پاسخ علی مرادی به ادعاهای نخ نما شده ایران افشاگر

سایت رسوای ایران افشاگر از ارگانهای فرقه رجوی بار دیگر با تکرار مکررات ادعاهای پیشین ، مجددا علیه اینجانب علی مرادی  دست بکار شده و بدون یادآوری جرم و جنایات سران فرقه به ارائه بیلانی از فعالیت های من علیه سازمان منفور رجوی مبادرت نموده است.
درست است که حرف حق را باید پذیرفت حتی اگر از زبان دشمن آدم باشد و برای من نیز چنین است.
فرقه رجوی در این مطلب با برشمردن آمار و اطلاعاتی از فعالیت های اینجانب علیه خود، بنده را به این استدلال و منطق واداشت تا با مروری برکارنامه خود پس از بازگشت به ایران دریابم که در مقابل آنهمه جرم و جنایت، خیانت و وطن فروشی، شکنجه های روحی و جسمی علیه خودم و سایر دوستان و هموطنانم که توسط سران رسوای فرقه صورت گرفته بنده کوتاهی و کم کاری کرده ام و جادارد ضمن انتقاد از خودم  به فعالیت هایم برای احقاق حق و حقوق پایمال شده خودم در خلال 15 سال، رنج و شکنجه سربازان و نیروهای اسیر در چنگال فرقه رجوی، خیانت ها و همدستی های رجوی با دولت صدام در جنگ هشت ساله، همپیمانی های کنونی با اسرائیل و آل سعود علیه میهنم ایران،و هزار جرم و جنایت دیگر هرروز به فعالیت هایم بیافزایم و تا آخرین قطره خون به افشای این فرقه بپردازم. و از این جنبه به این مطلب در سایت" رسواگر خویش "با دید مثبت مینگرم و استقبال میکنم. اگرچه فعالیت هایم بیشتراز  این آمار بوده و برخی تلاش ها و فعالیت هایم در رسواکردن و افشای هویت و ماهیت فرقه رجوی که چه در این آمار ذکر نشده و چه هنوز رسانه ای نشده بعدا صدایش بگوشتان خواهد رسید و خطاب به شخص رجوی مفقود خواهم گفت: باش تا طشت رسواییتان از بام عالم فرو افتد.
اما خطاب به افشاگر خواهم گفت: بقول شاعر معروف سوری "نزار  قبانی"
عیرتنی بشیب و هو وقار….. یا لیت عیرتنی بما هو عار
ما را به موی سپید سرزنش میکنی که این از وقار من است….. ایکاش مارا به آنچه که عار و ننگ است سرزنش و ملامت میکردی.
لازم میدانم از آنچه که فعالیت های افشاگرانه اینجانب علیه تمام جرم و جنایات سران فرقه علیه میهنم ایران و علیه سربازان مدافع مرزهای کشور درجنگ هشت ساله، زد و بند ها و ترور دانشمندان این مرزو بوم در پادویی اسرائیل و فریب فرزندان این مردم که توسط سران فرقه رجوی و بدستور شخص رجوی صورت گرفته انجام داده ام با کمال افتخار دفاع نمایم و این بمصداق همان شعر عربی نشانی  از غیرت و وطن پرستی من است. اما ایکاش مرا بابت اعتماد 15 ساله  و تلاش و فعالیت بی چشم داشت در طی سالیانی  که در تشکیلات شما بودم سرزنش میکردید.
لازم میدانم در خصوص نحوه پیوستنم به این فرقه تا لحظه جدا یی را به اختصار و تیتر وار توضیح دهم.
