند تا راه نفوذ کردها در محور شمال و جاده کرکوک- خالص و محور غرب مسیر جلولاء – بغداد را ببندند.
ساعت 21 همان شب اولین درگیری میان نیروهای فرقه و کردها در شهر طوز آغازمیشود. رضا کرم علی فرمانده یک دسته فرقه رجوی به یک فرمانده کرد میگوید: شما مزدور حکومت ایران هستید. در همین حین ناگهان تیراندازی شروع می شود و همه سلاحها و تانکهای فرقه رجوی به سمت کردها و اهالی شهر نشانه میروند و تمام منطقه را زیر آتش سنگین خود میگیرند. فرقه رجوی در تمام موضعگیریهای بعدیاش مدعی شد که تنها با پاسداران و نیروهای ایرانی درگیر شده است و اتهام کردکشی به این جنگ، تنها یک اتهام بی پایه است که از سوی دولت ایران و کردها و مخالفین این فرقه به ایشان نسبت داده میشود. با این همه خیلی از نیروهای فرقه که در این درگیری شرکت داشتند و خود شاهد کشتن کردها از سوی افراد ارتش باصطلاح آزادیبخش بودند مساله دار شدند و بعدها از این فرقه کنار کشیدند. همین جداشده ها بودند که از کشتار فجیع زنان و کودکان کرد توسط فرقه مجاهدین و رهبری آن مسعود و مریم رجوی گزارشهای متعددی منتشر کردند..
مریم رجوی سرکرده فرقه در پیامی که برای جبههها صادر کرد، رسماً گفت: " کردها را زیر چرخ تانکها بکشید و گلولهها را برای پاسداران حفظ کنید! "
فرقه رجوی آنقدر این جنگ را ادامه داد که گارد ریاست جمهوری از جنوب سر رسید و در 15 فروردین 1370 سرزمین کردها را از آنها تحویل گرفت.
این جنگ و این دخالت در امور داخلی کشور عراق که به «کردکشی» معروف شده است، از سوی فرقه «عملیات مروارید» نامیده میشود و از 20 اسفند 69 تا 13 فروردین 70 به طول انجامیده است.
به هر حال اگر ارتش فرقه رجوی در این سالها اجازه انجام عملیاتی بر علیه کشور اسلامی ایران را نداشت، در عوض برای تثبیت حکومت بعثی عراق با تمام جان و توان کوشید و البته در این راه آبرویش را نیز با خدایش ـ که همان دلارهای اهدایی صدام است معاوضه کرد!!
صدام نیز برای تقدیر از این اقدام به اصطلاح محیرالعقول مسعود رجوی که پایههای سست حکومتش را استحکامی دو باره بخشید، به او بالاترین نشان دولتی عراق را اهداء کرد.
در حین عملیات " کردکشی "، نغمه نارضایتیها و سازهای ناهماهنگی در روابط داخلی فرقه به اوج خود رسید. رهبران فرقه در قرارگاه «سردار» واقع در شهر کرکوک زندانی را ایجاد کردند و ناراضیان را به آنجا انتقال دادند.
به پاس این اقدام فرقه رجوی در عملیات " کردکشی "، سیل کمکهای حکومت عراق و حزب بعث به ویژه در زمینه تسلیحات نظامی نظیر سلاحهای زرهی، تانک و مهمات به سوی قرارگاه عنکبوتی اشرف سرازیر شد.
30 فروند هلیکوپتر نیز در همین راستا در اختیار ارتش باصطلاح آزادیبخش گذاشته شد و فرقه رجوی امکان یافت از امکانات پایگاه هوانیروز «سعدیه» عراق نیز استفاده کند.
مسعود رجوی رهبر فرقه در نشستی که پس از پایان عملیات کردکشی و به مناسبت عید فطر همان سال برگزار شد، مدعی شد که: «ما در اینجا (یعنی کشور عراق) حق آب و گل داریم و اگر قرار است عراق به دست مزدوران بیفتد، ما نمیگذاریم.» وی تلفات تشکیلات در این عملیات را 40 تن اعلام کرد.
