مهین حبیبی – اراک
خانم مهین حبیبی مادر پروانه ربیعی عباسی (اسیر فرقه رجوی در آلبانی) می گوید:
کمتر کسی از ماهیت فرقه رجوی بی اطلاع است. فرقه ایست ضد بشری و هیچ رحمی به کسی نمی کند فقط دنبال منافع خودش است. این فرقه دخترم را اسیر کرده و چندین سال است در حسرت دیدن دخترم مانده ام. من فقط همین دختر را دارم که او هم در دام فرقه رجوی افتاده و راه نجات برای او نیست. هر چه از جنایات این فرقه بگویم کم گفته ام. بیست و دو سال است که دخترم اسیر فرقه است. پانزده سال پیش سه الی چهار بار با من تماس داشت و بعد از آن تماس قطع شد و تا به حال تماسی نداشته است. من با ارگان های بین المللی بسیار نامه نگاری کردم از جمله صلیب سرخ، حقوق بشر سازمان ملل، نخست وزیر و رییس جمهور عراق که تاکنون از این مراجع جوابی نگرفته ام و شرایط ملاقات با دخترم را فراهم نکردند. هشت الی نه بار به عراق سفر کردم. زمانی که پادگان اشرف تعطیل نشده بود به پادگان اشرف مراجعه می کردم. چند وقت پیش راهی برایم باز شد و به لیبرتی رفتم. فرقه رجوی نه فقط اجازه ملاقات نداد بلکه با بد و بیرا و سنگ پرانی از ما استقبال کرد. آخرین بار در تاریخ 26/8/94 با کلی مشکلات و مریضی که داشتم به عراق سفر کردم از نظر من خوب بود چون برای آزادی دخترم به عراق سفر می کردم در این رابطه مریضی ام را فراموش کردم. در کنار لیبرتی با سایر خانواده ها فعالیت کردم و دخترم را از پشت دیوارهای بلند لیبرتی صدا زدم بلکه صدای مادرش را بشنود، مادری که چندین سال است در حسرت در آغوش گرفتن دخترش می باشد. من حاضرم هر کاری که در رابطه با آزادی دخترم باشد انجام دهم. دنبال این هستم راهی به آلبانی باز شود و به آلبانی سفر کنم و دخترم از چنگال فرقه رجوی ضد بشر آزاد کنم و مطمئن هستم دخترم نمی خواهد در فرقه بماند و او را با زور و فشار نگاه داشته اند. از سازمان های حقوق بشری تقاضا دارم من مادر را درک کنند. چندین سال است دخترم را ندیده ام و آرزوی دیدن دخترم را دارم. من فقط دخترم را می خواهم این جُرم است، چندین سال است در رابطه با آزادی دخترم با سازمان های بین المللی نامه نگاری می کنم ولی متاسفانه جوابی به من نمی دهند باز هم از آن ها تقاضا می کنم فکری به حال ما بکنند.
نامه ای به دخترم پروانه ربیعی عباسی
سلام دخترم!
امیدوارم که حالت خوب باشد اگر از احوال من بخواهی خوب هستم و همیشه به یاد شما هستم زیرا من یک مادرم و یک مادر نمی تواند فرزندش را فراموش کند. عکس هایت را که نگاه می کنم به یاد گذشته ها می افتم و احساس می کنم که پیش من هستی. چند سال است که با من تماسی نداشتی در این رابطه از شما انتظار داشتم که طی این مدت با من تماس بگیری و احوال مرا جویا شوی. اگر شماره تلفنی از شما داشتم مطمئن باش مستمر با شما تماس می گرفتم. چه کار کنم که دسترسی به شما ندارم و نمی دانم تا کی و چه وقت این وضعیت ادامه دارد. همیشه دعا می کنم این وضعیت به زودی تمام شود و بتوانم شما را در آغوش بگیرم. هر چه باشد شما فرزند من هستید و من شما را تا آخر عمر فراموش نخواهم کرد. چرا و به چه دلیل به شما اجازه نمی دهند با من تماس بگیری؟ هر چه فکر می کنم ذهنم به نتیجه ای نمی رسد آیا تماس با مادر جرم است؟ مگر شما بی کس و کارید، من به گردن شما حق دارم، دلم می خواهد صدای شما را بعد از چندین سال بشنوم و مقداری آرامش بگیرم. من آرزو دارم هر چه زود تر تو را در آغوش بگیرم و خلا چندین ساله ام پُر شود. به امید روزی که به آرزویم برسم.