اینجانب در سال 68 در یکی از اردوگاههای اسرای جنگی عراق با ورود و دعوت مهدی ابریشم چی، جواد قدیری و باقر شعبانی و چند نفر همراهشان در جمع افراد متقاضی پیوستن قرار گرفتم و در پایان توضیحات مهدی ابریشم چی بصراحت گفتم من قصد پیوستن به سازمان شما را ندارم زیرا دارای اعتقادات مارکسیستی میباشم و قصد دارم نزد گرو هایی مارکسیست بروم اما در خلال سالیان اسارت اطلاع دقیقی از انها ندارم. مهدی ابریشم چی در پاسخ گفت ما ارتباط نیرویی با انها نداریم اما میتوانی بعنوان رزمنده به ارتش ازادیبخش بپیوندی و تمام حق و حقوق ایدئولوژی سیاسی شما محفوظ است. من هم با وجوه اشتراک ادعا شده توسط سازمان که اهم آنها مبارزه ضد امپریالیزم بوده  موافقت نموده و در یک قرارداد کتبی که سند آن قطعا در تشکیلات رجوی موجود است  ملحق شدم. با وجودی که در عمل ادعاها پوچ و توخالی از اب درامد من با تمام رفتار دیکتاتوری تشکیلاتی، وابستگی ها، انحرافات و سختی ها تحمل کردم تا نقطه سرنگونی صدام و همچنین با وجود امکان مبارزه با امپریالیزم سران فرقه بدون هیچ واکنشی که سالها شعار مبارزه با امپریالیزم میدادند دستور تسلیم و تحویل سلاح به امپریالیزم را دادند و بلافاصله با خیانت به صدام بعنوان صاحبخانه قبلی که آنهم در جهت خیانت به وطن و مردم ایران با وی همپیمان شدند، این بار بسرعت با قدرت جدید الورود یعنی آمریکا عهد اخوت و نوکری بستند و لذا دیگر آخرین رشته اتحاد من با آنها قطع شد و نه از مقاومت خبری بود و نه از مبارزه با آمریکا، آن سبو بشکست و آن پیمانه ریخت، اما باز به رسم مردانگی در اوضاع بحرانی عهد شکنی نکردم و تحمل کردم تا همه به قرار گاه اشرف باز گردند و رسما به فرماندهانم از جمله اسدالله مثنی، ژیلا دیهیم و نهایتا فرشته یگانه اعلام جدایی نمودم و تصریح کردم که شما خودتان امرپالیزم را بالای سر ما آوردید که من با آنها هیچ سازگاری ندارم و تقاضا نمودم همانموقع ارتباط مرا با چریک های فدایی (جریان مهدی سامع) وصل نمایید و یا ترتیبات انتقال و اعزام من به اروپا را فراهم نمایید تا خودم به آنها بپیوندم و نکته مهم و قابل توجه این بود که یک روز بعد برایم جلسه ای با شرکت عباس داوری، فرشته یگانه،منوچهر الفت و حسین مدنی ترتیب دادند که مرا برای ماندن در اشرف قانع کنند که موفق نشدند و بصراحت تمام در حضور همگی اعلام کردم بعد از 15 سال بودن در تشکیلات موسوم به ارتش آزادیبخش که در حال حاضر آثاری از ان نمانده هیچ خیانت وجنایتی مرتکب نشده و نقطه سیاهی روی پرونده ام نیست و اگر ادعایی غیر از این دارید تا همین الان جواب دهم در غیر اینصورت فردای روزگار اگر پایم به دنیای آزاد برسد اعلام میکنم و برای پاسخگویی در انظار عموم رسانه ها اقدام مینمایم. اما در کمال ناباوری در یک روز عصر مرا بصورت سری به منطقه ای بنام اسکان و به یک واحد بعنوان زندانی انتقال دادندکه آنجا سالیان محل زندانیان و افراد معترض و جدا شده بود.  
در آنجا بدون هیچ توجهی به خواسته هایم مبنی بر وصل ارتباط با گروه چریک های فدایی و یا انتقال به خارج از عراق بمدت چهار و نیم ماه مرا بصورت زندانی با تمام محدودیت ها و بد رفتاری ها نگهداری نموده و در خلال این مدت زندانی شاهد اذیت و آزار و شکنجه های جسمی و روحی سایر زندانیان اطرافم بودم از جمله یاسر عزتی که توسط پدرش که زندانبان بود صورت میگرفت و لازم به ذکر است که خود نیز متحمل شکنجه های روحی متعددی شده ام اما شکنجه جسمی نشده ام.
