علی یکی از اسیرای فرقه رجوی بود که به همراه همسرش برای آزادی میهنش از سالهای اولیه وارد ارتش دست ساز رجوی شده بود به امید آوردن آزادی و رهایی برای مردمش و وطنش ولی دیده بود که بر خلاف تصورش، او وارد گرداب عمیقی شده که فقط نیرو و انرژی او را هدر می دهد و رهایی از آن هم وجود نداشت.
علی که درهنگام برگزاری نشست های موسوم به «انقلاب ایدئولوژیک» به او گفته بودند باید زنش را طلاق داده و حلقۀ ازدواجش را تحویل بدهد قاطعانه با این درخواست از سوی فرقه شدیدا مخالفت کرده و گفته بود: حاضرنیستم به هیچ قیمتی زنم را طلاق بدهم.
مسئولین فرقه که از همان ابتدای نشست و برخورد تشکیلاتی با علی بد جوری به وحشت افتاده بودند به او گفته بودند که مسعود و مریم الآن یک ماه است که در این رابطه نشست می گذارند، تو کجا بودی که هیچ چیزی از این نشست نگرفتی؟!! و بالاخره به او می گویند که چند بار دیگر باید از اول تا آخر نوار این نشستها را که در حدود ۸۰ ساعت بود نگاه و گوش کند.
بعد از پایان این پروسۀ طولانی دیدن نوارها دوباره علی را صدا می زنند و در مورد نوار نشست از او سؤال می کنند که چه گرفتی؟! و کجای کاری؟! ولی او دوباره همان موضع خودش را اعلام می کند و می گوید که طلاق دادن همسرش هیچ مسأله ای از او حل نمی کند و او به هیچوجه نمی تواند همسرش را طلاق بدهد.
ملیجکها و نوچه های دربار رجوی که از سر سختی علی به خشم می آیند او را به مدت شش ماه در یک کانکس زندانی می کنند و هر روز برای او نوار تکراری «انقلاب ایدئولوژیک» می گذارند. شش ماه هم گذشت ولی علی به هیچ عنوان از موضع خود مبنی بر طلاق ندادن همسرش کوتاه نیامد.
این مسأله نزدیک دوسال طول کشید بطوری که علی در اثر فشارهای روزمره و نشستهای سخت و طاقت فرسا علیه او تعادل روانی خود را از دست داده بود بطوری که دیگر با هیچ کسی صحبت نمی کرد. علی که بسیار خوش اخلاق، مهربان و دوست داشتنی بود بعد از دو سال ان چنان روانی شده بود که بدون نفر همراه هم نمی توانست به سالن غذا خوری برود و راه را گم می کرد.
یک شب با محمد ح از مسئولین قدیمی فرقه که با هم در بخش اجتماعی مقر بودیم مهمانان عراقی را به هتل قرارگاه اشرف می بردیم. محمد با من خیلی دوست بود و خیلی هم به من اعتماد داشت و بیشتر حرف هایش و اعتراضاتش را پیش من بیان می کرد.هنوز ۵۰۰ متری از مقر دور نشده بودیم که علی را در کنارجاده دیدیم که دارد بلند بلند با خودش حرف می زند. من گفتم این بیچاره با این همه سابقه کاملا دیوانه شده است. محمد آه سردی کشید و گفت: خدا لعنت کند مریم و شواری رهبری را که این بیچاره را به این روز انداخته اند… و افزود: همین چند شب پیش یکی از نفرات در نشست مسئول مقر این موضوع را بیان کرد و گفت که بهتر است این را به بیمارستان ببریم تا بستری اش بکنند که مسئول نشست با طنز و تمسخر گفت: ها! روح سرگردان را می گویی؟! او که با انقلاب خواهر مریم در افتاده حقش است که این بلا به سرش بیاید… سپس مسئول نشست که یکی از درندگان شواری دست ساز و حرم سرای رجوی بود رو به همه کرد و گفت: هر کسی با انقلاب خواهر مریم نیاید و خود را به انقلاب مریم قلاب نکند سرنوشتش همین سرنوشت و آخر عاقبت «روح سرگردان»! (منظورش علی) خواهد بود.
محمد تمام داستان علی را که این بلا را به سرش آورده بودند برایم تعریف کرده و ادامه داد: پارسال در جلولا در یک نشست چند نفر از ایادی رجوی به نامهای یوسف (با اسم اصلی علی اکبر انباز) و اسفندیار از شکنجه گران رجوی بر سر علی ریخته و آنقدر او را کتک زدند که از حال رفت. اسفندیار این موجود کثیف و شکنجه گر قهار به قدری در ارتش دست ساز رجوی منفور بود که حتی پسرش به من می گفت که از اسفندیار بی شرفتر دراین دنیا پیدا نمی شود!!.
اری رجوی با این همه شعارهای پوشالی اش مبنی بر آزادی و دموکراسی تحمل هیچ صدای مخالفی را ندارد و نخواهد داشت و دور نیست که رجوی چیان حساب این همه دشمنی و خونهای به ناحق ریخته را در دادگاه مردم میهنمان بازپس بدهند.
غفور فتاحیان