نکتهای که شاید از دید خیلیها پنهان مانده باشد، این است که پس از پایان جنگ ایران و عراق و شکست فرقه رجوی در عملیات دروغ جاویدان، این سرفصل بهترین فرصت برای مسعود رجوی سرکرده فرقه میتوانست باشد که به ایران بار دیگر حمله کند و به آرزوی تحقق نیافتهاش که همانا حکومت بر ایران است، دست باید. در عمل اما دیده شد که رجوی به جای اندیشیدن به ایران به یاری مستبدترین و ضد بشرترین دیکتاتور منطقه شتافت و شعارهای چند سالهاش در مورد عدم دخالت در امور داخلی دیگر کشورها و استفاده از خاک این کشور به عنوان پل عبور به خاک میهن را به فراموشی سپرد. در نهایت هم با شرکت در عملیات کردکشی و یاری رساندن به تثبیت حکومت صدام، بخش بزرگی از نیروهای خود را مساله دار کرد و زمینه کنارهگیری آنها را از بدنه این تشکیلات مهیا ساخت و به تصفیه درون سازمانی پرداخت.
یکی از ویژگیهای نیروهای نظامی فرقه رجوی این است که دولتهای غربی برای نسقگیری از ایران، همیشه آن را به عنوان یک برگ بازی، به بازی گرفتهاند ؛ همانگونه که صدام نیز برای تضعیف ارتش و کشور اسلامی ایران در خلال جنگ تحمیلی هشت ساله، از این باصطلاح ارتش سود بسیار برد. و این ادعا چندان دور از ذهن نیست که شخص صدام هم تداوم حکومتش را بعد از آن معرکه گیری تجاوز به کشور کویت و جنگ خلیج فارس، به فرمانده باصطلاح ارتش آزادیبخش یعنی مسعود رجوی خائن و مزدور مدیون است.
سال 1370 غیر از بحران عراق و عملیات کردکشی (مروارید) با دو مشخصه دیگر نیز در تاریخ فرقه رجوی برجسته شده است. در بهار همین سال صدام طی پیامی اسرای جنگی ایرانی را که در اردوگاههای عراق به سر میبردند به صورت یکطرفه آزاد کرد. پس از این اقدامِ صدام، اسرای ایرانی که در صفوف ارتش باصطلاح آزادیبخش بودند و رجوی به آنها قول آزادی در قبال شرکت در عملیات علیه ایران را داده بود، زمزمه رفتن به ایران را ساز کردند. این اسرا را که فرقه رجوی برای آوردنشان به درون صفوف ارتش اسارت بخش، زحمات زیادی متحمل شده بود، رجوی «بینههای مریم» مینامید. رجوی خائن در همین رابطه گفته بود که " خدا آنها را برای پر کردن جای کشته شدگان دروغ جاویدان فرستاده است. "
همین که تصمیم رفتن اسرا قطعی شد، رجوی برای این که از قافیه عقب نماند، پیامی به این مضمون برای آنها فرستاد:
" برادرانم! ازدور می بوسمتان، اکنون فرصت این است که به نزد خانواده هایتان برگردید و از نظر من حتی آنانکه نمی خواهند بروند، بهتر است یکبار دیگر از پیش ما بروند. در فضای بیرون و در ورای هرگونه اجبار تصمیم بگیرید و برگردید این انتخابی آگاهانه وآزادانه است. "