زمان در این وانفسا و اوضاع بحرانی عراق در حال گذر بود و من بی آنکه هیچ کس بیرون از این سیم خاردار از من مطلع باشد زندانی بودم و بتدریج از طریق یکی از نگهبانان زندان که خودش نیز تا حدودی بریده و معترض بود فقط بخاطر زن و بچه اش که در داخل تشکیلات بودند شرایط را تحمل مینمود  متوجه شدم که سران فرقه رجوی قصد دارند بدون اطلاع از صلیب سرخ و امریکاییها بگونه ای مرموز مرا تحت نام خودکشی و یا… از بین ببرند که سریع دست بکار شدم و از آنجاییکه من قبلا اسیر جنگی بودم و شماره صلیب داشتم با نوشتن نامه ای بزبان انگلیسی از طریق دوستی!!!!(که این ارتباط نیز بعد ها موجب تعجب و شگفتی حسین مدنی و سران فرقه شد) نامه را بدست صلیب سرخ در هنگام بازدید از کمپ آمریکاییها " تیف " رساندم و صلیب سرخ را در جریان نیات شرورانه سران فرقه رجوی قرار دادم و خواستار خروج از زندان شدم که بلافاصله فردای انروز عده ای از سران فرقه رجوی از جمله حسین مدنی، منوچهر الفت، جهانگیر وتعدای دیگر سراسیمه بطرف من شتافتند و اول میخواستند بفهمند من چطوربا  صلیب ارتباط برقرار نموده ام و به عناصر نفوذی در تشکیلات خودشان مشکوک بودند اما من با جواب های رد گم کنی گفتم دوستانم که در تیف هستند و قبلا با هم قرار و مدار داشتیم  پیگر وضعیتم شده اند.
بدنبال این موضوع در همان روز بلافاصله تماس من را با مهدی سامع رهبر چریکهای فدایی که در شورای موسوم به ملی مقاومت نیز هست وصل نموده و او نیز سراسیمه بدنبال اقناع من بود که به تمام خواسته های فرقه رجوی تن بدهم اما من قانع نشدم و در خلال 24 ساعت مهدی سامع 3 بار با  من تماس گرفت اما هرچقدر توضیح میداد که مرا قانع کند که به خیانت فرقه تن دهم من بیشتر حتی از چریکهای فدایی و شخص سامع بدبین و متنفر میشدم و به وی گفتم من چندین سال است تقاضای تماس با شما را به مسئولین مجاهدین داده ام اما به بی توجهی آنان مواجه شدم. حالا چطور شده که از دیروز تا حالا مرتب در تماس هستی و اینقدر شما اصرار دارید من صم و بکم نزد اینها بمانم؟؟؟؟
مهدی سامع در پاسخ بمن گفت ما میخواهیم تو فقط نزد رژیم آخوندی نروی چون اهل قلم و سواد و معلومات هستی و بیان قوی داری حتما مورد سوءاستفاده قرار میگیری و علیه سازمان از شما استفاده میکنند. در این گیرو دار بودیم که ناگهان نگهبان زندان مرا صدا زد و گفت سریع آماده شو میخواهیم ترا به کمپ آمریکایی ها " تیف ببریم "!!!!
تیف چرا؟؟؟؟
مگه خودت برا صلیب نامه ننوشتی؟؟؟
خوب صلیب و آمریکایی ها به سازمان راجع به تو اخطار داده اند و ما را مورد مواخذه قرار داده و میخواهند ترا ببرند نزد خودشان.