مادرت مهین حبیبی
درد دل مادری در رنج دوری فرزند اسیرش در اشرف
در پادگان روزگاری عجیب حاکم است. روزگاری که هر انسانی را متعجب می کند. سوالی که در ذهن پدید می آید این است که: آیا کمپ فرقه رجوی در دنیای امروز جایی دارد؟ به نظرم حتی نام زندان را هم نمی توان روی آن گذاشت چون باید گفت: صد رحمت به زندان! در تمام کشورها یا دولت ها تعریفی از زندان و زندانی شده است. معمولا هر زندانی حق ملاقات دارد و کسی نمی تواند این حق را از او سلب کند. ما چه کنیم که قانون فرقه رجوی با قوانین دنیا مغایر است و آن این است که: "ملاقات ممنوع "و این کل داستان نیست. توهین و فحاشی به پدر و مادرهایی که تنها خواسته آن ها یک ملاقات معمولی است، یکی دیگر از قوانین من درآوردی سران این زندان است. سرانی که انگار بویی از انسانیت نبرده اند به آدم های مسن توهین می کنند، فحش می دهند گویی که فرزندان ما از زیر بوته به عمل آمده اند و کس و کاری ندارند و به نوعی سند مالکیت فرزندانمان را رهبری فرقه خریده است. قانونی که در فرقه حاکم است در کجای قوانین دنیا جا دارد که یک مادر بعد از چندین سال، حق ملاقات با فرزندش را ندارد.
چرا ارگان های بین المللی و غربی ها، چشمان شان را بر روی جنایات این فرقه بسته اند؟ صلیب سرخ که مدعی است کارش حقوق بشری است کجاست؟
به نظرم نام زندان را هم نمی توان روی اردوگاه رجوی گذاشت چون باید گفت صد رحمت به زندان. این ظلم نیست که فرزندم در اردوگاه رجوی به اسارت گرفته شده و سران فرقه به من می گویند تو مادر فرزندت نیستی تو یک مزدور هستی. من نه کاری با جمهوری اسلامی دارم و نه با سازمان مجاهدین خلق. من فقط می خواهم فرزندم را ببینم. چگونه به خودشان اجازه می دهند که فرزندان ما را وادار کنند که به ما فحش بدهند، این مجوز ضد انسانی را از کدام ارگان بین المللی کسب کرده اند. با شناختی که از فرزندم دارم هیچ گاه حرف های بی ربط به من نمی زند این حرف ها، حرف های سران فرقه است، جای ظالم و مظلوم عوض شده است. ما شده ایم ظالم. رجوی و سران فرقه اش شده اند مظلوم. به چه دلیل بایستی فرزندان ما قربانی رهبران فرقه ای شوند که در اروپا در رفاه و آسایش زندگی می کنند. آیا کسی هست که به حرف های مادران و پدران پیری که پشت درب اردوگاه رجوی ماهها تحصن کرده اند، گوش کند؟ و یا با آن ها درد و دل کند و از جنایتی که فرقه رجوی در حق ما و فرزندانمان کرده آگاه شود. کسانی که سنگ آزادی را بر سینه می زنند آیا خودشان معنی و مفهوم آزادی را می فهمند؟ امیدوارم رجوی و دیگر سران این فرقه همان طور که ما را داغدار کردند روزی مثل ما داغدار شوند.