بعد از پیام مسعود رجوی رهبر فرقه نزدیک به 1400 تن از اسرا یعنی در حدود 95% خواستار خروج از این فرقه کثیف و وطن فروش شده و خواهان رفتن به ایران شدند. بقیه نیز در فرصتهای بعدی بریدند و به ترکیه و یا کشورهای دیگر رفتند. تصمیم اسرا پتکی بود که بر فرق نه تنها رهبران فرقه بلکه همه تشکیلات فرود آمد. همان شب عدهای از این اسرا توسط بعضی از رهبران فرقه شدیداً مورد ضرب و شتم قرار گرفتند، به شکلی که از بینی بعضیشان خون جاری شد و صورت بعضیشان کبود شد. عناصر مهاجم فرقه نه تنها توبیخ نشدند، بلکه با سکوت فرماندهانشان مورد حمایت صوری نیز قرار گرفتند. مسعود رجوی خود شخصاً در جریان این کتک زدنها قرار داشت ؛ چرا که در نشستی چند روز بعد از این معرکه، این اسرا را «زباله» لقب داد و گفت که: « خوب شد که خانه تکانی کردیم و زبالهها را جارو کردیم.» و بعد هم با خنده شیطانی خود گفت: «شنیدم که در بعضی از لشگرها شلوغ بوده!» (اشاره به کتک زدن اسرا)
به هر حال اسرا رفتند و با خود تمام اطلاعات ارتش باصطلاح آزادیبخش (نظیر سازماندهی، تعداد و نوع سلاحها، کروکی قرارگاهها و تعداد و اسامی نفرات) را به ایران بردند.
مشخصه دیگر سال 70، تعمیق انقلاب ایدئولوژیک بود. در 17 شهریور 1370 نشست بزرگ «طلاق»«در محل ستاد فرماندهی ارتش اسارت بخش برگزار شد. در این نشست همه افراد متأهل فرقه از درجه سمپات به بالا میبایستی حلقههای ازدواج خود را درآورده و به مسعود رجوی حقه باز و زنباره که در نشست حضور داشت، تقدیم میکردند. نوع طلاقها «سه طلاقه» بود. رجوی در این نشست «کشف بزرگ تاریخی» خود را ارائه داد وگفت: «همه دعواها سرِ زن است.»
طبیعی است که پس از داستان طلاقهای اجباری، تعداد زیادی از نیروهای فرقه، عطای این نوع باصطلاح مبارزه را به لقایش بخشیدند و دنبال کار خود رفتند. پس از رفتن دسته جمعی اسرا، ریزش نیرو به دلیل تأکید بر طلاقهای اجباری آنقدر زیاد بود که مسئولین فرقه مجبور شدند برای خنثی کردنِ فرآیند تبلیغی این ریزشِ اساسیِ نیرو، دو تن از مزدورانش را به نوشتن کتابی در این رابطه تشویق کنند، تا در این سرفصل برای این رفتارشان مشروعیتی قلابی بتراشند. فرقه نیز کتابی به نام «یاوههای آخوندی» منتشر کرد که حاصل کار جمعی خود مسئولین فرقه بود و از سوی انتشارات فرقه منتشر شد. علی فراستی که به دلیل همین طلاقهای اجباری از سازمان بریده بود، کتابی منتشر کرد تحت عنوان «بخاطر تاریخ، و نه بخاطر رجوی» او در پایان کتابش رجوی را به اصطلاح سمبل مقاومت معرفی کرد. این فرد با این که ظاهراً از فرقه جدا شده بود، اما همچنان هوادار این تشکیلات عنکبوتی بود و چند سالی پس از این جدایی صوری از فرقه، به جمع کردن نیروهای پراکنده و جدا شده از فرقه رجوی پرداخت که به گمان شخص او و البته رهبران فرقه، هنوز از تشکیلات به طور اصولی و دیدگاهی نبریده بودند و با این جریان دعوای شخصی داشتند.
