در مصاحبه با سایت ندای حقیقت، 18 فوریه ۲۰۱۴
امروزه بسیاری معتقدند که گروهی که آن را مجاهدین خلق می نامند در اساس یک فرقه خالص و کامل است که سعی می کند برای رد گم کردن، ادای یک سازمان را در آورد.
فرقه (کالت یا سکت) گروهی است که تمام پنج کاراکتر زیر را دارا باشد و البته ممکن است در فرقه ای به طور استثناء یک یا دو موردش هنوز هویدا نشده باشد ولی طبیعی است که اگر هر پنج مورد را داشت شکی در تعریف باقی نمی گذارد.
1- از القای روانی جهت جذب، حفظ و کنترل اعضایش استفاده می کند.
در مورد فرقه رجوی به جلسات مغزشویی، انقلاب ایدئولوژیک، نشست های به اصطلاح عملیات جاری و گزارشات روزانه و… اشاره می کنیم که در واقع یکی از پیشرفته ترین روش های القای روانی را پیاده کرده و می کند.
2- یک جامعه بسته توتالیتر تشکیل می دهد.
کمپ های لیبرتی و اشرف نمونه آن است. این جماعت در قرارگاه مریم در اورسوراواز یونیفورم نظامی می پوشند و کسانی هستند که قریب ده سال است از این محل خارج نشده اند. زیر خیابان بین دو قسمت قرارگاه تونل زده اند که برای رفتن از یک بخش به بخش دیگر مجبور نشوند از درب خارج شده و از خیابان عمومی عبور کنند.
3- رهبر آن خود انتصابی، دگماتیک، قدسی مآب، غیر قابل پیش بینی، و دارای کاریسما می باشد.
تصاویر نشست های رجوی و زنش همچنین سخنان این دو در ویدیوهای منتشر شده فرقه را نگاه کنید.
4- اعتقاد دارد که "هدف وسیله را توجیه می کند" و به هر وسیله ممکن پول در آورده و افراد را جذب می نماید.
یکی دو فقره از جرایم رجوی از جمله دزدیدن نفرات از ترکیه به نام کاریابی و به بردگی کشیدن آن ها در عراق و یا مجبور کردن اسرای جنگ ایران و عراق به کار کردن بدون مزد در منطقه می باشد. نمونه ای مثل دارو مخدر خوراندن به ندا حسنی دختر جوان کانادایی و به آتش کشیدنش در خیابان های لندن با هدف تاثیر گذاشتن بر وزارت کشور فرانسه که مریم رجوی را آزاد کند مسلما کمتر به "توجیه وسیله" و بیشتر به "قتل عمد و برنامه ریزی شده" شبیه است.
5- ثروت فرقه استفاده ای به اعضای آن یا جامعه نمی رساند.
ارقام اعلام شده دستمزد لابی ها، فیلم های مخفیگاه رجوی در کمپ اشرف و مقایسه آن با وضعیت بهداشتی- درمانی و زندگی روزمره اعضای فرقه. همچنین عدم استفاده از ثروت فرقه یک حرف است، به بردگی کشیدن فردی به مدت سه دهه بدون هیچ گونه حقوق، مزایا، بازنشستگی، تعطیلات و… حرفی دیگر
نخست آن که این گروه تا بن استخوان فرقه ای و از مخرب ترین انواع آن است و دوم آن که وقتی فرقه (یا سکت) می گوییم منظور مثلا یک کلاهبرداری نیست که یک شرکت هرمی درست کرده است، منظور یک قاتل که بیست نفر را کشته است نیست، منظور یک قاچاقچی که چند هزار نفر را معتاد کرده است نیست، منظور جریان مخربی است که در این مثال مشخص بیش از 12000 ایرانی را به قتل رسانده، بیش از 25000 عراقی را به خاطر صرفا مبلغی که فرضا صدام می پرداخته کشته و انبوهی از ملیت های اروپایی، امریکایی و حتی افرادی از کنیا و پاکستان و افغانستان را به کام مرگ فرستاده است. جریانی که امروز رسوا شده حتی نفرات خودش را به خاطر کوچکترین بیان تفکرات ذهنی زندانی و شکنجه کرده و به قتل رسانده و البته بالاتر از همه این ها تهدیدات فرهنگی- ارزشی یک فرقه مخرب است که در صورت میدان دیدن می تواند به راحتی نسلی را و فرهنگی را از بین ببرد.
وقتی می گوییم سازمان، آن هم سازمان سیاسی (یا اقتصادی یا نظامی)، یک مشروعیت ناخودآگاه به آن داده می شود. انگار این سازمان حق دارد مثلا در مورد درست یا غلط بودن سیاست های کشوری مثل ایران یا عراق یا هر جای دیگر اظهار نظر کند. این اظهار نظرها به نفع خودش است و می خواهد به آن دامن بزند لذا در مورد هر مسئله ای از اتفاقات افریقای جنوبی تا شمال امریکا و از سوریه تا لبنان و عراق و عربستان اطلاعیه می دهد و اظهار نظر می کند. (بدون این که حاضر باشد سالی پنج دقیقه به انتقادات درونی خودش بپردازد یا بگوید اصلا هدف، استراتژی و تاکتیک هایش در هر مقطعی چیست و این اظهارنظرهای متناقض از کدام دیدگاه و خواستگاهی نشات می گیرند).