در هر حال من با اطلاعاتی که از قصد و اهداف سران فرقه برای سر به نیست کردن خودم داشتم بین بد و بدتر بد را انتخاب کردم و راهی جزاین  نیز نداشتم. و عصر همانروز به تیف منتقل شدم و آنجا نیز مهدی سامع یکبار با من تماس گرفت و در خلال این تماسها به بی هویتی مهدی سامع، سرسپردگی و مزدوریش برای فرقه رجوی پی بردم که حاضر است به هر قیمت مرا که نیروی سازمانش بودم قربانی نماید که در همان تماس با برخورد تندی نظراتم را به وی گفتم و خاطرنشان کردم که شما که نام سازمان چریکها و برنامه هویت را یدک میکشید بخاطر امرار معاش و زندگی در اروپا و خوش گذرانی با پول و جیره مواجب سازمان حاضر هستید به همه کاری مبادرت کنید و این  دقیقا بی هویتی شماست و در نهایت با برخورد های تند تماس فی مابین قطع شد و من در یک بازبینی نزدیک به دو دهه فعالیت سیاسی و اعلام انزجار و تنفر از این گروهها  تصمیم به باز گشت به ایران گرفتم و در بدو ورود نیز علیرغم شک و شبهات راجع به نظام ایران و دستگاههای اطلاعاتی – امنیتی، خودم را برای همه چیز آماده کرده بودم و نتیجه عمل را بر ماندن در عراق و وابستگی به فرقه رجوی و سازمان چریکها ترجیح دادم.
لازم به ذکر و تاکید است اینجانب در سال 82 در قرار گاه اشرف با دو تن از برادرانم  ملاقات داشتم که در آن ملاقات آنها مرا در جریان واقعیات ایران و زندگی مردم قرار دادند و در این گفتگو ها به عقب ماندگی و فاصله فکری سران و نیرو های سازمان نسبت به جامعه ایران بدرستی پی بردم و تا حدودی تصویر روشن تری برای انتخاب مسیر در اختیارم قرار گرفت که خود این موضوع پیش زمینه ای برای قطع همکاری و ارتباطم با سازمان بود.
خوب در عمل هرچه بیشتر از زمان ورودم به کشور میگذشت چشمم به واقعیتی باز میشد و میخواهم در این مطلب نیز بصراحت و راحت البال اعلام کنم به همان گفتار و عباراتی که در بدو ورود اعلام کردم ایمان و اعتقاد دارم و تحت هیچ زور و اجبار نبوده ومطلقا آنر برای تبلیغ نگفته ام.
قطعا خاک وطن، شهر و دیار خودم، هموطنان و اعضای خانواده هزار بار برایم بیشتر از زندان و دروغ و فریب فرقه رجوی و مهدی سامع جاذبه دارد.
در بخشی از مطلب ایران افشاگر به سخنان حسین مدنی اشاره شده که از نحوه پیوستن من به سازمانشان تا جدایی و ورودم به ایران اشاره نموده است.
حال حسین مدنی کی بود: وی از مسئولین سازمان موسوم به مجاهدین بود که سالیان در اروپا بسر میبرده و در زمان بحران جنگ آمریکا و عراق وی نیز در عراق بود و پس از تسلیم شدن فرقه رجوی در برابر نیرو های امریکا حسن مدنی و تنی چند از اعضاء که به زبان انگلیسی مسلط بودند وارد دستگاه روابط فرقه با امریکا شدند و تا حد زیادی در روابط امریکایی ها حل شدند که گاهی تشکیلات به روابطشان با آمریکایی ها در زمینه خوش گذرانی و مشروب خوری مشکوک میشد و حسین مدنی نیز از همین قماش بود. وی به دلیل ارتباطش با امریکا در جریان وضعیت من نیز قرار میگرفت و از ارسال نامه من از زندان سازمان بدست صلیب و از انطریق بدست فرماندهان آمریکایی بسیار سوخته بود زیرا سازمان  تعهد داده بود که نیرو های ما داوطلب هستند و هیچ نیرویی در زندان نداریم که نامه من به صلیب و از انطریق بدست افسران آمریکا موجب فروریختن دیوار بی اعتمادی بین دوطرف گردید و نقض قرارداد اولیه سران فرقه با ژنرال اودیر نو فرمانده لشکر 4 آمریکا که در آنزمان مسئول حفاظت و کنترل مجاهدین بود محسوب میشد که برای سران فرقه بخصوص حسین مدنی که طرف قرارداد بود خیلی گران تمام شد.