سومین کتاب را فرد دیگری به نام فریدون گیلانی یکی از اعضای جدا شده شورای باصطلاح ملی مقاومت فرقه نوشت. این کتاب که عنوان «تیشهها و ریشهها» را داشت، وارد بحث تئوریک چرایی و چگونگی جدا شدن نیروهای معترض از فرقه رجوی شد و معترضین را به خیانت، همراهی و همدستی با وزارت اطلاعات متهم کرد. جالب این که در این سه کتاب و کتابها و نوشتههای بعدی فرقه در این رابطه، تمام شخصیتهای سیاسی اپوزیسیون که به شیوه کار مسعود رجوی در زندانی کردن و تحت فشار قرار دادن اعضای فرقه معترض و انتقاد داشتند، همزمان به مزدوری برای ایران متهم شدند.
در همین سال 70 بود که اطلاعاتی از زندان و شکنجه درون گروهی فرقه و قرارگاههای ارتش باصطلاح آزادیبخش در عراق برای اولین بار در جهان منتشر شد. پس از پخش علنی این اطلاعات درون فرقه، مسعود رجوی دستور داد که ناراضیان تشکیلات را پس از مرحله تخلیه اطلاعاتی به اردوگاه رمادی عراق بفرستند.
بعد از عملیات کردکشی فرقه رجوی (مروارید) که در حقیقت آخرین عملیات بزرگ نظامی فرقه به شمار میرود، نیروی نظامی فرقه شروع به انجام پروژه رژه و مانورهای گوناگون کرد. این رژهها و مانورها که هرکدام ماهها برای آماده سازی وقت لازم داشتند، برای سرگرمی و باصطلاح وقت گذرانی نیروهای تشکیلات و وسیلهای برای تبلیغات بیرون از این گروهک تروریستی بود. این جریان با پخش فیلمها و ویدئوهای این مانورها و رژهها در سراسر جهان، غذای لازم را برای دیپلماسی فرقه و قدرت نمایی در برابر کشورهای غربی تهیه میکرد ؛ ضمن اینکه به هواداران فرقه در آکسیونهای مالی/ اجتماعی نیز روحیه و انگیزه میداد.
در این رابطه میتوان از رژه 26 مهرماه 1370 در برابر مسعود و مریم رجوی جنایتکار نام برد. از مانورهای نظامی انجام شده توسط تشکیلات تروریستی فرقه رجوی درعراق بعد از سال 70، میتوان از مانورهای زیر در این برهه نام برد:
1- مانور «غرش شیر» در 8 شهریور 1372
2- مانور «مهر تابان» در نیمه دوم مهرماه 1372
3- مانور «شیر و خورشید» در 14 آذر 1372
4- مانور «امید ایران» در دیماه 1372
5- مانور «فروغ آزادی» در 26 بهمن ماه 1372
6- مانور «سیمرغ رهائی» از 30 خرداد تا 15 تیرماه 1373
در این مانورها برای نخستین بار گردان هوانیروز با هلی کوپترهای اهدایی صدام، از نیروهای زمینی فرقه، پشتیبانی هوایی کرد.
پس از مانور «سیمرغ رهایی» در تیرماه 1373 تا به حال ارتش باصطلاح آزادیبخش هیچگونه عملیات و یا جنگ نظامی با کشور قدرتمند ایران نداشت.
در این میان حتی روابط دو دولت عراق و جمهوری اسلامی در زمینه سیاسی و اقتصادی بهبود یافته بود. دو طرف با هم کاردار سفارت مبادله کردهاند. در ضمن چندین قرارداد اقتصادی نیز بین این دو کشور امضاء شده بودند. ممنوعیت اجازه تحرک نظامیِ ارتش باصطلاح آزادیبخش از طرف دولت عراق، همچنان به قوت خود باقی بود.
به همین دلیل و برای نپوسیدن و از قفل درآمدن، رهبر فرقه کوشید بار دیگر جنگ مسلحانه شهری را چک کند. به این منظور فرقه تروریستی رجوی دستههای دو/ سه نفره را برای انجام ترور به درون کشور گسیل داشت. مسعود رجوی رهبر فرقه تروریستی مجاهدین با انجام این ترورها میکوشید ایران را نا امن و بحران زده نشان بدهد.