عاشوراى سال ١٣٨٨ خادم حلقه بگوش بعث یعنى مسعود رجوى، تمام عیار حربه محرم و عاشورا را براى فریب أفکار مردم عراق در پیش گرفت به صورتى که براى دهه اول محرم در دستور کار نیروهاى اجتماعى سازمان بود که با هر قیمتى شده نیروهاى مردمى شیعه عراق را وارد اشرف کنند و از این جهت از فراکسیون متعلق به أیاد علاوی، استفاده می برد.
أیاد جمال الدین، یکى از روحانیون شیعه و مهره عربستان بود که با چند جایه خورى، با تلاشى مضاعف براى مجاهدین خدمت میکرد و در این راستا اتاق فکر بعث – رجوى، در پادگان اشرف براى این کار فعال شده بود. در ایام عاشورا با خط و خطوطى که أیاد جمال الدین، مشخص میکرد و در قبال آن پولهاى باد آورده از سازمان میگرفت، چند آخوند را براى عاشورا وارد اشرف کردند، یکى از این آخوندها که به مرکز ١۵ داده بودند تا در برنامه عزادارى شرکت کند.
سازمان دو هدف از اینکار دنبال میکرد. یکى ترمیم روحیه نیروهاى تشکیلات و دیگر با این حربه و تبلیغ فیلم آن در سیماى شیطان سازى، چهره تروریستى و ناپاک خود را تطهیر کند.
در شب شام غریبان جایگاه عزادارى مرکز ١۵ در مزار مروارید بود. بعد از مراسم نوحه سرایى و خطبه خوانى، قرار شد این آخوند در تعریف و تمجید رهبرى مجاهدین سخنرانى کند.
وقتى مسئول آوردن این آخوند، رفت که به او بگوید براى سخنرانى پشت میکروفون برود، این آخوند جا زد و امتناع کرد. من در نزدیک او بودم. حدود ربع ساعت چند زن و مرد مسئول با او بحث میکردند که او را قانع کنند، سخنرانى نماید. اما او میگفت من با دو میلیون دینار فقط به اشرف آمده ام، سپس فرزانه میدان شاهى به سر شبکه اجتماعى آن قسمت گفت که برود پشت میکروفون ۵ میلیون بهش میدهیم که از رهبرى و نیروهایمان تعریف کند، با این پیش نهاد قبول کرد ده دقیقه سخنرانى داشته باشد.
من که شاهد این صحنه بودم، متناقض شدم و به این شیادى و فریبکارى رهبرى و مسئولین سازمان فکر میکردم و در فرداى روز عاشورا که همه در محوطه مسجدى که در اشرف براى همین سؤءاستفاده هاى فریبکارانه ساخته شده بود، تجمع داشتند. من مخفیانه از جمعیت خارج شده به پارک رفتم و به این همه ریا و تزویر رجوى فکر میکردم و لحظه داشتم همان وقت از اشرف بیرون بزنم. اما در عمل توان اینکار را نداشتم. از بس ذهنمان را خورده و مغزشویى کرده بودند، فکر میکردم که اگر از اشرف بیرون بروم، باید فاتحه خودم را بخوانم چرا که زندگى غیر از تشکیلات برایم متصور نبود.
روز بعد در نشست عملیات جارى همین فاکت تناقض را خواندم تا جایى که بیاد دارم مضمون فکت به این صورت بود،
فاکت، وقتى که دیدم آخوندى که براى مراسم آورده بودند با پرداخت پول زیاد و با اصرار حاضر شد ده دقیقه سخنرانى کند متناقض شدم.
نقطه آغاز، این بود که در ذهنم نیروى مردمى شیعه طرفدار ما نیستند.
واقعیت، من مرز سرخ را رد کردم و در وادى رفتم که مرا از سازمان دور میکرد و با سازمان بیگانه میساخت، من از عنصر مجاهدى درونم استفاده نکردم و وارد تحلیلى شدم که نباید اجازه میدادم وارد ذهنم شود.
واقعیت، مردم عراق طرفدار ما هستند و من در اثر ضربه و عملکرد اپورتونیسم، چنین تحلیلى در ذهن خود پرورش دادم.
فاکتم که تمام شد، مسئول نشست هجمه اش شروع کرد و چراغ سبز به اوباش نشست داد و گفت، این فاکت را مجاهد به ذهنش نمیزنه، تو چرا چنین ذهنى بازى دارى که دشمن ما از این حرفها میزنند و تو هم همان را تکرار کنى؟ حرفش تمام نشده پشت میکرفون پر شد و هر چه لایق رجوى و خانمش بود، حرفهاى رکیک و ناپسند نثارم کردند، من هم از فاکتم کوتاه نیامدم و به کرنش نیفتادم و با این کار بنزین روى آتشى ریختم که داشت خودم را میسوزاند و این وضعیت داد و فریاد، تقریبا چهار ساعت طول کشید که این یکى از سفاکیت و جنایت رجوى در حق خود میدانم و هنوز که هنوز است بلحاظ روحى رنج آن فشارها و کابوس آن اعمال شیطانى تشکیلات رجوى را در خود دارم و بعد از چهار سال از جدایى ام، آثار وحشت آنروزها را فراموش نکرده ام.
عبدالکریم ابراهیمی