حسین مدنی در درگیری های پادگان اشرف خود نیز قربانی اهداف شوم و ضد انسانی رجوی گردید و بهلاکت رسید
.
حسین مدنی در خصوص وضعیت من که بقول خودش داستان جالبی داشته ام چنین میگوید:
سوابق تسلیم علی مرادی
مجاهد شهید حسین مدنی در مصاحبه‌یی با سیمای آزادی در تاریخ 11 بهمن 1383 در بارة مزدور علی مرادی گفت:
«…این فرد داستان خیلی جالبی داشت. یکی دو سال بعد از این‌که جنگ ایران و عراق تمام شد، با اصرار و تقاضای مکتوب خودش، از اردوگاه اسیران جنگی در عراق آزادشده و به ارتش آزادی‌بخش آمده بود. در ارتش آزادی‌بخش می‌گفت که کمونیست و مارکسیست است و کسی هم متعرض عقاید و افکارش نبود. وقتی‌که برید، می‌گفت می‌خواهم به خارجه بروم ولی حتی اگر مرا بکشند حاضر نیستم به خروجی تحت کنترل آمریکایی‌ها بروم. ما برایش امکانات تهیه کردیم تا همان‌طور که می‌خواست در محل جدای از یکان‌ها زندگی‌اش را بکند تا وقتی‌که کار قانونی او درست بشود؛ اما بعد از یکی دو ماه خسته شد و به تیف رفت… بعد هم با شگفتی، یک ماه و نیم بعد، علی مرادی سر از تهران و هتل وزارت اطلاعات درآورد و در تلویزیون رژیم دیدیم که در فرودگاه، لدی الورود به ندامت برخاسته و می‌گوید به‌به چه فضای آزادی! و می‌گوید که‌ای دریغ که ”منافقین” در این سالیان، او را از حقایق داخل کشور محروم نگه‌داشته‌اند و به‌جای آن به او گفته‌اند که در ایران سرکوب و اختناق است! حالا اینکه علی مرادی چگونه این‌همه سال نفهمید که در ایران آزادی است، ولی به‌محض ورود به ایران، فضای آزاد را کشف کرد،
در مطلب فوق ملاحظه نمائید که حرف جدید و قابل توجهی برای گفتن ندارد و داستان همان بود که خودم در خلال مطلب توضیح دادم و نکته ای هم در بیانات حسین مدنی آشکار است که بله دقیقا فرقه رجوی در خلال سالیان با شستشوی مغزی و بایکوت خبری و محرومیت از رسانه ها و تلویزیون و تلفن مانع از ان شد که ما حقایق داخل ایران را بفهمیم.
در خلال مطلب ایران افشاگر چنین ادعا میکند:
وی در نقش کمک بازجو برای شکنجه و درهم شکستن زندانیان هوادار مجاهدین در سیاهچالهای دشمن ضد بشری ظاهر و به‌صورت حقارت باری درصدد اثبات وفاداری خود به‌نظام پلید آخوندی است.
در این خصوص لازم بذکر است که نظام حاکم با این عرض و طول و دستگاههای اطلاعاتی امنیتی که شما اینهمه از آن یاد میکنید هیچ نیازی به چنین کاری ندارد و با صراحت تمام اعلام میکنم هرگز در چنین کار و اقدامی شرکت ننموده ام و این گفته سران فرقه و سایت رسوا دروغ محض است.
ضمن اینکه اگرفرض کنیم  چنین زندانیانی نیز در زندانهای ایران باشند بنظر بنده قربانیان اقداف شوم رجوی میباشند وبه قربانی بایستی کمک کرد تا به واقعیات چشمش باز شود.و سران فرقه رجوی گویا فراموش کرده اند که خودشان از اصلی ترین شکنجه گران نیرو های خودشان میباشند که جداشدگان که خود نیز قربانیان شکنجه فرقه رجوی میباشند با نشان دادن سند های انکار ناپذیر شکنجه بر تنشان بر این ادعا مهر تایید گذاشتند.