مهین حبیبی مادر زجرکشیده ی اسیر در بند، پروانه ربیعی عباسی
از اینکه از تو بی خبر هستم خیلی ناراحتم
به: پروانه ربیعی (اهل اراک)
از: مادرش خانم حبیبی
خدمت دختر عزیزم سلام و دعا می رسانم. پروانه جان از این که از تو بی خبر هستم خیلی ناراحتم و امیداورم که خداوند این ظلم را به زودی جواب دهد. چرا از یک تلفن و یا یک نامه برای مادران جلوگیری می کنند؟
پروانه جان امیدوارم حالت خوب باشد اگر از حال ما بخواهی من خیلی مریضم و این نامه را که برایت می نویسم نمی دانم که به دستت می رسد یا نه. چون که نامه های زیادی برایت نوشته ام که هیچ کدام به دستت نرسیده است.
پروانه جان می خواهم به مشهد بروم تا شاید امام رضا برگه ی آزادی تو را امضا کند. پروانه جان امشب که دارم این نامه را برایت می نویسم اصلاً حالم خوب نیست. اگر نامه سر و سامان ندارد من را ببخش. چون نامه ای که نمی دانی به دست دخترت می رسد یا نه از این بهتر نیست و بوی نا امیدی می دهد. پروانه جان شما را به خدا می سپارم.
پروانه، پوریا و پریا سلام می رسانند و آرزو دارند که هرچه زودتر آزاد شوی. پروانه جان ما خانه قبلی را فروخته ایم و به خانه جدید نقل مکان کرده ایم.
پروانه جان نمی دانم برایت چه بنویسم چون که امید ندارم که نامه به دستت برسد. دوست ندارم که به دست یک خدانشناس برسد که آن را با یک لبخند به کنار بیندازد و به دستت ندهد.
پروانه جان نمی دانم چه بنویسم. تمام گفتنی ها را دیگر با امام رضا می گویم تا شاید با کمک خداوند بتواند تو را به من برگرداند.
از خداوند آرزوی رهایی تو را دارم. مواظب خودت باشم.
جوابیه خانم حبیبی به دخترش پروانه ربیعی در فرقه رجوی
سلام دخترم!
از اینکه خبر دار شدم سالم هستی خیلی خوشحالم و نگرانی من نسبت به شما تا حدودی بر طرف شد در نامه ای که نوشته بودی گفته بودی مادر من چند سال پیش به نزد من آمد و من از او پذیرایی کردم.
من هم به شما می گویم دست شما درد نکند من یک مادرم، از آن ملاقات با شما سالها می گذرد من هم دلم می خواهد دخترم را باز در بغل بگیرم سعی و تلاش خودم را کردم سختی سفر به عراق را تحمل کردم فقط برای اینکه شما را یک بار دیگر ملاقات کنم متاسفانه به جای اینکه از من استقبال شود فحش های رکیک تحویل من دادند چه انتظاری از من داشتی انتظار داشتی که به تنهایی سفر کنم دولت عراق ویزای انفرادی نمی دهد هدف آمدنم به عراق فقط برای دیدار با شما بود حق را به شما می دهم مادر نیستی که بدانی من در نبود شما چه می کشم در جایی خودت را گرفتار کردی که حتی برای خودت نمی توانی تصمیم بگیری که می خواهی چکار کنی چندین سال در آن محل هستی به کجا رسیدی کجا را گرفتی چرا به فکر من نیستی مگر من مادر شما نیستم به پای شما زحمت نکشیدم من آمدم به عراق شما را ببینم و آنوقت شما نامه ای می نویسید که چرا به عراق آمدم و گفتم دخترم زندانی است مگر زندانی نیستی اگر آزاد بودی که طی این چند سال به تو اجازه می دادند یک تماس تلفنی با من که مادرتم داشته باشی. اگر زندانی نبودی اجازه می دادند یک دقیقه با تو ملاقات حضوری داشته باشم. مگر شما آزادی دارید از زندان اشرف شما را بردند در زندان لیبرتی که معلوم نیست در آنجا چه بلایی بر سر شما می آورند من کاری به عقیده تو ندارم فقط از تو می خواهم خودت تصمیم گیرنده خودت باش و اجازه نده کسانی فرصت طلب مابقی عمرت را به نفع خودشان تلف کنند و امیدوارم در آینده نزدیک خبر دار شوم زندگی آزادی داشته باشی و آزاد زندگی خودت را ادامه دهی.
به امید آن روز
مادرت مهین حبیبی
میرزایی