یک تاجر "ورشکست به تقصیر" در قوانین مدنی هر کشوری (از جمله ایران) تا مدت ها نه "حق انتخاب شدن" دارد و نه "حق انتخاب کردن". دزد و کلاهبردار و قاچاقچی و راهزن و قاتل و رهبر فرقه که دیگر جای خود دارند. آخرین حرفی که رجوی به عنوان رهبر یک فرقه تبهکار و مخرب می تواند حق به زبان راندنش را داشته باشد، حرف سیاسی است. اگر آخرین روز مبارزات سیاسی در جهان باشد هیچ گروه سیاسی ای (از هیچ کشوری) حق ندارد به خاطر منافع مقطعی از چنین گروه خطرناکی حمایت و یا استفاده ابزاری کند (انتقادی که به محافل جنگ طلب اسرائیلی امریکایی از درون همین کشورها وارد می شود). سازمان سیا یا موساد برای تخلیه اطلاعات کشورهای دیگر "مزدور فارسی زبان" استخدام می کنند ولی حقوق و مزایای مزدور را دست خودش نمی دهند، بلکه یک سری را به زور مجبور به "تروریست بودن" می کنند و بعد حقوقشان را هم دست رجوی می دهند. به عبارتی در قرن بیست و یکم به تربیت "گلادیاتور و برده" مشغولند.
در مورد این گروه کلمه "منافقین" توصیف مناسبی است و استفاده از کلمه "مجاهد" یکی دیگر از دزدی های فرقه رجوی است. نجات یافتگان از فرقه مدتی طول می کشد تا بفهمند چه بلایی سرشان آمده است. وقتی کتابی در مورد فرقه ها به دستشان می رسد تا مدتی شوکه هستند. افرادی فکر کرده اند دوستان جدا شده این مطالب را با نام مستعار نوشته اند و بسیاری تا مدت ها فکر می کنند نویسنده خارجی و مثلا فرانسوی زبان کتاب را در مورد مجاهدین خلق نوشته است ولی بعد متوجه می شوند محققی مثل استیو حسن کتابش را در مورد فرقه ها به صورت عام نوشته و اصلا مجاهدین خلق را نمی شناخته و نه می خواهد که بشناسد. لذا افراد جدا شده از فرقه به این نتیجه می رسند که:
اولا "همه فرقه ها در بنیان مشابه یکدیگر عمل می کنند"
ثانیا "مجاهدین خلق یک فرقه مخرب واقعی است".
اولیه ترین و اصلی ترین قربانیان فرقه ها (از جمله این گروه) اعضای خود فرقه هستند. فرقه رجوی 25000 عراقی را به قتل رسانده است. خانواده های این قربانیان اکثرا از جگر گوشه های خود به عنوان "شهدای مبارزه علیه صدام" و "شهدای ملت و کشور عراق" یاد می کنند. کسانی که خونشان توسط دشمنان شان ریخته شده و کسانی که با شهادت شان سدی را شکسته و راهی را باز کرده اند. ولی خانواده اعضای مجاهدین خلق که توسط رهبران فرقه در ابوغریب شکنجه شده اند و بعد هم اعدام شده اند چه بگویند؟ به جز آن که بگویند "قربانیان مضاعف" یا "خونهای هدر رفته". این ها را به اصطلاح دوستانشان به قتل رسانده اند نه دشمنانشان. حتما این ها زمان تسلیم جان دردشان بیشتر بوده است زیرا زخم زبان دوست صد بار از کشیده دشمن دردش بیشتر است چه رسد به شکنجه شدن توسط دوست.
آقای علی قشقاوی از نجات یافتگان فرقه رجوی و از زندانیان سابق ابوغریب (روی سلولش به جای اسمش نوشته شده بود ودیعه جماعت رجوی. دفتر زندان و مدارک سلول و غیره هم الان در موزه در عراق موجود است) می گوید: قبل ازانتقال به ابوغریب، هر روز مرا شکنجه می کردند. اوایل باورم نمی شد که کتک می زنند، فکر می کردم دوستانم سعی می کنند چیزی که نمی فهمم و قبول نمی کنم و زیر بار نمی روم را به من بفهمانند و قصدشان خیر است. تا این که دستم شکست و درمان نکردند و شکنجه را ادامه دادند و.. کم کم متوجه شدم، دوستان دیروز شکنجه گران امروزم شده اند.