در ادامه مطلب ایران افشاگر چنین آمده است:
پیش‌تر، از او که به دنبال حمله آمریکا و نیروهای ائتلاف به عراق در سال 82 و تغییر حکومت سابق عراق، تاب تحمل سختی‌های مبارزه را نداشت خواسته‌شده بود پی زندگی خودش برود ولی او با خواهش و اصرار خواهان ماندن نزد مجاهدین تا حل‌وفصل مسائل قانونی خودش گردیده بود.
درست گفته اند که آدم های دروغ گو کم حافظه هستند حداقل به تاریخ تحولات عراق توجه کنید و بعدا دروغ بگویید. من که در تمام دوران جنگ و شرایط سخت در کنارتان بودم و حتی در موقعی که روزها و هفته ها از اب و نان و استحمام و آذوقه چندان خبری نبود و هر لحظه امکان کشته شدن و به اسارت رفتن توسط اکراد و سایر نیرو های بدر و… وجود داشت و  در حالیکه در نزدیکی مرز خانقین در سنگر زنان شورای رهبری کیک ها و رولت ها و شیرینی ها و غذا های انچنانی را خودم با چشمان دیدم در آن زمان به رسم جوانمردی در کنارتان ماندم و درست در اوج جشن گرفتن و ملاقات های آنچنانی مژگان پارسایی و فهیمه اروانی با سگ پشمالویش با افسران امریکایی، زمان مهمانی های آنچنانی و دعوت از ژنرالهای آمریکایی بصرف خورشت فسنجون و درست در اواخر سال 83 اعلام جدایی کردم بنا براین مبارزه ای نبود که من تاب تحملش را نداشته باشم و چطور تاب تحمل نداشتم اما خودم اصرار بر ماندن داشتم تناقض به این بزرگی را کجا پنهان میکنید؟؟.  
و در قسمت پایانی مطلب پاراگراف اخر را از زبان نیرویی با نام سازمان مجاهدین خلق که برای ازادی خلق محرومش و دمکراسی در ایران ادعای مبارزه دارد!!!! تهدید را ملاحظه نمائید.
شک نباید کرد کسانی که این‌گونه در خدمت رژیم جهل و جنایت و غارت و چپاول و در خدمت ماشین سرکوب و کشتار خامنه‌ای قرار می‌گیرند، صدبار از پاسداران و بسیجی‌های جنایتکار رژیم، کثیف‌تر و ضد ایرانی‌ترند و بی‌گمان به‌زودی حساب تک‌به‌تک اعمال جنایت‌کارانه خود را پس خواهند داد.
خوب در پاسخ به این تهدید که در محاکم بین المللی نیز قابل پیگیری میباشد باید خدمت شخص رجوی آن بزدل فرومایه و آن رهبر فراری وتمام سران فرقه رجوی اعلام نمایم.