مسعود دلیلی از فرمانده های حفاظت رجوی، دو سال قبل موفق به فرار شد ولی عوامل فرقه وی را از هتل بغداد دزیدند و مجددا به قرارگاه اشرف بردند. او را بعد از دو سال زندان و شکنجه به طرز فجیعی به قتل رسانده و صورتش را سوزاندند تا شاید نیروهای عراقی هویت وی را کشف نکنند بالاخره هویت او مشخص و اعلام شد همچنین آثار شکنجه بر بدنش هویدا بود. غیضی که رجوی نسبت به مسعود دلیلی داشته و هنوز بعد از قتلش هم دارد، نسبت به سران حکومت ایران ندارد. فرار مسعود دلیلی برای رجوی بوی تهدید و الرحمان می آورد ولی "مبارزه با جمهوری اسلامی" برای رجوی بهانه ادامه سلطه بر فرقه و راه نان در آوردن است. فرق می کند، از اولی وحشت دارد و به دومی نیاز.
رجوی می داند که تهدید فرقه اش نه سپاه پاسدارن ایران است و نه ارتش عراق. تهدیدش کسانی هستند که سه دهه سرشان کلاه گذاشته و یا حتی مجبورشان کرده خار بخورند و بار ببرند. به قول او و زنش مریم بالاخره یک روز یکی از همین ها سرشان را خواهند برید، نه به خاطر علاقه مفرط شان به جمهوری اسلامی یا حکومت عراق بلکه به خاطر غیضشان از کثافتکاری های رجوی و معاونینش.
مریم رجوی در پاریس دستور حذف فیزیکی نجات یافتگان و جداشدگان از فرقه را اعلام کرده است. به این دلیل که نمی خواهد ممر خودش را هم ببرد می گوید "سرنگونی جمهوری اسلامی" از "حذف منتقدین و جداشدگان" می گذرد. چرا؟ زیرا جداشدگان "رهبری مقاومت" را هدف قرار داده اند. در واقع هدف فرقه رجوی، هدف سیاسی نیست. هدف "مسعود و مریم رجوی" و "حفظ راس فرقه به هر قیمتی" و هدف "بقای فردی به قیمت قربانی کردن جمع" است. اصل نه ایران است نه حقوق بشر است نه مردمند و نه حتی "سازمان مجاهدین خلق ایران" این ها "وسیله" اند. "هدف" صرفا یکی است و آن "رجوی" است. فرد پرستی در مقابل خدا پرستی، فدای جمع به خاطر فرد و الی آخر.
گناه کسانی که برای امر خیر کمربند بسته بودند ولی سرشان کلاه رفته و ناخود آگاه به خدمت مثلا صدام گمارده شده اند؛ با شخص رجوی که آن ها را برده و پشت پرده به صدام حسین فروخته و مابه ازای عملیاتشان مخفیانه وجه و مزد گرفته، فرق می کند.
رجوی آدم معمولی نیست، موجودی متفاوت است. شناختش هم فرق می کند. مرضش پیچیده و بسیار خطرناک است. رجوی هیچ مرزی در هیچ زمینه ای ندارد الا حفظ خودش.
دستگاهی که محور عالمش "من" است و "جهان" به خاطر "من" به وجود آمده در نشست های صلیب، رجوی ادعای امام زمانی می کرد و بعدها به خودش ترفیع داد و این اواخر، خود خدا شده بود. رجوی، مریضی است که از "داشتن" خسته نمی شود و "نداشتن" بقیه را به "داشتن" خودش مصادره می کند.
رجوی تمام سرمایه اش "ترور و خشونت" و "مرز و جاسوسی" است
"حمایت اسراییل و لابی اسراییل" هم به خاطر این سرمایه "ترور و خشونت" و "مرز و جاسوسی" است و اگر این مولفه را برداریم، رجوی و نفرات باقی مانده اش در هیچ دستگاه نبوغ سنج سیاسی ای قابل اندازه گیری نیستند مگر این که شاخص منفی هم دارند.
کلاسیک فرقه ها، برای چیره شدن بر سوژه و یا فردی که هدف قرار داده شده، آن است که باید محیط ارتباطی او را محدود کرد که تحت عناوین مختلف و با ایجاد وابستگی های مادی و معنوی (بستن حساب بانکی، زندگی جمعی در خانه تیمی، گرفتن چک و بدهکاری، تهدید زن و شوهر و فرزند و…) عملی می شود.
رجوی بنیان ایدئولوژی و روش کاری اش بر دروغ و ترس استوار است. همه کسانی که جدا شده اند "دشمن" هستند. همه مقامات عراقی "دشمن" هستند و همه مسئولین سازمان ملل و صلیب سرخ و… "دشمن" هستند. القاء این مزخرفات با شستشوی مغزی و اخبار غلط و فشارهای روانی انجام می شود ولی القاء این که "مادرت دشمن است" یا "برادرت دشمن است" به راحتی انجام نمی شود. ایزولاسیون فکری شخص با شنیدن صدای برادر ترک برمی دارد. انزوای فکری و ترس از عالم و آدم با شنیدن نام و شماره تلفن مادر و یا فرزند از زبان مأموری که زیر پرچم سازمان ملل و صلیب سرخ نشسته سلطه فکری رجوی را مثل برف آب می کند.
محمدی