اول موضوع دعوا را مشخص کنیم: واژه ضد ایرانی را به نظر سنجی بگذاریم ببینیم همکاری با صدام و امریکا و اسرائیل و ال سعود و تروریست های داعش و النصره که مستندات آن در رسانه ها و محافل جهانی موجود و انکار ناپذیر است ضد ایرانی محسوب میشود یا انتخاب آزادنه  بودن و یا نبودن در تشکیلات شما که من انتخاب نموده ام؟ و یا بازگشت به میهنم و زندگی در کنار خانواده و بستگان و همشهریانم؟ و یا حتی زندگی تحت قوانین حکومتی که توسط همین مردم انتخاب شده که امروزه حتی دشمنان مردم ایران نیز به آن اعتراف دارند و قطعا ممکن است این حکومت ایراداتی نیز داشته باشد یا نداشته باشد؟ کدام ضد ایرانی محسوب میشود؟ اگر طرف دوم که من هستم ضد ایرانی هستم با کمال شجاعت برای مجازات ضد ایرانی بودنم آماده ام البته ایران همینجاست که من در آن هستم و نه آن سوراخ موشی که رجوی در ان مخفی شده است. اما اگر در نظر سنجی و در نتیجه گیری عقل سلیم مشخص شد شما ضد ایرانی هستید بنابراین همین خواری و خفتی را که سالیان با ان دست به گریبان هستید و سرنوشت شوم خیانت و پادویی کثیف ترین حکومت ها پاداش ضد ایرانی بودنتان میباشد و بس
در خصوص بکار گیری واژه مزدور و یا اطلاعاتی برای اینجانب که توسط فرقه رجوی استفاده شده نیز چیز جدیدی نیست ولی جای شکرش باقیست  و شامل حال من تنها نیست و قبل از بکار گیری این واژه، سازمان تلاش میکرد که افراد معترض و جداشده را با انگ و تهمت های اخلاقی خراب  کند و از آنجاییکه این موضوع در جامعه ایران ضد ارزش بود مورد استفاده فرقه رجوی  قرار میگرفت. تا اینکه در سالهای قبل در یافتند که روند خروج و فرار از سازمان در حال افزایش است و به تعداد زیادی تهمت ها اخلاقی چه فاعل و چه مفعول دادند تا اینکه در یک جمعبندی دریافتند که این تعداد از افراد فاسد الاخلاق در تشکیلات کوچک مجاهدین نهایتا راه به سران فرقه میبرد و این فساد اخلاقی احتمالا دو طرف قضیه دارد و احتمالا در بیشتر موارد یکی از طرفهای هر فرد فاسد الاخلاق هنوز در داخل تشکیلات است وگوهران بی بدیل مریم و مجاهدان امروز فاسدان فردایند. بنابراین به کشف و خلق واژه جدیدی بنام مزدور و اطلاعاتی روی اوردند که پس از سرنگونی دولت صدام تا کنون  بالای حدودا هزار نفر از تشکیلات 3 هزار و اندی مجاهدین جدا شده اند که موفق به کسب مقام مزدوری و اطلاعاتی توسط تشکیلات و سران فرقه رجوی گردیده اند بنابریان باید نتیجه گرفت که چه تشکیلات مزدور خیز و مولد مزدور و اطلاعاتی میباشد که یک سوم موجودیت خودش مزدور و اطلاعاتی هستند و درست و دقیق مجاهدان امروز مزدوران فردایند و بقیه نیروها نیز باید در انتظار همین مقام بنشینند.
و کلام آخر:
اینجانب علی مرادی قبلا نیز چه در هنگام جدایی و چه بعد از ان در مطالب و مقالات و مصاحبه های متعددی که داشتم و انعکاسات عمومی  داشته اند اعلام نموده  و مینمایم که اگر جسارت و شهامت و ذره ای وجدان و شرافت در شخص رجوی و یا مریم و سران فرقه رجوی وجود دارد بیایند تا در رسانه های بین المللی و در هرجایی که هم پخش مستقیم باشد و هم امنیت دوطرف تامین گردد به مناظره بنشینیم و هرکدام به دفاع از نظریات و اهداف خود اقدام نموده ودر خصوص ادعاهای هر دو طرف بحث و گفتگو نماییم. اگر حاضر به این کار هستید شما انتخاب نمایید و من آماده ام. در غیر اینصورت اعلام میکنم ما را از تهدیدات شما هراسی نیست و من میبایست 20 سال پیش مانند اینهمه نیروی صادقی که در اختیار شما بودند قربانی میشدم راستی کسی که از چنگال شما رهایی یافته هنوز باید ترسی از تهدیدات شما داشته باشد؟؟.
طرف رو به ده راه نمیدادند سراغ خانه کدخدا رو میگرفت!!!
شما قادر به تامین امنیت خود نیستید و از سوراخ پنهان نیز به تهدید میپردازید؟
زهی بیشرمی و وقاحت.                       
 

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا